نیاز به امام در فهم احکام

توسط | تیر ۲۸, ۱۳۹۲ | امامت, داستان

ضرورت مراجعه به امام معصوم برای فهم احکام

قرآن بیان‌گر احکام الهی است؛ اما در بسیاری از موارد آیاتش به‌گونه‌ای است که مجمل است و برداشت صحیح و فهم احکام واقعی نیازمند به توضیحات پیامبر و امامان معصوم است.


اختلاف در کیفیت قطع دست دزد

زُرقان گوید: روزی ابن‌ابی‌دواد (احمدبن‌ابی‌دُواد، قاضی بغداد در عصر مأمون، معتصم، واثق و متوکل عباسی) از پیش معتصم برگشت؛ ولی مغموم و پَکَر بود! علت ناراحتی‌اش را پرسیدم، گفت: «وَدِدْتُ الْیَوْمَ أَنِّی قَدْ مِتُّ مُنْذُ عِشْرِینَ سَنَهً»، امروز دوست داشتم بیست سال پیش مرده بودم!

پرسیدم: چرا؟ گفت: «لِمَا کَانَ مِنْ هَذَا الْأَسْوَدِ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الْیَوْمَ بَیْنَ یَدَیْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ»، به‌خاطر جریانی که پیش معتصم توسط ابی‌جعفر اتفاق افتاد!

گفتم: مگر چه شده؟ شروع کرد به تعریف جریان…

امروز یک نفر سارق، به دزدی‌اش اعتراف کرد و از خلیفه تقاضای تطهیر کرد! خلیفه هم فقها را در مجلس خود جمع کرد، محمدبن‌علی را هم حاضر کرد! از ما پرسید از کدام قسمت دستش را قطع کنیم؟

من گفتم: از کُرسُوع (مچ دست). گفت: به چه دلیلی؟ گفتم به‌دلیل قول خداوند در آیه تیمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ». عده‌ای هم با من موافقت کردند.

برخی دیگر گفتند: باید از مِرفَق (آرنج) بریده شود، به‌دلیل آیه وضو: «وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ».

معتصم رو کرد به محمدبن‌علی و عرضه داشت: نظر شما چیست؟ او گفت: این قوم جواب را دادند! معتصم گفت: حرف این‌ها را رها کن، نظر شما چیست؟ وی گفت: مرا از این کار معاف بدار! معتصم گفت: به‌خدا قسم باید نظرت را بیان کنی!

حضرت فرمود: حال که قسم دادی، این‌ها در فهم احکام و برداشت از سنت اشتباه کردند! باید از مفصل انگشتان قطع شود و کف دستش باقی بماند.

معتصم: دلیلت چیست؟! حضرت: سخن پیامبر را نقل کرد: «السُّجُودُ عَلَى سَبْعَهِ أَعْضَاءٍ: الْوَجْهِ وَ الْیَدَیْنِ وَ الرُّکْبَتَیْنِ وَ الرِّجْلَیْنِ»، سجده بر هفت عضو انجام می‌شود: صورت و دو دست و دو زانو و دو پا. اگر دستش از مچ قطع شود، دستی ندارد که با آن سجده کند! و خداوند می‌فرماید: «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ»، و آنچه که مال خداست قطع نمی‌شود.

معتصم تعجب کرد و دستور داد دست دزد را از مفصل انگشتان قطع کنند! از آن لحظه قیامتی در من پیدا شد و آرزو کردم ای کاش مرده بودم.

زرقان گوید: ابن‌ابی‌دواد برایم نقل کرد: سه روز پس از آن جریان پیش معتصم رفته و گفتم: مطلبی است که لازم دانستم خدمت امیرالمؤمنین عرض کنم! و البته می‌دانم با گفتن این مطلب خودم را به آتش وارد می‌کنم! گفت: حرفت چیست؟

گفتم: مطلب از این قرار است که امیرالمؤمنین فقهای مملکت را برای مسئله‌ای دینی در مجلسی جمع کرده و در حضور خویشان و وُزرا و نویسندگان از ایشان سؤالی می‌پرسد و آن‌ها آنچه را می‌دانند بیان می‌کنند و این جریان دهان‌به‌دهان به گوش مردم می‌رسد، سپس حرف ایشان را رها کرده و سخن کسی را می‌پذیرد که گروهی از مردم او را امام خویش و برتر از خلیفه می‌دانند! [طبیعی است گرایش مردم به او بیشتر خواهد شد]

به اینجا که رسیدم رنگ معتصم تغییر کرد و مطلب را گرفت و گفت: خدا به‌خاطر این نصیحتت جزای خیر به تو بدهد! پس روز چهارم به یکی از کاتبین گفت ابی‌جعفر را به منزل خود دعوت کن! پس او را دعوت کرد ولی قبول نکرد و پاسخ داد: خودت می‌دانی که من در مجالس شما حاضر نمی‌شوم.

پیغام فرستاد: این دفعه مجلس پذیرایی است و دوست دارم با تشریف‌فرمایی منزل ما را متبرک کنی! فلان وزیر هم آمده و دوست دارد شما را ببیند.

پس ابی‌جعفر در مهمانی حاضر شد و تا کمی غذا خورد، احساس کرد که غذا مسموم است، پس مرکبش را طلب کرد تا برود! صاحب‌خانه تقاضا کرد: آقا بمانید. حضرت فرمود: اینکه از خانه‌ات بروم برای تو بهتر است! پس فردای آن روز جان داد. (بحار، ج۵۰، ص۵)

۰ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *