داستان سلمانی نیشابور هنگامیکه امام رضا(ع) به سمت مرو میآمدند بعد از نیشابور به کاروانسرایی رسیدند و کاروان متوقف شد. بر اساس دستور مأمون، مأموران اجازه ارتباطگیری مردم با امام را نمیدادند تا اینکه پیرمردی عاشق امام رضا(علیهالسلام) شغل و هنر خود را بهانه کرد تا...
داستان نجات زندانی از زندان ابنزیات
نجات زندانی از زندان ابنزیات توسط جواد الائمه(علیهالسلام) علیبنخالد (زیدیمذهب) میگوید: در سامرا بودم که شنیدم مردی را از طرف شام با زنجیر بسته و آورده و در زندان ابنزیّات زندانی کردهاند، و شایع شد که او ادعای پیامبری کرده است. بهخاطر کنجکاوی به در زندان رفتم...
داستان کاتب دستگاه بنیامیه و همسایه ابوبصیر
توبه و عاقبتبهخیرشدن کاتب دستگاه بنیامیه علیبنحمزه گوید: دوستی داشتم که از کاتبان و نویسندگان دستگاه بنیامیه بود. روزی به من گفت: از امام صادق(علیهالسلام) برای من اجازه ملاقات بگیر. من هم برایش اجازه ملاقات خواستم، حضرت اجازه دادند. وی پس از ورود سلام کرد و...
کرامات امام جواد علیهالسلام
داستانهایی از کرامات حضرت جواد الائمه(علیهالسلام) در این نویسه برخی از معجزات باهرات و کرامات حضرت جواد (علیهالسلام) ذکر میشود. قدرت الهی جای انگشتان روی سنگ شخصی بهنام عمارةبنزید حکایت کند: روزی در مجلس حضرت ابوجعفر، امام محمدبنعلی(علیهالسلام) نشسته بودم. به...
داستان نجات اباصلت از زندان مأمون
رهایی اباصلت از زندان مأمون توسط حضرت جواد الائمه از دیگر کرامات حضرت جواد الائمه، نجات جناب اباصلت از زندان است. اباصلت که از یاران نزدیک امام رضا(علیهالسلام) بوده است میگوید: بعد از شهادت حضرت، بهدستور مأمون زندانی شدم و یک سال در زندان بودم و به هر دری میزدم،...
کرامات امام عسکری علیهالسلام
از برادرت شکایت مکن ابوجعفر بُزُرجی گوید: در «مسجد زبیده» سامرا نماز میخواندم. وقتی سلام دادم، مرد جوانی از من پرسید: تو قمّی هستی یا رازی؟ گفتم: قمّی هستم؛ اما در کوفه مجاور مسجد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هستم. گفت: آیا بیت موسیبنعیسی را در کوفه میشناسی؟ گفتم:...
نفرین امام حسین(ع) و مکافات عمر سعد
امام حسين(ع) (برای اتمام حجّت) برای عمر سعد پیام فرستاد که میخواهم با تو ملاقات کنم، عمر سعد دعوت امام را پذیرفت، و جلسهای بین دو لشگر منعقد شد، عمر سعد با بیست نفر از یارانش، و حسین(ع) نیز با بیست نفر از یارانش در آن جلسه شرکت نمودند، امام به یاران خود فرمود: از...
داستان پیرمرد بهشتی با دلی سرشار از محبت
پیرمردی با قلبی آکنده از محبت و باورهای صحیح حکمبنعتیبه روایت میکند: خدمت امام باقر(ع) بودم، خانه پر از جمعیت بود، در این هنگام پیرمردی که تکیه بر عصای آهنین خود داشت وارد شد. بر در خانه ایستاد و گفت: «السلام علیک یابن رسول الله و رحمة الله و برکاته» و سکوت کرد....
چشم بصیرت اصحاب ائمه
چشم بصیرت ابوهارون مکفوف
داستان خبردادن از مرگ راشد آفریقایی
خبردادن امام باقر(ع) از مرگ راشد آفریقایی