روحانیت و حکومت دینی از دیدگاه آخوند خراسانی

توسط | اسفند ۳, ۱۳۹۱ | اعلام‌شناسی, تاریخ عمومی

● اشکال۱۶: تأسیس مدینه فاضله فقط در عصر بسط ید معصوم

این عقیده که اگر یکی از علما در رأس حکومت قرار گیرد، اوضاع دنیا اصلاح خواهد شد، همان نظریه افلاطون است که می گفت حاکم باید حکیم و حکیم باید حاکم باشد تا مدینه فاضله تأسیس شود و جامعه ای باکمال مطلوب داشته باشیم. از نظر ما، همان طور که اصل تأسیس مدینه فاضله، جز در زمان بسط ید معصوم، امری ناممکن است .اصلاح و اوضاع جامعه نیز صرفاً با قبول سرپرستی حکما و علما شدنی نیست، و اگر شدنی بود، امام صادق(ع) پیشنهاد سرپرستی حکومت را که به آن‌حضرت شد رد نمی کرد. می دانید که وقتی ابومسلم از امام صادق(ع) تقاضا کرد، سرپرستی امت اسلامی را بپذیرند و اجازه فرمایند به رهبری ایشان حکومت اسلامی تشکیل شود، حضرت فرمود:” ما انت من رجالی و لا الزمان زمانی (تو از مردان من – دولتمردان من – نیستی و زمان زمان من نیست) چرا؟ مگر سرپرستی امت و اجرای قوانین شریعت که صلاح و فلاح خلق در گرو آن است، وظیفه امام نبود؟ اگر بود که مسلماً هم بود، پس چرا امام حاضر نشد در رأس حکومت قرار گیرد؟ آیا جز به این دلیل که می دانست برای تشکیل حکومت صالح، کافی نیست که سرپرستی صالح در رأس تشکیلات حکومت باشد، بلکه صالح بودن تشکیلات، اگر ضرورت آن بیشتر از صالح بودن سرپرست نباشد کمتر نیست. درحالی که اصلاح تشکیلات، امری نبود که صرفاً با قرار گرفتن امام(ع) در رأس حکومت و یا در مدت زمانی محدود انجام پذیرد، و نیازمند مقتضیات و مقدمات و امکاناتی بود که آن‌موقع وجود نداشت. اگر امام معصوم بدون وجود آن مقتضیات و مقدمات و لوازم، اقدام به تشکیل حکومت می کرد، آن حکومت به زودی سقوط می کرد و پس از آن، امام و پیروان او در شرایطی بسیار بدتر از سابق قرار می گرفتند و ضربه‌هایی هولناک تر از گذشته به اسلام وارد می شد.

بنابراین امام ترجیح داد که به جای تکیه زدن بر مسند حکومت، از طریق تعلیم و ارشاد بندگان خدا، تا آن‌جا که ممکن است در جهت بالا بردن سطح معرفت عامه که نتیجه اش بهبود وضع تشکیلات و نظم اجتماعی موجود باشد، گام‌های بلندی بردارد. ماجرای ما هم از این قرار است، و نظام حاکم بر جامعه ما، انعکاسی از شرایط موجود در جامعه ماست، زیرا به فرموده حضرت رسالت (ص): “کما تکونون یولی علیکم”. (همان گونه که هستید بر شما حکومت می کنند) و به گفته امیرمؤمنان (ع):” لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعیه.” یعنی برپایی و استقرار حکومت صالحان جز با استقامت توده‌ها ممکن نیست. و آن‌گاه من چنین استقامتی در توده‌ها سراغ ندارم. لذا ما به پیروی از معصومین علیهم السلام می گوییم:” لا تعاجلوا الامر قبل بلوغه فتندموا”.

● اشکال۱۷: ادعای توان برپایی حکومت عدل، تکذیب روایات است

ما در طول تاریخمان، غالباً در عالَم سیاست با دو شیوه عملکرد نادرست، به موازات یکدیگر، مواجه بوده ایم. یکی افراطی و دیگری تفریطی ” لاتری الجاهل الا مفرطاً او مفرّطا “.- نادان را نبینی مگر آن‌که کار را از حد خود فراتر بَرَد یا به آنجا که باید نرساند- در میان عامه نیز هر یک از این دو، مدتی شیوه غالب و رایج و متّبَع بوده است و چون ناکارآمدی و نادرستی و زیان بار بودن آن، آشکار می شد، جای خود را به دیگری می داد که آن هم مدتی رواج می یافت و ضررهای جبران ناپذیری به اسلام و امت اسلام می زد و باز جای خود را به همان شیوه قبلی می داد. این جا عوض کردن‌ها همچنان ادامه می یافت و هیچ کدام هم چیزی جز خسارت به بار نمی آورد. یکی از این دو گونه عملکرد، مبتنی بر چشم پوشی از هر گونه مبارزه با مظالم و خودداری از هر حرکت جدی در جهت اصلاح مفاسد بوده است و دیگری مبارزه برای هدف‌هایی غیرواقع بینانه و تحقق نیافتنی، و با استفاده از وسیله ای ناکارآمد و سلاح‌های از کار افتاده و شیوه‌هایی غیرمنطقی.

از باب نمونه توجه فرمایید که صد سال پیش، ما باید برای تحدید ظلم‌ها و تقلیل مفاسدی که صدر تا ذیل جامعه مان را پر کرده بود به مبارزه برمی خاستیم و شرایط حاکم بر اجتماع خود را با کوشش و مجاهده بهبود می بخشیدیم و قدم‌هایی در جهت اصلاح و پیشرفت امت برمی داشتیم، ولی چنین نکردیم و به جای اقدامات جدی در راه این اهداف، به تزار قدرتمند روسیه اعلان جنگ دادیم و با این که یک بار شکستی سخت خوردیم، باز عبرت نگرفتیم و برای بار دوم همان اشتباه را تکرار کردیم. با این که مواردی پیش آمد که روس‌ها، به دلیل گرفتاری هایشان در نواحی دیگر، حاضر بودند امتیازات خوبی به ما بدهند تا ما ختم جنگ را اعلام کنیم، ولی ما نپذیرفتیم و گذاشتیم تا روس‌ها از گرفتاری‌های دیگرشان فارغ شوند و آن‌گاه یک دل و یک جهت رو به ما بیاورند و با تمام قوا با ما مصاف دهند و چنان شکست بزرگی را به ما تحمیل کنند. بیست ایالت پهناور از ایالات مملکت ما را
به متصرفات خود ضمیمه کنند و بار آن همه غرامت و خسارت سنگین را بر گردن ما بگذارند و قضاوت کنسولی را
بر ما تحمیل کنند و دیگر مصائب آن جنگ که خدا می داند کی از شر آن‌ها خلاص خواهیم شد.

علاوه بر این که در پی آن شکست فاحش، علمای ما مثل آقا سید محمد (معروف به سید مجاهد) و مرحوم نراقی و ملامحمدتقی برغانی هدف اعتراضاتِ سخت واقع شدند و بعضاً مورد اهانت قرار گرفتند. به هرحال اشتباه ما در این بود که به جای اقدام برای اصلاحِ اوضاعِ شدیداً فاسدِ داخلی، تصمیم گرفتیم با رهبری و مدیریت یکی از فاسدترین و ناتوان ترین حکومت‌های دنیا، با یکی از دو قدرت بسیار عظیم جهان بجنگیم و برای ترغیب مردم به جنگ هم، از زبان فقه آل محمد (ص) و از زبان تمام معصومان(ع) و از زبان قرآن کریم، وعده قطعی پیروزی به همه دادیم و پس از شکست، سیل اعتراض‌های دوست و دشمن به سوی ما سرازیر شد که پس چرا به جای تحقق آن وعده‌های قطعی – ان هم از لسان خدا و پیامبر و ائمه( ع )- ما دچار چنین شکست خفت باری با تبعات نکبت بار آن شدیم؟ من نمی دانم که آیا در آن ماجرا، علمای ما گول سیاستمداران ابله را خوردند و به درخواست آن‌ها اعلان جهاد دادند؟ و آیا هدف سیاستمداران این بود که سر علما و متدینین را به جنگ با دشمن خارجی گرم کنند تا در صدد مبارزه با مفاسد موجود در تشکیلات حکومت برنیایند؟ چنان‌که در بسیاری از موارد نیز عاملان حکومت‌ها، مستقیماً یا از طریق واسطه‌های مختلف، به نام دین ما را به جنگ و دعوا با فرقه‌ها و افراد گوناگون وامی داشتند تا اولا فرصت نکنیم به مفاسد موجود در تشکیلات حکومت بیندیشیم و با آن مبارزه کنیم. ثانیاً با کارهای بی رویه ای که معمولا در این جنگ و نزاع‌ها و بعضاً به دست ایادی خود حکومت انجام می شود، ما در معرض اتهام قرار گیریم و حیثیتمان لکه دار شود. شاید هم حکومت‌ها می خواستند با گرفتن حکم جهاد از علما، مسؤلیت شکستی بسیار سهمگین و آن همه تبعات خانمان سوز آن را به گردن علما بیندازند. یا قدرت‌های خارجی با سوءاستفاده از سادگی ما، در شرایطی که آمادگی برای جنگ نداشتیم، ما را با لطائف الحیل به میدان جنگ کشاندند تا پس از شکست، هم آبروی ما را ببرند و هم به خواسته‌های خود برسند که تضعیفِ هر چه بیشترِ مملکت و سلطه کامل بر بسیاری از بخش‌های آن پس از جدا شدن از ایران بود. به هرحال هر چه بود ما در این ماجرا لطمه‌های شدیدی خوردیم و نیرو و آبروی خود را در تلاش برای جنگی به هدر دادیم که به جای آن، باید در جهت اصلاح مفاسد داخلی حرکت می کردیم. بعد هم که جنگ با آن وضعیت اسف بار تمام شد، همه تقصیرها را به گردن ما انداختند و بدهکار هم شدیم. حتی شصت سال پس از آن ماجرا، وقتی مرحوم میرزا (میرزای شیرازی) در باب اعطای امتیازات به خارجی‌ها، به ناصرالدین شاه اعتراض کرد، شاه با مغلطه کاری، اعتراض او را از قبیل دخالت علما در جنگ‌های ایران و روس قلمداد کرد و تبعات اسف بار آن جنگ‌ها را یادآوری نمود و مدعی شد که از آن هنگام تا امروز، هرچه دولت ایران می کشد از نتیجه همان دخالت علماست که آمدند و فتحعلی شاه را با دولت روس به جنگ واداشتند. در طول پنجاه- شصت سال پس از آن جنگ‌ها هم غالباً واکنش ما آن بود که خود را از صحنه فعالیت‌های اجتماعی، یکسره کنار بکشیم و کاری به تشکیلات فاسد حکومت نداشته باشیم. آن‌گاه مردمی که از فساد و تباهی به جان آمده بودند و کارد به استخوانشان رسیده بود، به محض آن‌که از گوشه ای صدای مخالفت با شرایط موجود به گوششان خورد، دور آن صدا جمع شدند. به خیال آن‌که علی محمد شیرازی، اگر امام زمان هم نباشد، ولی شاید بتوان از طریق او و زیر عَلَم او، تحولی در اوضاع به وجود آورد و دامنه فساد را کوتاه کرد. بلی با این تصور به دنبال او افتادند. – و آن همه فتنه‌ها و لطمه‌ها به دین و مملکت ما خورد و نیازی به یادآوری آن‌ها نیست- حالا آقایان محترم! ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، با اوج گرفتن فساد و انحطاط در مملکت، حرکت و جنبشی برای مقابله با آن درگرفته، و چون بیشتر فسادها ناشی از حکومت مطلقه است، این جنبش نیز لبه تیز حملات خود را متوجه آن کرده است. در این شرایط ما دو راه داریم، یا وارد صحنه شویم و رهبری مبارزه با حکومت مطلقه و وظیفه تقلیل مظالم و تحدید مفاسد را خود برعهده گیریم تا مردم احساس کنند که از طریق دین و با نفوذ علمای دینی، می توانند به خواسته‌های معقول خود در مقابله با حکومت مطلقه و مبارزه با مفاسد برسند. در این صورت، مقابله و مبارزه مزبور، رنگ ضدیت با دین و علمای دین نخواهد گرفت، و بلکه ما می توانیم آن را در جهتی هدایت کنیم که حتی الامکان، حریم دین و احکام الهی و پیشوایان مذهب محفوظ بماند و اهداف آن در برقراری عدالت تأمین شود. راه دیگر آن است که در برابر نهضتی که برای مبارزه با حکومت مطلقه پا گرفته است بی طرفی اختیار کنیم یا در صف مخالفان قرار گیریم، که در هر یک از دو وجه اخیر، اولا مخالفان استبداد و نظام سیاسی موجود، دین و سنت و پیشوایان آن را هم به موازات حکومت مطلقه مورد تعرض قرار می دهند. عامه مردم هم که در صحنه مبارزه با ظلم و فساد، دین و پیشوایان دینی، کمکی به آنان نکرده و بی طرف یا در موضع مخالف بوده، دلبستگی به دین و پیشوایان دینی، در آنان تضعیف می شود، که این امر تضعیف جایگاه دین را به دنبال دارد. بنابراین ما صرف نظر از وظیفه ای که مستقیماً و رأساً برای مبارزه با ظلم و فساد داریم، ملزم هستیم که به خاطر حفظ جایگاه دین، جای خود را در سنگر مبارزه با ظلم و فساد، که مهم ترین منشأ آن، حکومت مطلقه و مستبده است، حفظ کنیم.

از منظر دیگر، درحال حاضر ما به این مشکل دچاریم که از طرفی بسیاری کسان را داریم که با هر حرکتی مخالفند و دست روی دست گذاشته اند و فقط دعای فرج می خوانند و اصلاح تمام مفاسد را به عهده آقا امام زمان(عج) گذاشته اند، و با سکوت و کناره گیری خود و با واداشتن دیگران به اتخاذ چنین روش‌هایی، عملا به رواج فساد کمک می کنند. از طرف دیگر کسانی را داریم که برای هدف‌هایی دست نیافتنی و با شیوه هایی نادرست و اسلحه ای ناکارآمد، اعلام جهاد و مبارزه می کنند و نتیجه کارشان هم در مرحله اول، ضربه‌هایی هولناک به امت اسلامی و خسارت‌هایی عظیم است که بر مسلمانان تحمیل می کنند. در مرحله دوم وقتی معلوم شد که آن هدف‌ها دست نیافتنی و آن شیوه‌ها ناکارآمد است و راه آنان جز مهلکه به جایی منتهی نمی شود و جز ضرر حاصلی ندارد، آن‌گاه است که در میانِ عامه، بدبینی شدیدی نسبت به هر که سخن از مبارزه گوید، و نسبت به هرگونه مبارزه، پدید می آید و این شیوه مبارزه، جای خود را به شیوه گروه اول که نفی مبارزه به صورت مطلق بود می دهد و مشاهده این شیوه و نتایج فلاکت بار و هلاکت بار آن، بهترین وسیله توجیه شیوه اول و خالی شدن صحنه مبارزه می شود.
برپایی حکومت حقه و شرعی، و تأسیس مدینه فاضله و ریشه کن کردن همه ظلم‌ها و فسادها در عصر غیبت، از همان هدف‌های دست نیافتنی است که اگر مبارزه را به خاطر آن‌ها دنبال کنیم، نه فقط به آن‌ها نمی رسیم، بلکه سرانجام کار، کسانی که برای این هدف‌ها به دنبال ما پا به میدان مبارزه گذاشته بودند، وقتی دیدند این مبارزه، حاصلی جز خسارت‌های مهلک نداشته، یا کاملا از مبارزه نومید و دلسرد می شوند و یک سره آن را رها می کنند، یا بدتر از این، نسبت به حق و شرع بدبین می شوند و سر از وادی بی اعتقادی و ضدیت با شرع و حق و دین درمی آورند. پس آنچه را دست نیافتنی است رها کنیم و این دستورالعمل عقلایی را نصب العین خود قرار دهیم.

ما اگر باتوجه به مقدورات و امکاناتمان، که بسیار محدود است، اعلام کنیم که هدف ما از مبارزه، اصلاح پاره ای از مفاسد و حل پاره ای از مشکلات است و نه اصلاح تمامی مفاسدِ دنیا و حل تمامی مشکلات عالَم، این هدف قابل تحقق است و مردمی هم که خواهان مبارزه با مفاسد و حل مشکلات هستند، وقتی ببینند پاره ای از مفاسد اصلاح و پاره ای از مشکلات حل شد، دلگرم می شوند و برای مرحله بعدی و مبارزه با مفاسد دیگر و حل مشکلات دیگر در پی ما می آیند. ولی اگر هدف را تشکیل حکومت حقه در مملکتمان و در کلّ دنیا اعلام کنیم، و خود را در مقام پیشوایی برای چنین هدفی قرار دهیم، اولا عقلایی که شرایط حاکم بر مملکتمان و بر تمام دنیا را می شناسند، به دنبال ما نخواهند آمد. زیرا می دانند که خواسته‌های ما عقلایی و عملی نیست، و با شنیدن حرف‌های ما به یاد کلام امام صادق(ع) می افتند که” اذا اردت ان تختبر عقل الرجل فی مجلس واحد فحدّثه فی خلال حدیثک بما لایکون فان انکره فهو عاقل و ان صدّقه فهو احمق” ثانیاً کسانی که به منطق اهل بیت ایمان دارند، نمی توانند ادعای ما را بپذیرند و با ما مخالفت می کنند. این‌ها به ما می گویند وقتی امام صادق(ع) صریحاً می‌فرماید: “ما یکون هذا الامر حتی لایبقی صنف من الناس الاّ قد ولّوا علی الناس حتی لایقول قائل انّا لو ولّینا لعدلنا” در برابر این پیش بینی قطعی و نظایر متعدد آن، شما چه کاره اید که ادعا کنید می توانید یک حکومت حقه بر سر کار بیاورید و براساس این ادعا دست به اقداماتی بزنید؟ آیا این ادعا، و اقدامات دنبال آن، جز تکذیب کلام نورانی معصوم(ع) معنایی دارد؟ و آیا جز این است که وقتی چنین ادعایی کردید و بعد هم برای اثبات آن وارد عمل شدید و نتیجه ای نگرفتید، مچ خودتان را باز می کنید و صدق گفتار امام(ع) بر همه آشکار خواهد شد که بفهمند شما هم از جمله کسانی هستید که به گفته امام، باید به حکومت برسند و تناقض ادعا و رفتارشان در باب تشکیل حکومت حقه واضح شود؟ باری بیاییم و به جای افراط و تفریط، میانه روی در پیش گیریم و به دستور مولی الموالی علی(ع) عمل کنیم که:” علیک بالقصد فی الامور، فمن عدل عن القصد جار و من اخذ به عدل” سنگ را کوچک تر برداریم که بتوانیم به هدف بزنیم و بدانیم که در عصر غیبت، دمیدنِ روحِ حقانیت و اسلامیت در کالبد حکومت، امری از قبیل استرداد جوانی به پیر سالخورده و فرتوت است.

● اشکال۱۸: تقیید و تضییق دایره اجتهاد

مهم ترین عامل دوام و بقای تشیع و مابه الامتیاز این مکتب از بقیه فِرَق اسلامی اجتهاد است. البته نه مطلق اجتهاد بلکه اجتهاد مطلق، چرا که فقهای پیروِ هر یک از چهار مذهب اهل سنت هم اجتهاد می کنند. منتهی اجتهاد هر یک از آن‌ها در محدوده چارچوبی است که پیشوای آن فرقه معین کرده است نه به صورت مطلق. مثلا اجتهاد و شیوه تفقه حنفیان، در محدوده اجتهاد و شیوه تفقه ابوحنیفه است، نه آزادانه. و همین وضعیت را شافعیان و مالکیان و غیره دارند، اما در مذهب تشیع، هر فقیهی هرقدر هم عظیم و عالِم باشد، شیوه تفقه او برای فقیهان دیگر لازم الاتباع نیست و به همین جهت است که از عصر غیبت و بلکه پیش از آن، تا روزگار حاضر، در میان علمای شیعه شیوه های مختلف و حتی متضادی برای تفقه و تفکر رواج داشته است، چنان که شیوه شیخ صدوق با شیوه سَلَف او ابن جنید مخالف بود. و شیوه شیخ مفید با شیخ صدوق، و شیوه شریف مرتضی با شیوه شیخ مفید، و شیوه شیخ طوسی با شیوه شریف مرتضی، و شیوه ابن ادریس با شیوه شیخ طوسی، و شیوه محقق و علامه با شیوه ابن ادریس و…

اکنون جای این سؤال هست که چرا در میان اهل سنت، برخلاف شیعیان، تفکر و تفقه و اجتهاد به شیوه آزادانه وجود ندارد؟ و چرا بین آن ها، باب اجتهاد به معنی واقعی مسدود شده است؟ پاسخ این است که وقتی حکومت‌ها متصدی سرپرستی مذهب اهل سنت شدند، برای آن که از اجتهاد و تفکر به شیوه آزاد ترس داشتند، و آن را با مصالح و منافع حکومتی خود مغایر می شمردند، دایره اجتهاد را تنگ کردند و تفقه به شیوه آزاد را ممنوع اعلام و همه را ملزم کردند که اجتهاد و تفقه شان در محدوده تفقه و اجتهاد یکی از چهار امامشان باشد. حتی گاهی پا را از این فراتر نهاده و مدعی شدند که تفقه و اجتهاد، فقط در محدوده یکی از چهار مذهب مزبور مجاز است. حتی هرکس به تفقه و اجتهاد در محدوده یکی از سه مذهب دیگر می پرداخت مورد آزار قرار می گرفت. اگر ما بخواهیم فجایعی را که میان آنان به استناد ادعای حکومت ها و علمای وابسته به آن‌ها، درمورد اجرای احکام و ترویج نظریات یک فقیه و یک پیشوای دینی معین و برای ممانعت از اجتهاد آزاد به عمل آمده است شماره کنیم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد.

به هرحال تمامی مصیبت هایی که در نواحی و مقاطع مختلف تاریخ بر سر علمای سنّی آمد و باب اجتهاد رادر میان آنان مسدود کرد، ناشی از این بود که در یک مقطع یا ناحیه، پیروان یکی از فقها قدرت و حکومت را به دست می گرفتند و برای حفظ حکومت خود یا ترویج آن‌چه حق می پنداشتند، فقیهان دیگر را از تفقه و اظهارنظر و اجتهاد آزاد منع می کردند. حالا ما هم اگر حکومت را به دست پیروان یک فقیه بدهیم همان آش و همان کاسه است و حکومتی که بر سر کار خواهد آمد، به نام حفظ مصالح دین و حکومت، جلوی اظهارنظر و تفقه و اجتهاد به شیوه شیعه را که تفقه و اجتهاد آزاد است خواهد گرفت و تفقه و اجتهاد را فقط در محدوده ای که خود صلاح بداند مجاز خواهد شمرد این امر ضربه بزرگی به فقه و به اصل مکتب ما خواهد زد.
شما تصور کنید که اگر مثلا حکام دوره شیخ صدوق یا شیخ طوسی، همه علمای شیعه را مجبور می کردند که فقط در همان محدوده ای که شیخ صدوق یا شیخ طوسی تفقه کرده اند، تفکر و اظهارنظر و تفقه نمایند و اجازه تخطی از آن به کسی ندهند چه فاجعه ای روی می داد؟

البته بسیاری از ما نیز بدون آن‌که اختیارات وسیعِ حکومتی را داشته باشیم، هرجا پیش آمده است، به اندازه ای که قدرت و امکانات داشته ایم، جلوی تفقه و اظهارنظرهای آزادِ حریفان و هم سلکان خود را گرفته ایم و در بسیاری از موارد کوشیده ایم هر کس در هر مرتبه ای از علم و تقوا باشد، اگر سخنی برخلاف نظریات و حتی منافع ما بگوید دهانش را ببندیم. در راه این هدف بارها تا مرز تکفیر و تفسیق حریفان هم رفته ایم و با این کارها و شیوه ها، لطمه‌های شدیدی به لحاظ علمی و حیثیتی، به مذهب و فقه خود زده ایم. برای جلوگیری از تکرار آن حوادث اسف بار، باید تدابیری بیندیشیم تا همین اندازه قدرت و امکانات که فعلا در اختیار ما هست، عاملی برای ایجاد موانع و تضییقات در راه تفقه و اجتهاد و تفکر آزاد نشود. معقول نیست که به جای اتخاذ تدابیری در این جهت، درصدد باشیم دامنه قدرت و اختیارات خود را گسترش دهیم و به ده‌ها برابر آن چه فعلا هست برسانیم تا شمار آن‌گونه وقایعِ ناروا افزایش یابد، و تبعات سوء آن، هرچه بیشتر گریبان ما و مکتب ما را بگیرد و آن‌چه را می سازیم به دست خود ویران کنیم و یا چنان که خدای تعالی فرمود:” یخرّبون بیوتهم بایدیهم”

● اشکال۱۹: قطع دسترسی مردم به روحانیون

در حال حاضر شرایط به گونه ای است که برای عامه مردم، دسترسی به من، از دسترسی به هر کس دیگری آسان تر است. هر کس نامه ای برای من بنویسد و بتواند آن را تا نجف بفرستد نامه به دست من می رسد. هرکس هم در نجف باشد، هر لحظه اراده کند می تواند خودش را به من برساند. اگر من در خانه ام باشم می تواند درِ خانه را بزند و بیاید داخل خانه، و اگر در مدرسه یا مسجد یا حرم هم باشم که دسترسی به من بسیار آسان تر است. نه در و دربندانی هست و نه دورباش و کورباشی، نه محافظی و نه اجازه قبلی و وقت گرفتن، خلاصه هرکس در هر شرایطی می تواند با من تماس بگیرد و اگر مطلبی یا مشکلی دارد مطرح کند. البته این‌که من بتوانم مشکل کسی را حل کنم یا نه، بستگی دارد به توفیق الهی و امکانات موجود. ولی به هرحال همین‌که همه احساس می کنند می توانند با کسی که به تصور آن‌ها نایب پیامبر (ص) و جانشین امام زمان(ع) است بنشینند و سخن بگویند و مشکلات و مطالبشان را مطرح کنند، صِرفِ همین قدر ارتباط هم برای آن‌ها بسیار مهم است. و برای ما نیز از این جهت اهمیت دارد که با این مراوداتِ نزدیک، در جریان امور و مسائل و مشکلات مردم قرار می گیریم و به وسیله آن ها از حوادث واقعه مطلع می شویم و نسبت به موضوعات آگاهی پیدا می کنیم و همین امر در نظریات ما و تصمیماتی که می گیریم و اقداماتی که می کنیم، خیلی تأثیر مثبت دارد. حالا اگر من جای حاکم عرفی را بگیرم، آن‌وقت دیگر دسترسی به من و دیدار و سخن گفتن با من، از دسترسی به هرکس دیگر و دیدار و سخن گفتن با هرکس دیگر دشوارتر خواهد بود. آن‌گاه دیگر، حتی با تزار روسیه و پادشاه انگلستان، راحت تر از من می توان ملاقات کرد و حرف زد. و با هزار و یک دلیلِ معقول و نامعقول، عامه مردم از این که بتوانند کاملا با ملاّ و مرجع خودشان رابطه مستمر و مستقیم داشته باشند محروم می شوند و ارتباط ما با آ ن ها، اولا بسیار محدود و کم خواهد شد. ثانیاً واسطه‌ها پا به میان می گذارند و کار را خراب می کنند.
به این ترتیب، آن رابطه نزدیک و عاطفی و صمیمانه ای که میان ما و عامه مردم هست، و موجب قوت ایمان مردم و آگاهی دقیق ما از اوضاع و احوال آن‌ها و مشکلات امت اسلامی و نیز موجب اطلاع ما از موضوعات است، ضعیف و ضعیف تر می شود، و ما هم به همان مشکلاتی دچار می شویم که حکامِ دیگر دچار آنند، و از مصادیق کلام نورانی معصوم می شویم که:” ایما ذو باب اغلق بابه دون ذوی الحاجات والخلّه والمسکنه اغلق الله بابه عن حاجته و خلقه و مسکنته” نیز این کلام: ایما مؤمن کان بینه و بین مؤمن حجاب ضرب الله عزوجل بینه و بین الجنه سبعین الف سور کل سور مسیره الف عام ما بین السورین. [هر مؤمنى که میان او و مؤمنى دیگر حجاب باشد، خداوند میان او و بهشت، هفتاد هزار دیوار قرار مى دهد که در میان هر دو دیوار هفتاد هزار سال فاصله است]
گذشته از آن که ما به عنوان مسلمان و بالاتر از آن به عنوان پیشوای دینی وظایفی داریم که اگر در آن شرایط قرار گیریم، انجام آن وظایف برای ما بسیار دشوار و شاید غیرممکن است، عنایت فرمایید:
ما برای همه، از قول پیامبر(ص) روایت می کنیم که” سیدالقوم خادمهم” (سرور قوم، خدمتگزار ایشان است). و روایت می کنیم که” احب عباد الله الی الله انفعهم لعباده” (محبوب ترین بندگان خدا به نزد خدا کسی است که برای بندگان او سودش بیشتر باشد) و روایت می کنیم که “خیر الناس انفعهم للناس” (بهترین مردم کسی است که سود بیشتری به مردم برساند) و روایت می کنیم که “خیر الناس من انتفع به الناس” (بهترین مردم کسی است که مردم از او فایده برند) و روایت می کنیم” که الخلق عیال الله فاحب الخلق الی الله من نفع عیال الله” (خلق خدا ریزه خوارِ خوانِ خدایند، پس محبوب ترین مخلوقات به نزد خدا کسی است که به ریزه خوارانِ خوانِ خدا فایده برساند) و روایت می کنیم” که سُئل رسول الله(ص) من احب الناس الی الله؟ قال انفع الناس للناس” (از پیامبر پرسیدند محبوب ترین مردم به نزد خدا کیست؟ فرمود کسی که از همه مردم، فایده اش برای مردم بیشتر باشد) و روایت می کنیم که امام صادق(ع) در تفسیر عبارت قرآنی «و جعلنی مبارکاً» که عیسی(ع) درمورد خود به کار برد فرمود:” ای نفاعاً “(یعنی مرا کسی قرار داد که فایده و سود بسیاری به مردم می رسانم) و روایت می کنیم که امیرمؤمنان (ع) فرمود” السید من تحمل المؤنه و جاد بالمعونه” (سرور و بزرگ کسی است که سختی‌های مردم را بر خود هموار کند و کمک‌های خود به آنان ارزانی دارد) و فرمود” باحتمال المؤن یجب السودد” (با تحمل کردن سختی‌های مردم است که سروری و بزرگی به دست می آید). از تک تک این نصوص می توان دریافت که بزرگ‌ترین امر برای ما پیشوایان قوم، خدمت به خلق خداست. آن‌گاه تکیه زدن بر مسند حکومت، شرایط ما را چنان دگرگون می نماید که دیگر قادر به انجام خدماتی هم که قبلا می کردیم نخواهیم بود. زیرا حکومت، ما را از مردم جدا می کند و با جدا شدن از مردم، نمی توانیم از دردها و مشکلات آنان مطلع شویم. و به فرضِ مطلع شدن نیز چون سطح زندگی ما با سطح زندگی عامه مردم فاصله گرفته و از آن دور شده است، نمی توانیم دردها و مشکلات آنان را با گوشت و پوست خود لمس کنیم و مرهمی بر زخم آنان بگذاریم.
پس از همه این‌ها، درحال حاضر که مردم از دست حکومت به جان می آیند، به ما پناه می آورند، اگر حکومت در دست ما باشد چه کنند و کجا بروند؟و به که پناه ببرند؟

● اشکال۲۰: سرگرفتن جنگ‌های داخلی

می دانیم که رسول خدا(ص) از آغاز اعلام پیامبری خود، همیشه بر خلافت امیرمؤمنان(ع) تأکید داشت. و نظر او بر این بود که رهبری و حکومت جامعه اسلامی، پس از دوران رسالت از آن علی(ع) باشد. این نظر برای حفظ مصالح امت اسلامی و به دلیل شایستگی‌های علی(ع) بود. به روایت امام احمدبن حنبل و حافظ ابونعیم پیامبر(ص) فرمود:” ان تؤمروا علیاً- و لا اراکم فاعلین- تجدوه هادیاً یأخذ بکم الطریق المستقیم” در حدیث دیگر به روایت حاکم و حافظ طبرانی: “ان ولیتموها علیاً فهاد مهدی یقیمکم علی طریق مستقیم” در حدیث دیگر به روایت ابونعیم:” ان تولوا علیاً تجدوه هادیاً مهدیاً یسلک بکم الطریق المستقیم” در حدیث دیگر:” ان ولیتموها علیاً وجد تموه هادیاً مهدیاً یسلک بکم الطریق المستقیم” در حدیث دیگر به روایت ابوداود:” ان تستخلفوه و لن تفعلوا ذلک یسلک بکم الطریق و تجدوه هادیاً مهدیاً” در حدیث دیگر به روایت حافظ ابونعیم و صاحب کنز العمال:” ان تستخلفوا علیاً- و ما اراکم فاعلین- تجدوه هادیاً مهدیاً یحملکم علی المحجه البیضاء”

پیامبر(ص) همچنین می دانست که اگر رهبری حکومت اسلامی پس از او، با کسی جز علی(ع) باشد، دیر یا زود انحرافاتی در میان مسلمانان بروز خواهد کرد و حکومت‌گران، اموال متعلق به مردم را به خود اختصاص می دهند و حقوق عامه را غصب می کنند و جوانان قریش، امت را به مهلکه خواهند افکند. چنان که در صحیحه امام احمدبن حنبل و در روایت ابوداود می خوانیم که پیامبر(ص) به ابوذر فرمود:” کیف انت و ائمه من بعدی یستأثرون بهذا الفیء؟” (چگونه خواهی بود با امامانی که پس از من بیایند و غنائم و اموال متعلق به عموم را به خود اختصاص دهند؟) در صحیحه دیگرِ امام احمد حنبل می خوانیم که پیامبر(ص) به ابوذر فرمود:” کیف انت عند ولاه یستأثرون بهذا القیء؟” (چگونه خواهی بود با حکومت گرانی که غنائم و اموالِ متعلق به عموم را به خود اختصاص دهند؟) به روایت محمدبن سعد در طبقات، رسول(ص) به ابوذر فرمود:” کیف انت اذا کانت علیک امراء یستأثرون بالفیء؟” (چگونه خواهی بود وقتی کسانی بر تو حکومت کنند که غنائم و اموال متعلق به عموم را به خود اختصاص دهند؟) در صحیحه بخاری و حاکم و ذهبی می خوانیم که پیامبر(ص) فرمود:” ان فساد امتی علی یدی غلمه سفهاء من قریش (راستی که تباهی امت من بر دست جوانانی- بخوانید آقازاده‌هایی- بی خِرَد از قبیله قریش ]خاندان حاکم[ است). به روایت حاکم فرمود:” هلاک هذه الامه علی ید اغیلمه من قریش” (هلاکت این امت بر دست جوانکی – بخوانید آقازاده ای – از قبیله قریش است). در صحیحه حاکم و ذهبی می خوانیم که فرمود:” امراء یکونون بعدی لایهدون بهدای و لا یستنون بسنتی” (حاکمانی پس از من خواهند بود که با سیرت من هدایت نمی یابند و از سنت من پیروی نمی کنند). به روایت امام احمد فرمود:” الا انه سیکون امراء یکذبون و یظلمون” (هشیار باشید که پس از من حاکمانی خواهند بود که دروغ می گویند و ستم می کنند).

لازم به ذکر نیست که همه پیش بینی‌های یاد شده، مو به مو تحقق یافت و به وقوع پیوست. باتوجه به این مقدمات، پیامبر(ص) از یک طرف در خلال بیست و سه سال پیامبری خویش، بارها به خلافت علی(ع) تصریح فرمود، و از طرف دیگر در آخرین روزهای عمر خود تصمیم گرفت که از دو طریق، مسیر خلافت امیرمؤمنان(ع) را هموار کند، یکی با فرستادن سران مهاجرین و انصار به بیرون از مدینه تحت فرماندهی اسامه، و اوامر پیاپی و مؤکد به این که:” نفذوا جیش اسامه” تا وقتی پیامبر(ص) از دنیا می رود، کسی از سران قوم در مدینه، مرکز اسلام، نباشد که در برابر علی(ع) به ادعای خلافت قیام کند. دیگری با تنظیم وصیت نامه‌ای که به موجب آن، حکومت مسلمانان پس از پیامبر(ص) با علی(ع) باشد. اما سران قوم که حکومت را برای خود می خواستند و حاضر نبودند به خلافت علی(ع) تن دهند، از پیوستن به سپاه اسامه خودداری کردند و مانع تنظیم وصیت نامه رسول(ص) شدند، آن هم با برخوردی نامناسب که در همه کتاب‌های معتبر عامه نیز منعکس شده است. چنان که به روایت بخاری در صحیح خود – که در نظر اهل سنت اصح الکتب بعد القرآن است –” فتنازعوا ولاینبغی عند نبی تنازع و قالوا ما شأنه اهجر.” در برابر این گونه برخوردها، پیامبر(ص) چه می بایست بکند؟ مگر نه این‌که حتی به روایت بخاری، حضرت فرمود:” اکتب لکم کتاباً لم تضلوا بعده ابداً.” از این حدث بالصراحه برمی آید که اگر وصیت نامه نوشته می شد و مسلمانان به آن عمل می کردند، هرگز دچار گمراهی و انحراف نمی شدند. در این حال، برخورد پیامبر(ص) چگونه باید می بود؟ آیا باید کسانی را که از نوشتن وصیت نامه، با همه اهمیتی که پیامبر(ص) برای آن ذکر کرد، جلوگیری کردند و مانع خلیفه شدن علی(ع) بودند سرکوب کند و به هر قیمتی هست، نظر خود را اِعمال کند؟ نه، پیامبر(ص) چنین نکرد. چرا نکرد؟ زیرا اگر پیامبر(ص) می خواست مخالفان خلافت علی(ع) را سرکوب کند: اولا این رفتار در مردم انعکاس بدی داشت و همه می گفتند که پیامبر (ص) برای نشر دعوت و پیشبرد مقاصد خود، از کسانی کمک گرفت و بعد که قدرت پیدا کرد و به پیروزی رسید، برای خلیفه شدنِ پسرعمو و دادماش، اصحاب و یاران خود را سرکوب کرد و از میان برداشت. شیوع چنین قضاوتی میان مردم، به حیثیت اسلام و پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) لطمه شدیدی وارد می کرد و این همان محذوری بود که پیامبر(ص) بارها اعلام کرده بود و همیشه از آن پرهیز داشت و در موارد مختلف، وقتی پیشنهاد می شد که با بعضی از اصحاب خود، شدت عمل به خرج دهد می فرمود:” لایتحدث الناس ان محمداً یقتل اصحابه” (مردم نباید بگویند که محمد دست به کشتن یاران خویش زده است). از طرف دیگر، اگر پیامبر(ص) در این شرایط دستور می داد که مخالفان خلافت علی(ع) سرکوب شوند، این کار به سادگی انجام نمی گرفت، چون نه شمار ایشان کم بود و نه قدرت آن‌ها را می شد دست کم گرفت و به راحتی نیز از میدان درنمی رفتند و دست از خواسته خود نمی کشیدند. سرکوب آنان به وقوع جنگ داخلی منجر می شد و آن‌هم در جامعه اسلامی که تازه تشکیل شده بود و از داخل و خارج، خطرهای عظیم و فراوانی آن را تهدید می کرد و دشمنان زیادی مترصدِ ضربه زدن به آن بودند. جنگ داخلی بهترین فرصت را به دشمنان می داد تا تمام تلاش‌هایی را که برای جا انداختنِ این دین شده بود بر باد دهند و برای همیشه فاتحه اسلام را بخوانند و بگویند:” سلام علی الاسلام فهو مودّع” [با اسلام بدورد مى کنیم که در حال خداحافظى است!] تازه اگر دو معضلِ یاد شده نیز پیش نمی آمد و سرکوب مخالفان خلافت علی(ع) با همه دشواری‌هایش تحقق می یافت و تأثیر تبلیغاتی سوئی هم علیه پیامبر(ص) و اسلام نداشت، مشکل لاینحل دیگری بر سر راه بود و آن این که در خلال سرکوب، شمار زیادی از کسانی که قدرت مدیریت و اداره جامعه را داشتند از دور خارج می شدند و با افراد باقی مانده، حتی اگر امیرمؤمنان(ع) به خلافت می‌رسید، امکانات عادی را برای اداره حکومت در اختیار نداشت و حکومت نیز با امکانات عادی باید اداره می شد نه با معجزه و قدرت ماوراء طبیعی.

باتوجه به جهات مزبور بود که پیامبر (ص) سرکوب مخالفان خلافت علی(ع) را برخلاف مصالح عالیه اسلام شمرد و خطرها و انحرافاتی را که با وقوع انحراف در نظام رهبری مسلمانان روی می داد و خود پیشگویی فرموده بود، کوچک تر و قابل تحمل تر از مشکلاتی شمرد که با سرکوب مخالفان خلافت علی(ع) برای اسلام و جامعه اسلامی به وجود می آمد. بنابراین از برخورد خشن با ایشان چشم پوشید تا ضمن عدم اقدام به عملی مغایر با خُلق و خوی کریمانه محمدی(ص)، ایشان نیز عوض این‌که پس از مواجهه با سرکوب، به سوی دشمنی با اصل اسلام سوق داده شوند و با هدف ریشه کن کردن این آیین پاک، پا به میدان جنگِ رودرو بگذارند، حکومت اسلامی را از آن خود بدانند و به خاطر منافع خود و حکومت خود، برای ترویج اسلام، هرچند نه اسلام خالص، دامن همت به کمر بزنند و کوشش و تلاش کنند، و علی(ع) و مکتب او هم در جای خود بماند و با عمل و گفتار خود و در حد امکانات موجود، مرجعی باشد برای بیان و ارائه اسلام اصیل.

حالا ماجرای ما هم با سیاستمداران از این قبیل است. اگر ما بخواهیم حکومت را در دست گیریم، لازمه آن سرکوب سیاستمدارانی است که با شعار حکومت ملی و رهایی از استبداد، در مبارزه با استبداد، در کنار ما بودند و تلاش کردند، و سرکوب آنان، بدون شک انعکاس بدی در مردم دارد و گفته خواهد شد که بله! پیشوایان دینی، در طول مبارزه با حکومت استبدادی، استفاده‌هاشان را از کمک‌ها و هم فکری‌های سیاست‌مداران و رجال ملی کردند و بعد که به قدرت رسیدند، برای این که همه قدرت و امکانات را در اختیار خود بگیرند و شکل دیگری از حکومت مطلقه را بر سر کار بیاورند و استبداد را در قالبی جدید بازگردانند، اقدام به سرکوب سیاست‌مداران و رجال ملی کردند، یعنی کاری نظیر آنچه خلیفه سفاح با ابوسلمه و برادرش منصور با ابومسلم کرد، و همان کاری که رسول(ص) به شدت از آن احتراز می فرمود و بسیار حساسیت داشت که مبادا مردم بگویند محمد(ص) دست به سرکوب یاران خود زده است.

با چشم پوشی از محذور فوق، معضله دیگر هم وجود دارد، که سیاستمدارانِ رقیب ما نیز قدرتشان کم نیست و اقدام ما به سرکوب ایشان منجر به وقوع جنگ داخلی خواهد شد. جنگی بسیار سخت و در میدانی خیلی وسیع، آن هم در کشوری که از داخل و خارج، خطرهای عظیم و فراوانی آن را تهدید می کند و دشمنان زیادی مترصّدِ ضربه زدن به آن هستند. و جنگ داخلی بهترین فرصت را به آنان می دهد تا برای همیشه فاتحه ایران و اسلام را بخوانند و همه رشته های ما را پنبه کنند. به این ترتیب معلوم نیست که در این صحنه، ما پیروز می شویم یا سیاست‌مداران رقیب ما، یا هر دو از بین می رویم و میدان به دست بیگانگان و دشمنان اسلام و ایران می افتد. اگر هم فرض کنیم که در سرکوب رقیبانمان پیروز می شویم، اولا این پیروزی همراه با کشتارها و خون ریزی‌هایی خواهد بود که برای دستیابی به آن پیروزی، معلوم نیست چنان کشتارهایی مجاز باشد. ثانیاً گیرم که ما در این جنگ، طرف خود را هم شکست دادیم اما بعد چه؟ با کدام افراد ورزیده و مدیر و مدبر می خواهیم مملکت را اداره کنیم؟ به هرحال دستور قرآن کریم است که” لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه” همان ملاحظاتی را که رسول خدا(ص) در برخورد با مخالفان حکومت علی(ع) داشت، ما هم لازم است در برخورد با رجال سیاست داشته باشیم و از توجه به عواقب امور غفلت ننماییم و فقط به این لحظه و امروز فکر نکنیم و جاهلانه راهی در پیش نگیریم که به تصور خودمان، خدمت به اسلام و امت اسلامی باشد، و درحقیقت به ورودِ ضربه هایی هولناک بر آیین پاک محمدی بیانجامد و در مهلکه ای بیافتیم که به ما بگویند آنچه نباید بگویند.

۲ دیدگاه ها

  1. محمد

    سید محمد حسین
    ۲۰:۱۷ – ۱۴۰۰/۰۵/۰۶
    ۰
    ۰
    پاسخ
    باعرض سلام به عزیزانی که حقجو هستند من بعنوان طلبه ای قدیمی که سعی کردم کتب آسمانی وادیان الهی ونحله های فکری مختلف را مطالعه کنم به این نتیجه رسیدم که بجز آیات محکم قرآن با تفسیر محکم معصوم به هیچ قول دیگری نمیشود حکم خدا گفت مثلا درمسیحیت ازدواج پسرعمو ودخترعمو و…حرام است ودراسلام ویهودیت جایز ودراسلام ابوحنیفه تمام بچه هائی که درایام رضاعت از شیر یک حیوان تغذیه کرده اند وباعث رشد آنها شده برادران وخواهران رضاعی میگویند وشیخ طوسی کتابی درمورد اختلاف وتعارص روایات دارد وبه نحوی بعضی را توجیه وبعض دگر را نفی میکند ابن جنید به عنوان یک باور کلامی اقوال فقهی امامان را نه بر اساس نقل، بلکه بر اساس رأی می‌پنداشته و به همین جهت اختلاف در روایات فقهی را نیز ناشی از اختلاف امامان در رأی دانسته است. کتاب جواهر الکلام ورسائل عملیه عمق اختلاف فتاوی ونظرات مجتهدین را نشان میدهد وبه صراحت میتوان گفت درهیچ بابی ازابواب فقه نظری واحد مشاهده نمیشود در بسيارى از نقلها نيز آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امام علی ع را به عنوان «قاضى» به يمن فرستاد و پیش از سفر ایشان را دعا فرمود:خدايا! قلب او را هدايت كن و زبانش را استوار ساز که برهمین اساس بعضی از سرعت ودقت نظر امام ع متعجب میشدند باتوجه به عرایض فوق درتمام مسائلی که بین فقهای شیعه اختلاف نظر هست نمیتوان حکم خدارا پیدا کرد شاید بعضی از احکام حکم خداباشند وشاید هیچکدام از نظرات حکم خدا نباشند خب ماوقتی به احکام الهی دسترسی نداریم چگونه میتوانیم بعنوان حاکمی ماذون من عندالله عمل کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هم اکنون بعنوان اجرای حکم خدا جنگهای بی پایانی درمیان مسلمانان شروع شده که هریک دیگری را کافر دانسته وتا سرحد جان میجنگند وهمین مسئله شیطان وطرفدارانش را امیدوار کرده ونیروهای خودرا از منطقه میبرد وخودرا مستغنی از حضور میداند لذا بسیار متاسف میشوم که بعداز ۱۴۰۰ سال از بعثت رسول خاتم وحوزه علمیه ای بابیش از هزار سال قدمت جناب ثبوت مطالبی را نقل به مضمون با واسطه مرحوم آقابزرگ ازقول آخوند بزرگ نقل میکند و بجای اظهار نظر بعضیها که اولیات فقه را هم نخوانده اند تکذیب میکنند وشان شیخ را اجل از این حرفها میدانند واعتقاد دارند فقیه ومجتهد اعلم بایستی از الفاظ قلنبه سلنبه ای استفاده کند که دیگران را از آن بهره ای نباشد درحالی که مجتهدین واقعی وملاها بهتر میدانند بسیاری از مطالب این نوشته آقای ثبوط درمتون وحواشی بعضی از کتب فقهی آمده است وصد اسف ازاینکه دیگر ابن ادریسی شهید اولی علامه ای وامثال شهید مطهری درحوزه بسیار کمی با تشدید میم فعلی دیده نمیشود وپیرامون مطالب مندرج درسایت حوزه یا نظری نیست ویا اگر هست تعریف وتمجید و تمشیت امور است والسلام

    پاسخ
  2. testetondkhani.com

    ممنون بابت اطلاع رسانیتون.

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *