ذیل حدیث چهاردهم کتاب سلیم:
شب که شد ابوبکر و عمر سراغ خالد بن ولید فرستادند و گفتند: ما میخواهیم موضوعی را پنهانی با تو در میان بگذاریم و آن را به تو واگذار کنیم، بهخاطر اطمینانی که به تو داریم. خالد گفت: هر کاری میخواهید به من واگذار کنید که من مطیع فرمان شما هستم.
گفتند: «این پادشاهی و سلطنت تا علی زنده است برای ما فایده ندارد. نشنیدی به ما چه گفت و چگونه با ما روبرو شد؟ ما در امان نیستیم که او پنهانی به سوی خود دعوت کند و عدّهای به او پاسخ مثبت دهند و او بر علیه ما قیام کند، چرا که او شجاعترین عرب است و ما هم نسبت به او این کارهایی که دیدی مرتکب شدهایم و در حکومت پسر عمویش بر او غالب شدیم در حالی که حقی در آن نداشتیم و فدک را هم از دست همسر او بیرون آوردیم.
(ابوبکر گفت:) وقتی نماز صبح را با مردم خواندم کنار او بایست و شمشیرت همراهت باشد. وقتی من نماز را خواندم و سلام دادم گردن او را بزن»!!
علی علیهالسّلام میفرماید: خالد بن ولید در حالی که شمشیرش را به کمر بسته بود در کنار من به نماز ایستاد. ابوبکر هم به نماز ایستاد و در تصمیم خود متردّد و پشیمان شده و متحیّر مانده بود، «حَتَّى کَادَتِ الشَّمْسُ أَنْ تَطْلُعَ، ثُمَّ قَالَ قَبْلَ أَنْ یُسَلِّمَ: لَا تَفْعَلْ مَا أَمَرْتُکَ، ثُمَّ سَلَّمَ»!! به خالد گفتم: موضوع چه بود؟! گفت: به من دستور داده بود که وقتی سلام نماز را داد گردن تو را بزنم. گفتم: آیا چنین کاری را میکردی؟ گفت: آری به خدا قسم، اگر سلام میداد انجام میدادم!
۰ دیدگاه