فهرست مطالب
داستانهایی از کرامات حضرت جواد الائمه(علیهالسلام)
در این نویسه برخی از معجزات باهرات و کرامات حضرت جواد (علیهالسلام) ذکر میشود.
قدرت الهی
جای انگشتان روی سنگ
شخصی بهنام عمارةبنزید حکایت کند: روزی در مجلس حضرت ابوجعفر، امام محمدبنعلی(علیهالسلام) نشسته بودم. به حضرت عرض کردم: یابن رسول الله، علایم و نشانههای امام چیست؟
حضرت فرمود: هرکس بتواند کاری را که هماکنون من انجام میدهم، انجام دهد، یکی از نشانههای امام در او میباشد. سپس انگشتان دست مبارک خود را روی صخرهای [که کنارش بود] نهاد و هنگامی که دست خود را برداشت، دیدم جای انگشتان دست حضرت روی آن سنگ بهطور روشن و واضح اثر گذاشته است.
کشیدن تکه آهن
و نیز حضرت را مشاهده کردم که قطعه آهنی را با دست مبارک خود گرفته است و بدون آنکه آن را در آتش نهاده باشند همانند قطعهای کش و پلاستیک یا فنر از دو سمت میکشد و پاره نمیشود. (مدینة المعاجز، ج۷، ص۳۲۲؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵)
آبشدن سینی فلزی
عبداللهبنمحمد میگوید: روزی همراه عمارةبنزید بودم. او ضمن صحبتهایی، حکایت عجیبی برایم بیان کرد.
گفت: روزی امام محمد جواد(علیهالسلام) را دیدم درحالیکه یک سینی بزرگ گرد (مَجْمَعه) جلویش نهاده بود، پس از ساعتی به من فرمود: ای عماره، آیا مایل هستی که بهوسیله این سینی فلزی یک کار عجیب و حیرتانگیز را مشاهده کنی؟ عرضه داشتم: بلی، دوست دارم ببینم.
پس ناگهان حضرت دست مبارک خود را بر آن سینی نهاد و سینی بهشکل مایع در آمد! سپس آنها را جمع کرد و در طشت و قدحی که کنارش بود ریخت، سپس دست خود را روی آن مایع کشید و بهصورت همان سینی اول در آمد.
حضرت در پایان فرمود: امام یک چنین قدرتی دارد که در همهچیز میتواند با اراده الهی تصرف کند و تغییر و دگرگونی ایجاد کند.(إثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۶؛ بحار الأنوار، ج۵۰، ص۵۹)
برگدادن پایۀ چهارپایه
محمدبنعمیر یکی از کرامات حضرت جواد را اینگونه حکایت میکند: روزی در مجلس و محضر شریف حضرت حضور یافتم، پس از لحظاتی مشاهده کردم حضرت دست مبارک خود را روی چوبهای یک چهارپایه چوبی کشید و آن چوبهایی که سالها خشکیده بود، ناگهان سبز و شاداب گشت و برگهای سبز بر آن شاخهها رویید و باعث تعجب افراد شد. (اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵)
سبزشدن درخت سدر خشکیده
پس از آنکه مأمون (خلیفه عباسی) جهت جبران جنایتی که در حقّ امام رضا(علیهالسلام) انجام داده بود و نیز جهت تداوم سیاستش، دختر خود، امّفضل را به عقد و نکاح حضرت جوادالأئمه درآورد و او را بهحسب ظاهر مورد احترام شایان قرار داد، حضرت تصمیم گرفت از حضور مأمون و نیز از خراسان به بغداد مهاجرت کند.
و به همین جهت حضرت بههمراه همسرش امفضل حرکت کرد و راهی مدینه منوره شد و مردم در بین راه حضرت را مشایعت کردند.
امام همچنان به راه خود ادامه داد تا به دروازه کوفه رسید و مردم کوفه به استقبال آمدند. حضرت نزدیک غروب آفتاب به خانه مسیّب وارد شد و پس از مختصر استراحتی روانه مسجد شد.
در حیات مسجد درخت سدری بود که از مدتها قبل خشک شده بود و میوه نمیداد. پس حضرت مقداری آب درخواست کرد و کنار آن درخت خشکیده وضو گرفت و در همانجا نماز مغرب را به جماعت خواند.
هنگامی که نماز پایان یافت، مردم متوجه شدند که آن درختِ خشکیده به برکت آب وضوی حضرت سبز گردیده است و پر از میوه میباشد! پس همگان تعجب کرده و از میوههای آن درخت خوردند.
و مهمتر اینکه: میوههای این درخت، برخلاف دیگر سدرها، بدون هسته و بسیار شیرین و خوشمزه بود. (اعلام الوری، ج۲، ص۱۰۵)
تبدیل برگ زیتون به پول
یکی از اصحاب حضرت بهنام ابراهیمبنسعید حکایت میکند: روزی در محضر امام جواد(علیهالسلام) بودم، ناگهان متوجه شدم که حضرت برگ درخت زیتون را در دست مبارک خود گرفت پس آن برگ زیتون بلافاصله به پول رایج حکومت وقت تبدیل شد.
پس از آن، مقداری از آن پولها را گرفتم و از خدمت حضرت خداحافظی کردم و راهی بازار شدم. چون وارد بازار شدم مقداری از همان پولها را تحویل یکی از بازاریان دادم تا مقداری جنس برای منزل خریداری کنم.
سپس جریان امر و موضوع را برای او و برخی دیگر از تجار و کسبه مطرح کردم و تمام آن افراد گفتند: این پولها اصل است و با دیگر پولهای معمولی و موجود در بازار هیچ فرقی ندارد. (اثبات الهداة، ج۳، ص۳۴۵)
میخواهم یک بار جمال دلآرایت را ببینم
صفوانبنیحیی و محمدبنسنان حکایت میکنند: روزی در مکه معظمه خدمت امام رضا(علیهالسلام) حضور یافتیم و اظهار داشتیم: یابن رسول الله، ما عازم مدینه منوره هستیم، چنانچه ممکن است نامهای برای فرزندت ابوجعفر بنویس که انشاءالله ما را مورد لطف و عنایت خود قرار دهد.
حضرت رضا(علیهالسلام) تقاضای ما را پذیرفت و نامه را نگاشت و تحویل من (صفوان) داد، هنگامی که نامه را گرفتیم بهسمت مدینه حرکت کردیم. چون به منزل ابنالرضا رسیدیم خادم حضرت بهنام موفّق نزد ما آمد، درحالیکه کودکی خردسال (حدود پانزده ماه داشت) در آغوش گرفته بود و متوجه شدیم آن کودک، حضرت ابوجعفر میباشد.
نامۀ حضرت رضا را تحویل دادیم، خادم نامه را گشود! حضرت مشغول خواندن نامه شد و در ضمن خواندن، تبسّم بر لب داشت. وقتی نامه پایان یافت به ما فرمود: شما از سرورم تقاضا کردید تا برایتان نامهای بنویسد که بتوانید با من ملاقات و صحبت کنید؟ عرض کردیم: بلی، چنین است.
سپس محمدبنسنان اظهار داشت: سرورم، من از نعمت الهی (یعنی چشم) محروم و نابینا شدهام، اگر ممکن است بینایی چشم مرا برگردان تا یکبار به جمال دلآرای شما نظر افکنم و دو مرتبه به حالت اول برگردم! و این لطف و کرامت را پدر و جدّت حضرت موسیبنجعفر نیز به من عنایت فرمودند.
پس حضرت دست مبارک خویش را بر چشم من کشید و در همان لحظه چشمم روشن و بینا گردید، بهطوری که همهجا و همهچیز را بهخوبی میدیدم، پس نگاهی به جمال مبارک حضرت افکندم و لحظهای پس از آن، دست بر چشم من نهاد و دوباره همانند قبل نابینا شدم.
پس با صدای بلند فریاد زدم: این جریان همچون حکایت فطرس ملک میباشد! حکایت فطرس مشهور است، که چون در جرانی بالهایش سوخت، بهدستور حضرت رسول بدن خود را به قنداقه یا گهواره امام حسین(علیهالسلام) مالید و بالهای سوختهاش به حالت اول باز گشت. (اختیار معرفة الرجال، ص۵۸۲؛ بحار الأنوار، ج۵۰، ص۶۷ و نظیره ص۴۶)
علم الهی
خبردادن از خطورات ذهنی
حسین مکاری گوید: در بغداد خدمت امام جواد(ع) رسیدم، زمانی که کارش بالا گرفته بود. با خود گفتم: این مرد (امام) با وجود چیزهایی را که اینجا میخورد (یعنی وضع خوراک او اینجا خیلی بهتر از مدینه است)، دیگر هیچوقت به وطنش بر نمیگردد.
راوی میگوید: تا این افکار بر ذهنم گذشت، دیدم حضرت سرش را پایین انداخت و سپس سرش را بالا گرفت درحالیکه رخسارش زرد شده بود! فرمود: ای حسین، نان جو و نمک در حرم جدم رسول خدا برای من بهتر است از آنچه تو مرا در این وضع میبینی.
جلوههای اعجاز معصومین؛ سایت غدیر، چهل داستان صالحی؛ مهدی شجاعی و…
۰ دیدگاه