داستان‌های کلّ الناس أفقه من عمر

توسط | شهریور ۲۲, ۱۳۹۱ | اعلام‌شناسی, داستان

اهل سنت برای وسعت دریای علم عمر، روایاتی ساخته‌اند، غافل از روایات متعددی که خود، درباره جهل او نقل کرده‌اند! در ادامه به گوشه‌ای از داستان‌های نقل‌شده در کتب اهل‌تسنن اشاره می‌کنیم.

نهی از منکر از بالای دیوار

شبی عمر در کوچه‌ها گشت می‌زد، از کنار خانه‌ای ردّ شد و صدایی به گوشش خورد، پس بالای دیوار رفت! دید مردی نشسته و زن و کاسه شرابی هم کنارش می‌باشد.

فریاد زد: ای دشمن خدا، گمان کرده‌ای در خلوت معصیت می‌کنی خدا هم تو را می‌پوشاند؟

مرد پاسخ داد: عجله نکن یا امیرالمؤمنین! اگر من یک خطا انجام دادم، تو سه اشتباه مرتکب شدی:

  • خدا فرموده: «وَ لا تَجَسَّسُوا»؛ اما تو تجسس و فضولی کردی!
  • خدا فرموده: «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»؛ اما تو از دیوار آمدی!
  • خدا فرموده: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا»؛ اما تو سلام نکردی!

عمر گفت: اگر از تو بگذرم امیدی هست که آدم خوبی شوی؟ گفت: آری دوباره تکرار نمی‌کنم. عمر گفت: باشد، از خطای تو گذشتم!

در نقل دیگری: مرد گفت: خدا از تجسس نهی کرده و تو تجسس کردی، از دخول بدون اجازه هم نهی کرده و تو بی‌اذن وارد شدی، این دو به آن دو! پس عمر خجالت کشید و برگشت درحالی‌که زیر لب زمزمه می‌کرد: ای عمر، همگان از تو داناترند.

بحار الانوار، ج۳۰، ص۶۶۱؛ الدرّ المنثور، ج۶، ص۹۳


واجب‌نبودن نماز بر جنب

مردى نزد عمر آمد و گفت: من جنب شدم و آب نیافتم. عمر گفت: نماز نخوان.

عمار گفت: اى پیشواى مؤمنین آیا یادت می‌آید وقتی که من و تو در یک شبیخون و حمله بر دشمن بودیم، هر دو جنب شده بودیم و آب نیافتیم، پس تو نماز نخواندى؛ اما من خود را به خاک مالیده و نماز خواندم!

پس پیامبر فرمود: «إِنَّمَا کَانَ یَکْفِیکَ أَنْ تَضْرِبَ بِیَدَیْکَ الْأَرْضَ، ثُمَّ تَنْفُخَ، ثُمَّ تَمْسَحَ بِهِمَا وَجْهَکَ وَ کَفَّیْکَ» کافی است که دو کف دستت را بر زمین زده و سپس فوت کنی، آن‌گاه با آن صورت و دو دستت را مسح کنی؟!

عمر گفت: اى عمار بترس از خدا. عمار گفت: اگر نمی‌پسندی به کسی نقل نمی‌کنم!

صحیح مسلم، کتاب الحیض، باب۲۸، ح۱۱۲؛ سنن ابى‌داود، ج۱، ص۵۳؛ سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۲۰۰

مسند احمد، ج۴، ص۲۶۵؛ سنن نسائى، ج۱، ص۵۹ و ۶۱؛ سنن بیهقى، ج۱، ص۲۰۹

نقل دیگر:

نزد عمر بودیم که مردى آمد و گفت: اى امیر مؤمنان، ما البته یکی دو ماه می‌شود که آب پیدا نمی‌کنیم. عمر گفت: اما بنده در این شرایط نماز نمی‌خوانم تا آنکه آب پیدا کنم.

عمار گفت: اى رهبر مسلمین یادت می‌آید وقتی که ما در فلان مکان بودیم و شتر می‌چرانیدیم پس جنب شدیم؟ گفت: بلى. گفت: پس من خودم را در خاک مالیدم، پس خدمت رسول الله آمدم و داستان را عرض کردم، پیامبر خندید و فرمود: خاک پاک یراى تو بس است. و دست مبارکش را به خاک زد سپس فوت کرد، آن‌گاه با دو کف دستش پیشانى و بعضى از دستش را مسح نمود.

عمر گفت: اى عمار بترس از خدا. عمار گفت: اى امیرمومنین: اگر خواستى مادامی که زندگى کردم یا زنده ماندم آن را بازگو نکنم. عمر گفت: نه به خدا سوگند و لکن ما اعراض می‌کنیم از این مادامی که تو اعراض کردى.

مسند احمد، ج۴، ص۳۱۹؛ سنن ابى‌داود، ج۱، ص۵۳؛ سنن نسائى، ج۱، ص۶۰

تحریف بخاری: بخاری نیز این حدیث را نقل کرده اما پاسخ عمر به آن مرد را حذف کرده است! غافل از اینکه اگر پاسخ عمر نباشد، ادامه جریان بی‌ربط می‌باشد؛ چون لسان عمار، خطاب توبیخی است کما لا یخفی؛ لذا عمر به او می‌گوید: اتق الله.

و بر فرض که خطاب عمار به‌طور مطلق باشد، این حدیث کاشف از نادانی عمر می‌باشد؛ زیرا سائل از عمر سؤال کرد ولی عمار پاسخ داد.

۰ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *