داستان‌های کودکانه نظافت و تمیزی

توسط | تیر ۳۱, ۱۳۹۸ | داستان

قصه‌های بچه گانه درباره آراستگی و تمیزی و زیبایی

سبز و سفید

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیراهن تمیز و سفیدش را پوشید. رنگ سفید را خیلی دوست داشت. بیشتر لباس‌هایش سفید بود. قبای سبزش را هم برداشت و روی پیراهن سفیدش پوشید. قبای سبز و پیراهن سفید در کنار هم خیلی به هم می‌آمدند. صورت نورانی و زیبایش در کنار قبای سبز و پیراهن سفید مثل خورشیدی بود که در صبح زیبای بهار در دشتی سرسبز طلوع می‌کند. از خانه بیرون آمد و آرام آرام در کوچه حرکت کرد. کوچه، زیباتر از باغ گل همیشه بهار شد.(۱)
۱- حسین سیدی، همنام گل‌های بهاری، ص ۳۵؛ به نقل از: اصول کافی، ج ۳، ص ۱۸۴.

گل در چشمه

همیشه موهایش، تمیز و مرتب و شانه زده بود. هر گاه از خانه بیرون می‌رفت، با شانه کوچک چوبی‌اش موهایش را مرتب می‌کرد.

آن روز، آینه‌اش دم دست نبود. کنار آب آمد. نگاهی به آب انداخت. تصویر زیبایش در میان آب افتاده بود. شانه‌اش را درآورد. صورتش را نزدیک‌تر برد. آب مانند آینه‌ای شفاف، تصویر زیبایش را به نمایش گذاشته بود. به آب نگاه کرد و آرام آرام موهایش را شانه زد. گل رویش، آب را مثل چشمه گلاب، خوش‌بو کرده بود و قاب آب، زیباترین عکس جهان را در برگرفته بود.(۱)
۱- سنن النبی صلی الله علیه و آله، ص ۹۶، ح ۵۳.

بوی گل

عطرش را برداشت و دست و رویش را با آن معطر و خوش‌بو کرد. دست‌های خوش‌بویش را به پیراهن سفید و قبای سبزش کشید. لباس‌هایش هم خوش‌بو شدند. اتاق کوچکش برای چند لحظه مانند باغچه گل بنفشه شد. چه جای خوبی! نام خدا را بر زبان آورد و آرام از خانه بیرون آمد. نسیم خوش‌بوی بدن و لباسش، کوچه را بهاری کرد. به راه افتاد. کوچه‌ها را یکی‌یکی پشت سر گذاشت. از هر جا رد می‌شد، بوی عطرش به جا می‌ماند.

رهگذران از کوچه‌ها می‌گذشتند. «بَه‌بَه چه بوی لطیفی!» بوی خوش پیامبر برایشان آشنا بود. هر کس از جایی که او گذشته بود، می‌گذشت، لحظه‌ای می‌ایستاد و با شادی می‌گفت: «چه بوی دل‌انگیزی!» این عطر گل محمّد صلی الله علیه و آله است. او همین الان از اینجا گذشته است. کوچه‌ها مثل باغ گل محمدی سرشار از عطر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و رهگذران غرق نشاط بودند.(۱)
۱- سنن النبی صلی الله علیه و آله، ص ۱۴۹.

مثل مروارید

چه دهان خوش بویی! چه دندان‌های سفیدی! همیشه پیش از خواب، دندان‌هایش را مسواک می‌کرد. پیش از نماز نیز دندان‌هایش را مسواک می‌زد. به مردم می‌گفت: «دهان شما راه گفت‌وگوی شما با خداست. پس با مسواک زدن، آن را همیشه تمیز و خوش‌بو کنید.» پس از غذا هم دندان‌هایش را مسواک می‌زد و آنها را خیلی خوب می‌شست. پیامبر خدا همیشه دهانش مثل گل خوش‌ بود و دندان‌های سفیدش مثل مروارید می‌درخشید. (۱)

لباس‌های تمیز بپوش

موهای مرد جوان، ژولیده و در هم ریخته بود. دست‌هایش خاکی و صورتش کثیف و پر از لک بود. انگار از صبح تا حالا آب به دست و رویش نزده بود. لباس‌هایش هم کثیف و نامرتب بود و گوشه میدان ایستاده بود. پیامبر خدا، او را دید. کنارش آمد. با مهربانی نگاهش کرد. «سلام علیکم جوان!» جوان با خوش‌حالی جوابش را داد.

پیامبر خدا گفت: «دوست عزیز! مگر دستت خالی است و فقیر هستی؟»

جوان گفت: « نه! خدا را شکر فقیر نیستم.» پیامبر گفت: «چرا به خودت نمی‌رسی تا خودت را آراسته و تمیز کنی؟ می‌دانی استفاده کردن از نعمت‌های خدا و آشکار ساختن نعمت، بخشی از دین است؟»(۲)
۱- محمد محمدی ری شهری، دانشنامه احادیث پزشکی، ح ۵۶۸.
۲- میزان الحکمه، ح ۲۰۳۲۰.

سید محمد مهاجرانی

۱ دیدگاه

  1. فاطمه

    لطفا درباره تمیز بودن داستان بی دید مثل این پیامبر نظافت خود را رعایت میکرد و یکم دراز تر

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *