کرامات و معجزات امام علیبنموسی الرضا(علیهالسلام)
شفای دختر نابینا
یکی از پزشکان اصفهان میگفت: من به هیچ دینی معتقد نبودم. با اینکه بچه مسلمان بودم، اصلا به خدا ایمان نداشتم و یک روز به عمرم نماز نخوانده بودم، روزه نگرفته بودم. رفتم خارج و تحصیل کردم، دکترایم را گرفتم و به ایران برگشتم. مطب باز کردم و متخصّص چشم بودم.
ازدواج کردم. خدا به من دختری داد، روزبهروز که این دختر بزرگتر میشد، علاقه من به او بیشتر میشد، دختر به سنّ ۶-۷ سالگی رسید، یک روز صبح آمدم صداش کردم، از خواب بیدار شد، چشمهاش را هم باز کرد؛ ولی گفت:
— بابا، هیچجا رو نمیبینم!
هرچه دستم رو جلوی چشمش تکان دادم، دیدم نمیبیند. وحشتزده لباسهام رو پوشیدم. او رو به مطبّ بردم معاینه کردم، دیدم نابینای صددرصد شده و بیناییش رو کاملاً از دست داده است. تلفن کردم، بعضی دیگر از رفقای همکارم آمدند، کمیسیون کردند، گفتند: هیچ امیدی به او نیست.
از ایران به کشورهای خارجی آمدیم، همهجا جواب ردّ دادند. دوباره به ایران برگشتیم. دیگر نه میتوانستیم غذا بخوریم، نه خواب و آسایش داشتیم.
یک روز زنم آمد با اشک جاری، گفت: چند سالی است ما با هم زندگی میکنیم، هنوز یک همچنین خواهشی از تو نکردم. امروز میخوام یک خواهشی کنم، که بهخاطر من انجام بدی.
گفتم: چی هست؟ هرچی بگی انجام میدم.
گفت: دخترمون رو انگلیس بردی خوب نشد، آمریکا و آلمان بردی خوب نشد، اطبّای ایران هم جواب کردند. میخوام از تو خواهش کنم، میدانم تو خدا رو قبول نداری، دین و امام رضا رو قبول نداری؛ ولی ما اصفهان هستیم و تا مشهد راهی نیست، بیا سه تا بلیط بگیریم و سهتایی، برای سه شب مشهد بریم و برگردیم.
— گفتم: این حرفها چیه؟ مزخرفات میبافی.
— من که گفتم، فقط بهخاطر من این کار رو انجام بده.
— باشه؛ ولی من خودم داخل حرم نمیام. من به امام رضا و این حرفها اعتقاد ندارم.
— بسیار خوب. شما داخل حرم نیا.
بلیط گرفتم، برای سه شب رفتیم مشهد. در هتل اثاثیه را گذاشتیم. رفتیم حرم. چشمم به گنبد علیبنموسی الرضا افتاد، برگشتم.
خانم و دخترم رفتند داخل حرم. دو ساعت بعد برگشت. شب دوّم، شب سوّم گذشت، خبری نشد.
به زنم گفتم: دیدی گفتم اینها همهش کشک است. علیبنموسی الرضا یعنی چه؟ حالا آماده شو برگردیم پروازمان امشبه.
زن باز زد زیر گریه. گفت: امشب که شب سوّم هست، شب جمعه است، من شب جمعه حرم امام رضا(علیهالسلام) رو ترک نمیکنم. برو بلیطمان رو تمدید کن، سه روز دیگر هم بمانیم.
قبول کردم، بلیط رو تمدید کردم. شب جمعه هم گذشت، خبری نشد. روز جمعه هم گذشت خبری نشد. شنبه صبح بود زنم گفت: ما رو حرم نمیبری؟ گفتم: چرا میبرم.
ساعت ۸ بردمشان حرم، ساعت ۱۰ برگشتم دم در محل قرار ایستادم دیدم خبری نیست، نیامده است. ترسیدم، تا حالا دیر نمیکرد، هر روز سر ساعت همینجا بودند. کجا رفتند؟ گم شدند؟
تا آن لحظه از تعصّبی که داشتم حاضر نبودم داخل صحن را نگاه کنم، داخل صحن رو نگاه کردم، دیدم حرم قیامت شده، مردم بر سرشان میزنند. هر کسی هر کجا هست رو به حرم ایستاده، میگه: یا علیبنموسی الرضا. خدا، چه خبر شده، چه اتفاقی افتاده؟!
یک نفر آن نزدیکی بود. صدا کردم. گفتم: چه خبر است حرم این قدر قلقله است. گفت: مگر نمیدانی امام رضا یک دختربچه کور ششهفت ساله را شفا داده، الآن هم روی دست مردم است.
دیگر نفهمیدم چه شد، گفتم: وای بر من، نکند دختر خودم باشد، داخل صحن دویدم، جمعیت رو شکافتم. یک وقت دیدم دخترم روی دست مردم است، از آن دور من رو دید، با شادی و فریاد گفت: بابا دیگه میبینم.
گفت: جلو رفتم. دخترم را بغل کردم. دستم را جلوی چشمهاش حرکت دادم دیدم چشم حرکت میکند. فهمیدم بینا شده.
دختر رو رها کردم و داخل حرم دویدم. شبکههای ضریح رو گرفتم. گفتم: آقا بهخدا دیگه نوکرت هستم. اینقدر کریمی با آنکه به تو اعتقاد نداشتم، دست خالی برنگرداندی، به من هم عنایت کردی.
[epcl_button label=”کرامات امام رضا(ع)” url=”https://dorar.ir/423″ type=”gradient” color=”green” size=”small” icon=”” target=”_self”]
دوستت دارم یابن رسول الله، یا پسر حیدر کرار
اسم دکتر و تاریخ شفا را هم باید بیارید.
یا علی ابن موسی الرضا دمت گرم
یا علی ابن موسی الرضا…