روزی امام حسین(علیهالسلام) گوشهای از مسجد رسول خدا نشسته بود که مردی عرب نزد ایشان آمد و گفت: یابن رسول الله، من باید یک دیه کامل بپردازم و توان ادای آن را ندارم! با خود گفتم میروم و از کریمترین مردم درخواست میکنم و کسی را کریمتر از اهلبیت رسول خدا نمیشناسم....
سلمانی نیشابور و طلاشدن سنگ قیچی
داستان سلمانی نیشابور هنگامیکه امام رضا(ع) به سمت مرو میآمدند بعد از نیشابور به کاروانسرایی رسیدند و کاروان متوقف شد. بر اساس دستور مأمون، مأموران اجازه ارتباطگیری مردم با امام را نمیدادند تا اینکه پیرمردی عاشق امام رضا(علیهالسلام) شغل و هنر خود را بهانه کرد تا...
داستان نجات زندانی از زندان ابنزیات
نجات زندانی از زندان ابنزیات توسط جواد الائمه(علیهالسلام) علیبنخالد (زیدیمذهب) میگوید: در سامرا بودم که شنیدم مردی را از طرف شام با زنجیر بسته و آورده و در زندان ابنزیّات زندانی کردهاند، و شایع شد که او ادعای پیامبری کرده است. بهخاطر کنجکاوی به در زندان رفتم...
داستان احترام به سادات
یکی از وظایف ما در مقابل ائمه معصومین(ع) احترامگذاشتن به سادات و فرزندان رسول خدا است که در این نویسه به برخی از داستانها در این زمینه اشاره میشود. داستان احترام سادات بیاحترامی احمدبناسحاق به حسینبنحسن یکی از نوادگان امام صادق(علیهالسلام) بهنام حسینبنحسن...
برخورد امام سجاد (ع) با هشام (حاکم مدینه)
مکافات ظلمهای هشامبناسماعیل عبدالملکبنمروان پس از بیست و یک سال حکومت استبدادی، در سال ۸۶ هجری از دنیا رفت و پسرش ولید جانشین او شد ولید برای آنکه از نارضایتیهای مردم بکاهد، تصمیم گرفت در روش دستگاه خلافت و رفتار با مردم تعدیلی بنماید. مخصوصاً در مقام جلب رضایت...
داستان کاتب دستگاه بنیامیه و همسایه ابوبصیر
توبه و عاقبتبهخیرشدن کاتب دستگاه بنیامیه علیبنحمزه گوید: دوستی داشتم که از کاتبان و نویسندگان دستگاه بنیامیه بود. روزی به من گفت: از امام صادق(علیهالسلام) برای من اجازه ملاقات بگیر. من هم برایش اجازه ملاقات خواستم، حضرت اجازه دادند. وی پس از ورود سلام کرد و...
داستانهای کودکانه ورزش و مسابقه
داستانهایی از رسول خدا درباره ورزش کردن یار شهاب، یار نور جوانهای شهر کنار تپه جمع شده بودند. هر کدام از آنها کمانی زیبا در دست و تیردانی پر از تیر بر روی دوش داشتند. یکی از آنها هدف را در عقب چید. مسابقه تیراندازی میخواست شروع بشود. پیامبر به سوی آنها آمد....
داستانهای کودکانه نظافت و تمیزی
قصههای بچه گانه درباره آراستگی و تمیزی و زیبایی سبز و سفید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیراهن تمیز و سفیدش را پوشید. رنگ سفید را خیلی دوست داشت. بیشتر لباسهایش سفید بود. قبای سبزش را هم برداشت و روی پیراهن سفیدش پوشید. قبای سبز و پیراهن سفید در کنار هم خیلی به...
داستانهای کودکانه یاری و کمک
قصههای بچه گانه پیامبر اکرم درباره همکاری و اعانت مؤمنین داستانهایی که در ادامه میآید، از سری قصههای کودکانه است که میتوان وقت خواب یا اوقات فراغت برای بچهها تعریف کرد. چوپان کوچک محمد(ص) که پنج سال بیشتر نداشت، تنها مانده بود. برادرانش همراه با گله گوسفندان به...
داستانهای کودکانه خوشقولی
قصههای بچهگانه درباره خوشقولی سه روز با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وعده گذاشت و به خانهاش رفت. عصر روز بعد، سرش حسابی شلوغ بود. آنقدر کارش زیاد بود که یادش رفت به محل وعده برود. روز بعد فرا رسید. باز کارش خیلی زیاد بود. آنقدر زیاد که دوباره وعدهای را که با...