از برادرت شکایت مکن
ابوجعفر بُزُرجی گوید: در «مسجد زبیده» سامرا نماز میخواندم. وقتی سلام دادم، مرد جوانی از من پرسید: تو قمّی هستی یا رازی؟ گفتم: قمّی هستم؛ اما در کوفه مجاور مسجد امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هستم.
گفت: آیا بیت موسیبنعیسی را در کوفه میشناسی؟ گفتم: آری! گفت: من از فرزندان اویم، پدری داشتم که چند برادر داشت و برادر بزرگتر ثروتمند بود اما برادر کوچک چیزی نداشت. روزی پیش برادر بزرگ رفت و ششصد دینار از وی سرقت کرد.
برادر بزرگم به من گفت: نزد امام حسنبنعلی عسکری برو و از وی درخواست کن با برادر کوچک صحبت کند شاید مال مرا برگرداند؛ چراکه او خوشزبان است.
صبح که فرا رسید نظرش عوض شد و تصمیم گرفت بهجای رفتن نزد امام، نزد اَشناس ترک (داروغه سلطان) برود و از برادر کوچکم شکایت کند! پس نزد اشناس رفت و او مشغول بازی نرد بود! نشسته بود تا بازیاش تمام شود که در این بین فرستاده حسنبنعلی آمد و گفت: «با من بیا».
برخاست و پیش امام عسکری(ع) رفت، وقتی وارد شد حضرت فرمود: «سر شب نیازمند ما بودی اما هنگام سحر نظرت تغییر کرد! برو که آن کیسهای که از اموالت ربوده شده بود بازگردانده شده است و از برادرت شکایت مکن؛ بلکه به او نیکی کن و مالی به او بده و اگر چنین نمیکنی او را به نزد ما بفرست تا ما به او عطا کنیم!» وقتی از آنجا بیرون آمد غلامی به استقبالش آمد و از پیداشدن کیسه خبر داد.
داستان میل و مولود
ابوجعفر بزرجی ادامه داد: فردای آن روز که رسید آن هاشمی مرا به منزل خود برد و مهمان کرد، سپس کنیزی را صدا کرد و گفت: ای غزال / زلال، پس کنیز پیری آمد.
به کنیز گفت: «جریان میل و مولود» را باز گو! گفت: ما طفلی بیمار داشتیم و بانویم به من گفت: به منزل حسنبنعلی برو و به حکیمه (خواهر امام عسکری) بگو چیزی بدهد تا برای استشفای کودکمان استفاده کنیم! پس به خانه امام عسکری رفتم و سخن بانو را بازگفتم.
حکیمه گفت: آن میلی را بیاورید که با آن چشم مولودی که دیروز متولد شد سرمه کشیدیم (و مقصودش امام زمان بود) پس میل را آوردند و آن را به من داد و من آن را برای بانویم بردم و نوزاد را با آن سرمه کشیدند و بهبودی یافت! آن میل تا مدتها نزد ما بود و با آن استشفا میجستیم، سپس مفقود شد.
کمال الدین، ج۲، ص۵۱۷
۰ دیدگاه