روحانیت و حکومت دینی از دیدگاه آخوند خراسانی

توسط | اسفند ۳, ۱۳۹۱ | اعلام‌شناسی, تاریخ عمومی

● اشکال۱۱: کاهش حمایت‌های مردمی

عامه مردم تا وقتی احساس کنند که هدف ما از فعالیت و مبارزه، صرفاً تقلیل ظلم و تحدید دامنه فساد است، و قصدمان این نیست که به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی دست یابیم، یا فرد و گروه خاصی را به قدرت و مقام برسانیم، باری تا وقتی که مردم ما را این گونه بشناسند، معتقد خواهند بود که ما در عمل خود اخلاص داریم و کارهایمان لله و قربتاً الی الله است، و به دلیل همین اعتقاد به دنبال ما می آیند و خواسته‌ها و گرفتاری‌های ما را حتی مهم تر از خواسته ها و گرفتاری‌های خود تلقی می کنند، و به خاطر پشتیبانی از ما و تحقق هدف‌های ما از جان و دل می کوشند و هرگونه سختی و فداکاری را بر خود هموار می کنند. ولی اگر احساس کنند ما پا به صحنه جنگ قدرت نهاده ایم و هدفمان این است که خود به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسیم، یا بستگان و وابستگانمان را به قدرت و مقام و امتیازات دنیوی برسانیم، اعتقادشان به خلوص نیت ما سُست می شود و نه تنها از ما وهدف هایمان به صورت جدی حمایت نمی کنند و حاضر به قبول زحمت و فداکاری در این راه نمی شوند که اندک اندک به ما و رقیبانمان در عالَم سیاست به یک چشم نگاه می کنند و بالاخره کار به چایی می رسد که به مخالفان ما و بلکه به مخالفان دین می پیوندند.
بنابراین صحیح نیست که ما راهی در پیش گیریم که پایان آن، تغیری ماهیتِ مؤمنانِ فدایی علمای دین، به
مخالفان دین و مخالفان علمای دین باشد، و نباید در میدان نبردی حضور یابیم که حتی اگر در کوتاه مدت، پیروزی هایی برای ما داشته باشد، در درازمدت به شکست ما و مکتب ما بینجامد.
علاوه بر این که در این سال‌های اخیر، با ورود ما به صحنه مبارزه با ستم، افکار عمومی در ایران و خارج از ایران، روحانیت و مرجعیت شیعه و بلکه اصل تشیع و اسلام را به عنوان حامی ستمدیدگان و ضعیفان شناخته و این بهترین تبلیغ برای مکتب و مذهب ماست. و اگر ما جهت مبارزه را به طرف اشغال مناصب حکومتی تغییر دهیم و “جهاد فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء والوالدان” را تبدیل به جنگ قدرت کنیم، موقعیتی که برای تبلیغ به وجود آمده، از دست می رود و بهترین موقعیت برای مخالفان و دشمنان فراهم می آید که بگویند همه دعواهای ما بر سر لحاف ملا بوده، بعد هم کار به جایی می رسد که با تکیه بر ضعف‌های ما و عملکردهای ناصوابی که در قلمرو حکومت ما وجود خواهد داشت، دین و مذهب ما را بکوبند.

● اشکال۱۲: پیوند سیاست با دروغ و تزویر

کسانی که مناصب حکومتی را در اختیار دارند، فریبکاری و ناراستی و دروغ گویی و گزارش دروغ و وعده دروغ دادن را از لوازم اولیه کار و شغل خود می دانند; و شاید هم در پاره ای از موارد، امور آن‌ها بدون دروغ نمی گذرد. زیرا محتمل است که در پاره ای جاها، به دلیل مصالح مهم تری که وجود دارد، دروغ گفتن برای آن‌ها مجاز باشد. اما به همین دلیل که اشغال این مناصب با پرهیز از دروغ منافات دارد (خوب و بد و درست و نادرستش به کنار) علمای دین باید از این مناصب بپرهیزند، زیرا اگر بخواهند پابند راستی و صداقت باشند، امورشان نمی گذرد، و اگر هم بخواهند مثل بقیه سیاستمداران، هرجا که صلاح دیدند دروغ بگویند و گزارش دروغ و وعده دروغ بدهند، این کار دو خطر بزرگ دارد. یکی این که خرده خرده قبح دروغ در نظرشان از بین می رود و تقید آنان به صداقت در موارد دیگر متزلزل می شود و به ناراستی عادت می کنند; و این امر گرچه برای همه بد است ولی برای عالِمِ دین از همه بدتر و خطرناک تر است. دیگر این که عامه مردم وقتی ببینند علمای دین (با هر عذری ولو موجه) در موارد متعدد دروغ می گویند، کم کم این شبهه برایشان پیش می آید که پس نکند در موارد دیگر، از جمله در احکام الهی و اعتقادات دینی و مذهبی نیز علمای دین به دلیل عذرهای ولو موجه دروغ می گویند و:” من عرف بالکذب لم یقبل صدقه [کسی که به دروغ گویی شناخته شود، سخن راست را از او باور ندارند: چو کس نامور شد به ناراستی *** دگر راست باور ندارند از او] آنگاه ایجاد چنین تصوری در اذهان عامه مردم، بسیار خطرناک است و بالمآل موجب بی اعتقادی آنان به مبادی و آداب دینی خواهد شد.

● اشکال۱۳: اقتدار، حجاب مشاهده حقایق

شنیده اید که شیخ اعظم [یا علامه حلی] وقتی می‌خواست حکم آب چاهی را که آب آن به خودی خود طاهر بود ولی در مجاورت چاهی با آب غیرطاهر قرار داشت بفهمد، چون در خانه او دو چاه با این دو خصوصیت بود، پیش از مطالعه در باب حکم این موضوع، دستور داد چاه اول را کور کردند، چرا؟ چون ترسید که علاقه او به طاهر شمردن آب آن چاه و مخدوش نشمردن طهارت آن بر اثر مجاورت با چاه دوم، ناخواسته و ناخودآگاه بر ذهن او اثر بگذارد و مانع از فهم و شناخت حکم حقیقی خدا در باب آب آن چاه باشد. این امر حاکی است که تعلق خاطر به آنچه در حیطه مالکیت و اقتدار ماست، حجابی عظیم است که مانع از رویت و مشاهده حقیقت و فهم حکم الله می شود. حال اگر صِرفِ علاقه به طاهر شمردن آب چاه خانه خود، حتی برای کسی مثل شیخ اعظم، با آهم همه علم و تقوا، چنین خطری داشته باشد که مانع از درک حقیقت شود، برای من که علم و تقوای او را ندارم، علاقه به حفظ قدرت و حکومت و مقام، و طاهر و منزه شمردنِ حکومتِ منسوب به خود، چه تبعاتی دارد؟ و بعد موانع موجود در راه شناخت حقیقت را که تعلقات و خطرناک‌ترین آن‌ها جاه و مقام است را از خودچگونه دور سازم؟ و آیا درست است که من به جای کاستن از موانعِ موجود در راه شناخت حقیقت، بیایم و موانع بسیار بیشتر و بزرگ تری برای خود ایجاد کنم تا آگاهانه و ناآگاهانه، در استنباط احکام الهیه، تحت تأثیر آن‌ها قرار گیرم و به جای رسیدن به احکام حقیقی و بیان آن‌ها. توجیه کننده تعلقات و خواسته‌های خود باشم؟ مگر در حدیث شریف نبوی نیامده است که “حبک للشیء یعمی و یصم”؟ و مگر نمی دانیم که “آفه العلماء حب الریاسه، و فساد العلماء باستیلاء حبّ المال والجاه”؟ و “آخر ما یخرج من رؤس الصدیقین حب الریاسه” و” ما ذئبان ضاربان فی غنم قد غاب عنها و رعاؤها با ضرّ فی دین المسلم من حب الریاسه” [دو گرگ درنده در میان گوسفندان بی شبان، آن قدر زیان نمی رسانند که دلبستگی به یاست، به دین مسلمان زیان می رساند] و “من احبّ ان یتمثّل له الرجال قیاما ما فلیتبوّء مقعده من النّار” و “من طلب الرّیاسه هلک” و “من احب رفعه الدنیا و الآخره فلیمقت فی الدنیا الرفعه” و بالاخره پاسخ پیامبر (ص) به این پرسش که امارت چیست؟ که فرمود: “اوّلها ملامه و ثناؤها ندامه و ثلاثها عذاب یوم القیامه”
کدام یک از این دو گزینه بهتر است؟ آیا بهتر است که من دلبستگی به جاه و مقام را که در درونم و در درون هر انسانی هست و آخرین چیزی است که از دل صدیقان خارج می شود، مهار کنم و لگام بزنم؟ یا میدان را برایش باز بگذارم و به عنوان تأسیس حکومت صالحان، اجازه دهم که اسب چموش و سرکش نفس، با هدف دستیابی به اقتدار بیشتر و اختیارات وسیع تر، همواره در جولان باشد و صحنه ای عریض تر و طویل تر بطلبد و به هر طرف بتازد و مرا و دیگران را به مهلکه اندازد؟ خلاصه من در برابر جهنم نفس که مدام “هل من مزید” می‌زند و هیچ حدّ یقفی نمی‌شناسد چگونه باید عمل کنم؟

● اشکال۱۴: زوال حکومت مطلقه

پانزده سال پیش سید جمال الدین اسدآبادی می گفت: «سیل تجدد به سرعت به سمت شرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه ویران شدنی است، شما هم تا می توانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید». من در عین این که با پاره ای از سخنان و خط مشی های سید در عالَم سیاست موافق نیستم، می گویم که این سخن او کاملا درست است و نه فقط امروز درست است و پانزده سال قبل درست بود، بلکه یک قرن پیش هم درست بود و ما صد سال قبل باید این واقعیت را درک می کردیم که بنیاد حکومت مطلقه ویران شدنی است و با درک این واقعیت، خودمان علم دار مبارزه با حکومت مطلقه که منشأ فسادها و ظلم‌های بی حد و حصر است می شدیم و برای کاهش ظلم و تقلیل فساد، دامنه تصرفات حکومت را محدود می کردیم و به جای حکومت مطلقه، حکومت مقید به قید قانون برپا می کردیم.

امّا در این مورد تعلل نمودیم تا پس از قریب صد سال که تلخ ترین روزها و بدترین شرایط را داشتیم، اینک عقلا به فکر افتاده اند برای کاستن از زیان‌های ناشی از حکومت مطلقه، از این پس، از تمرکز همه قدرت در یک نقطه – آن هم به صورت لایسئل عما یفعل – جلوگیری کنند و قدرت را تقسیم کنند و در تحت نظارت دربیاورند و از تصرفات خودسرانه و بی حساب و کتاب حکام مستبد ممانعت نمایند. در مقابل این حرکت، کسانی اسم دین و حکومت مشروعه را مثل قرآن‌هایی که در برابر امیرمؤمنان(ع) بر سر نیزه کرده بودند علم کرده و اصرار دارند که حکومت مطلقه پابرجا بماند تا به ادعای آنان حریم شریعت حفظ شود. درحالی که نه پیش از استقرار مشروطه و نه پس از سرکوبِ آن (در استبداد صغیر) هرگز حریم شریعت و احکام مقدسه الهیه محفوظ نبوده و مقصود این‌ها از کوششی که برای براندازی مشروطه و ادامه حکومت مطلقه می کنند، فقط حفظ منافع خودشان و ادامه تصرفات مستبدانه و بی حد و مرزشان در اموال و نفوس خلق خدا است، چون می دانند که هدف از حکومت مشروطه، فقط لگام زدن بر اسب چموشی به نام پادشاه، و جلوگیری از تجاوزات و اقدامات نامشروع و حرکات خودسرانه و مستبدانه او و عُمّال او نسبت به زیردستان و توده‌های مردم نیست. بلکه معنای حکومت مشروطه، لگام زدن بر همه ستم‌کاران و حاکمان و ارباب قدرت و رؤسا و مهار کردن همه آنان است، تا نتوانند به زیردستان و همگنان ظلم و تجاوز کنند و به عنوان رشوه و مالیات‌های غیرقانونی و پیشکش‌های اجباری، چیزی از مردم بستانند. آری هدف نهایی از نظام مشروطه آن است که حتی الامکان دست تمام ظالمان بسته شود و دیگر قادر بر تجاوز به حقوق مردم نباشند. خلاصه این آشی که برای سلطان پخته شده، برای همه هست، و تنها او نیست که باید مهارش کرد و قدرت ستم کردن را از او گرفت بلکه این تکلیف را مردم در برابر همه ستم گران دارند. اگر این منظور عملی شود، و مردم به مرحله ای از معرفت و حضور جدّی در صحنه برسند که استبداد در هیچ لباسی نتواند خود را به عنوان حاکم بر آنان تحمیل کند، دیگر نه شاهد فجایعی که عُمّال حکومت تاکنون می کردند خواهیم بود و نه در خارج از حوزه حکومت، هر کسی مجاز خواهد بود که در آنِ واحد قانون گذار و قاضی و مجری حکم باشد. خودش قانون وضع کند و خود آن را بر مصادیق تطبیق نماید و بعد هم به صورت قاضی یا به کمک دار و دسته ای که فراهم می کند، هر که را به عقیده او خارج از مرز قانونِ موضوعه و برساخته او بود، به اشد مجازات برساند. بلی اگر این هرج و مرجی که به عنوان اجرای احکام شرعیه و حدود الهیه وجود دارد پایان پذیرد، دیگر نه در یزد و اصفهان بابی کشی خواهیم داشت و نه در کرمان و کرمانشاه صوفی کشی و نه در همدان شیخی کشی و نه در یزد اسماعیلی کشی و نه در کاظمین اخباری کشی و… تکلیف همه را قوانینی که با شرع مخالف نباشد، معین می کند و هر کس هم برخلاف قانون رفتار کرد، برطبق قانون و با شیوه و محکمه ای که قانون معین می کند محاکمه و مجازات می شود. این شیوه‌هایی که ما در برخورد با گروه‌های مختلف داریم، تنها نتیجه اش هرج و مرج و دشمن تراشی در داخل مملکت، و به دنبال آن، ساختن پایگاه برای دشمنان خارجی در میان خودمان به وسیله کسانی است که اگر ما با آن ها رفتار انسانی داشتیم، حداقل عامل و آلت دست دشمن قهارِ خارجی ما نمی شدند.

از باب مثال به این ماجرا توجه کنید که در حوالی سال ۱۲۳۰ و شاید قبل از آن، انگلیسی‌ها طی گفتگوهایی با رئیس طایفه اسماعیلیه در ایران، شاه خلیل الله، کوشیدند او را به سوی خود جلب کنند و از همکاری و شاید سرسپردگی او و پیروان او در برابر خود، برای ایجاد اغتشاش در ایران و محکم کردن جای پای استعمار، حداکثر استفاده را ببرند. اما شاه خلیل الله روی خوشی به آن‌ها نشان نداد و اصرارهای آن‌ها بی فایده بود. انگلیسی‌ها اقدامات خود را برای نیل به هدف یاد شده، از طرق دیگری دنبال کردند تا بالاخره از خوش طالعی آنان! میان چند تن از مردم یزد با اسماعیلیان نزاعی درگرفت و به دنبال آن، مردم عامی به سرکردگی شیخ حسن یزدی، به خانه شاه خلیل‌الله حمله کردند و او را با چند تن از پیروانش قطعه قطعه کردند و حکومت هم کاری جدی برای تعقیب مقصران و قاتلان به عمل نیاورد. خوب! آیا زمینه ای مساعدتر از این برای مجبور شدنِ پیشوای بعدی اسماعیلیان (آقاخان اول) به قبول وابستگی به انگلیسی‌ها می توان یافت؟! و چنین شد که آقاخان و کسان او، در برابر حکومت ایران سر به شورش برداشتند و پس از زد و خوردهایی با عُمّال حکومت، وی به افغانستان و از آنجا به سند رفت و برای همیشه در هندوستان مقیم شد و از آن پس، غالب اوقات، برنامه‌ها و اقدامات او در جهت اهداف سیاست انگلستان بود.۱

هم‌چنین شما لابد از ماجرای میرزا عبدالحسین تفتی خبر دارید. این مرد در دوره جوانی یک روحانی و اهل محراب و منبر بود و به دلیل توانایی‌هایی که داشت، بابی‌ها درصدد برآمدند او را به طرف خود جلب کنند. ولی او زندگی خویش را می کرد و دلیلی برای پیوستن به بابی‌ها نداشت. بابی‌ها برای این‌که ناگزیر شود به آن‌ها پناه ببرد، یک ملای رقیب او را تطمیع کردند تا همه جا هو بیندازد که میرزا عبدالحسین بابی است. غوغاگرانِ دیگری هم که همه جا بوده و هستند و همیشه آمادگی کامل برای تأیید این گونه نسبت‌ها و تهمت‌ها را داشته اند و دارند، دنبال حرف آن ملا را گرفتند. میرزای بیچاره هر چه قسم خورد و دلیل و برهان آورد که من بابی نیستم، فایده نداشت. یک وقت به خود آمد و دید که از هستی ساقط شده و هیچ راهی برای ادامه حیات ندارد. این جا بود که مجدداً بابی‌ها به سراغ او آمدند و پیشنهاد کردند به آن‌ها ملحق شود تا همه جور امکانات برای یک زندگی مرفه را در اختیار او بگذارند. او هم چاره ای جز قبول خواسته آنان ندید و با این مقدمات و زمینه چینی‌ها، یک روحانی فاضل و اهل قلم و خطابه ما، تبدیل شد به بزرگترین مبلغ بابی گری.

از سال‌ها پیش نیز کسانی خیلی مصرّند که حکم تکفیر ملاسلطانعلی گنابادی را بگیرند و به اسم مبارزه با بدعت و ضلالت صوفیّه، قتل عام تازه ای راه بیندازند و با ایجاد فشار برای پیروان یک فرقه دیگر، آن‌ها را مجبور کنند برای دفاع از خود، به زیر عَلَم بیگانه پناه ببرند و مجامعشان را به پایگاه‌های جدیدی برای اجانب تبدیل کنند.

● اشکال۱۵: افتادن مشکلات اجتماعی و اقتصادی به گردن دین

در دنیا هزاران هزار نفر به انواع و اقسام بیماری‌ها دچار می شوند و می میرند و هیچ کس هم به دلیل این که بیماری اش علاج نشده، به شما و مذهب شما ایراد نمی گیرد. چون شما ادعا نکرده اید که دین شما مسؤلِ شفادادنِ بیماری‌هاست و علمای دینِ شما چنین وظیفه ای را برعهده دارند. حال اگر به تصور آن‌که عظمت دین و علمایتان را بیشتر نشان دهید چنین ادّعایی بکنید، بار بسیار سنگینی بر دوش دینتان و خودتان می گذارید و مسؤلیت همه بیماری‌های بی شمار مداوا نشده به گردن خودتان و دینتان می افتد. در مورد سیاست نیز قضیه از این قرار است. کسی از ما نخواسته است که برای به سامان درآوردن همه امور دنیوی مردم بهترین طرح را ارائه دهیم و خودمان هم مجری طرح بشویم و همه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آن‌ها را حل کنیم. توقعی که از ما هست فقط در این حد است که در برابر بدبختی‌های خلق خدا و ظلم و فساد و اجحافی که قربانی آن هستند بی تفاوت نباشیم. و به عنوان یک مسلمان و یک انسان، برای تسکین آلام آن‌ها و کاستن از مشکلات و نابسامانی‌هایشان با آن‌ها هم صدا شویم، و بکوشیم تا به دست آن‌ها شرایطی فراهم شود که تصمیم گیری‌ها با الهام از عقل جمعی باشد، و در محدوده ای که شریعت اجازه قانون گذاری و برنامه ریزی می دهد، خواسته و سلیقه جامعه رعایت شود. چون حدیث رسول (ص) به روایت شیخ شهید «ما رآه المسلمون حسناً فهو عندالله حسن» اگر هم به صورت مطلق نتواند ملاک باشد، حداقل در این محدوده باید معیار عمل باشد. و به لحاظ عقلی نیز این مسلم است که عقل جمع، به هر حال بیشتر و بهتر از عقل یک فرد می رسد و قدرت و امکانات و اختیارات مملکت، عوض آن‌که در دست یک نفرو با عقل و تدبیر و درایت یک فرد باشد، بهتر است در دست منتخبان مردم که مظهر عقل و تدبیر اکثریت جامعه هستند قرار گیرد و مردم بیشترین نقش و سهم را در اداره امور خود داشته باشند تا از نیروی عقلی و جسمی آن‌ها، بیشترین بهره برداری برای حل مشکلات و اداره امور و دفع مفاسد بشود و فساد به پایین ترین سطح ممکن تنزل پیدا کند. و اگر مشکلی حل نشده و فسادی دفع نشده بماند، مسؤلیت آن، میان هزاران و بلکه هزاران هزار نفر پخش شود و فرد و طبقه و گروهی خاص مسؤل همه نابسامانی‌ها و مفاسدِ موجود نباشد. ولی اگر ما مدعی شویم که آیین ما بهترین طرح را برای به سامان آوردن کلیه امور دنیوی مردم آورده و این طرح نیز در اختیار ماست و ما آن را اجرا می کنیم و خود مسؤل اجرای آن هستیم. آن‌وقت دیگر همه مشکلات به گردن ما و مسؤلیت همه تباهی‌های واقعی و فرضی و خیالی با ماست. پس اگر ما کاری کنیم که امور مردم به دست خودشان اداره شود، در برابر آن‌ها معذور هستیم و می توانیم بگوییم که هر مشکلی حل نشده و هر فسادی به جا مانده گردن خودتان است و یاالله حرکت! ولی اگر ما کارها را خودمان به دست بگیریم، زبان مردم و دشمنان ماست که به طرف ما و آیین ما دراز می شود و همه اش باید پاسخ گو باشیم که چرا مشکلات حل نشد و مفاسد بر جای ماند؟ و مشکلات و مفاسد هم یکی دو تا و هزارتا و صدهزارتا نیست که بتوان امید داشت تمام شود.

۲ دیدگاه ها

  1. محمد

    سید محمد حسین
    ۲۰:۱۷ – ۱۴۰۰/۰۵/۰۶
    ۰
    ۰
    پاسخ
    باعرض سلام به عزیزانی که حقجو هستند من بعنوان طلبه ای قدیمی که سعی کردم کتب آسمانی وادیان الهی ونحله های فکری مختلف را مطالعه کنم به این نتیجه رسیدم که بجز آیات محکم قرآن با تفسیر محکم معصوم به هیچ قول دیگری نمیشود حکم خدا گفت مثلا درمسیحیت ازدواج پسرعمو ودخترعمو و…حرام است ودراسلام ویهودیت جایز ودراسلام ابوحنیفه تمام بچه هائی که درایام رضاعت از شیر یک حیوان تغذیه کرده اند وباعث رشد آنها شده برادران وخواهران رضاعی میگویند وشیخ طوسی کتابی درمورد اختلاف وتعارص روایات دارد وبه نحوی بعضی را توجیه وبعض دگر را نفی میکند ابن جنید به عنوان یک باور کلامی اقوال فقهی امامان را نه بر اساس نقل، بلکه بر اساس رأی می‌پنداشته و به همین جهت اختلاف در روایات فقهی را نیز ناشی از اختلاف امامان در رأی دانسته است. کتاب جواهر الکلام ورسائل عملیه عمق اختلاف فتاوی ونظرات مجتهدین را نشان میدهد وبه صراحت میتوان گفت درهیچ بابی ازابواب فقه نظری واحد مشاهده نمیشود در بسيارى از نقلها نيز آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امام علی ع را به عنوان «قاضى» به يمن فرستاد و پیش از سفر ایشان را دعا فرمود:خدايا! قلب او را هدايت كن و زبانش را استوار ساز که برهمین اساس بعضی از سرعت ودقت نظر امام ع متعجب میشدند باتوجه به عرایض فوق درتمام مسائلی که بین فقهای شیعه اختلاف نظر هست نمیتوان حکم خدارا پیدا کرد شاید بعضی از احکام حکم خداباشند وشاید هیچکدام از نظرات حکم خدا نباشند خب ماوقتی به احکام الهی دسترسی نداریم چگونه میتوانیم بعنوان حاکمی ماذون من عندالله عمل کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هم اکنون بعنوان اجرای حکم خدا جنگهای بی پایانی درمیان مسلمانان شروع شده که هریک دیگری را کافر دانسته وتا سرحد جان میجنگند وهمین مسئله شیطان وطرفدارانش را امیدوار کرده ونیروهای خودرا از منطقه میبرد وخودرا مستغنی از حضور میداند لذا بسیار متاسف میشوم که بعداز ۱۴۰۰ سال از بعثت رسول خاتم وحوزه علمیه ای بابیش از هزار سال قدمت جناب ثبوت مطالبی را نقل به مضمون با واسطه مرحوم آقابزرگ ازقول آخوند بزرگ نقل میکند و بجای اظهار نظر بعضیها که اولیات فقه را هم نخوانده اند تکذیب میکنند وشان شیخ را اجل از این حرفها میدانند واعتقاد دارند فقیه ومجتهد اعلم بایستی از الفاظ قلنبه سلنبه ای استفاده کند که دیگران را از آن بهره ای نباشد درحالی که مجتهدین واقعی وملاها بهتر میدانند بسیاری از مطالب این نوشته آقای ثبوط درمتون وحواشی بعضی از کتب فقهی آمده است وصد اسف ازاینکه دیگر ابن ادریسی شهید اولی علامه ای وامثال شهید مطهری درحوزه بسیار کمی با تشدید میم فعلی دیده نمیشود وپیرامون مطالب مندرج درسایت حوزه یا نظری نیست ویا اگر هست تعریف وتمجید و تمشیت امور است والسلام

    پاسخ
  2. testetondkhani.com

    ممنون بابت اطلاع رسانیتون.

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *