روحانیت و حکومت دینی از دیدگاه آخوند خراسانی

توسط | اسفند ۳, ۱۳۹۱ | اعلام‌شناسی, تاریخ عمومی

● اشکال۶: تزلزل نسبت به عدالت حکومت مهدوی

مردم ما را نایبان امام زمان(عج) می دانند و وقتی حکومتی برپا کنیم و خود در رأس تشکیلات حکومت قرار بگیریم، توقع دارند حکومت ما همان گونه باشد که حکومت آن بزرگوار خواهد بود; و همانطور که درباره او فرموده اند” یملاء الله به الارض قسطاً و عدلا و تصلح فی ملکه السباع” ما هم که نایب او هستیم، اگر در رأس تشکیلات حکومت باشیم، مردم انتظار دارند که در همه جا عدل و انصاف حاکم باشد و گرگ و میش از یک جوی آب بخورند. اگر این انتظار برآورده نشود، اعتقاد مردم نسبت به استقرار عدالت در عصر امام زمان (ع) و بلکه نسبت به ظهور و شخصیت آن بزرگوار متزلزل خواهد شد. و این مدعا بدیهی است و نیازی به دلیل ندارد.
از طرف دیگر، هم باتوجه به مبانی نظری و هم باتوجه به تجربه‌های تاریخی و هم مهم تر از همه، معصوم نبودن حکام، برپایی حکومت شرعی حقه برای ما ممکن نیست، اما به لحاظ نظری، از این جهت که برپایی حکومت شرعی حقه، فقط و فقط از امام معصوم(ع) ساخته است. خصیصه شرعی نبودن برای هر حکومتی که غیرمعصوم در رأس آن باشد، مثل سیاهی و سرخی و زردی رنگ است برای فردِ سیاه پوست و سرخ پوست و زردپوست همان طور که – مثلا – سیاهی، از پوست فرد سیاه پوست زائل شدنی نیست، خصیصه شرعی نبودن نیز از حکومت غیرمعصوم زائل شدنی نیست. آنچه از ما برمی آید، فقط در این حد است که سعی کنیم دایره ستم توسعه پیدا نکند و محدودتر و تنگ تر شود; و فردِ رنگین پوستی که رنگ را از پوست او نمی توان زدود، اقلا پوست او از رنگ های عارضی مثل دوده و قیر و… پاک شود.
پس هدفی که ما به همه اعلام می کنیم، تحدید ظلم و محدود کردن تصرفات ظالمانه حکومتی است که خصیصه برحق نبودن، عَرَضِ غیرَ مفارقَ آن است و از آن قابل انفکاک نیست، همین و بس. اما این که به مردم وعده برپایی حکومت حقه و شرعی بدهیم و برای این هدف خودمان حکومت را به دست گیریم، دو خطای بیّن است که یکی از دیگری خطرناک تر است. زیرا وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به مردم دادن. به معنای این است که یک شعار غیرعملی به دهان مردم بگذاریم و یک خواسته غیرواقع بینانه را به آن‌ها القا کنیم که تحقق آن ممکن نیست، و چنین شعاری می تواند در مرحله اول، برای مردم خوشایند و یک چندی سرشان به آن گرم شود، اما بالاخره که بی عدالتی‌های موجود در حکومت ما، یکایک چهره خود را نشان دادند و معلوم شد که وعده برپایی حکومت شرعی و حقه به وسیله ما بی پایه بوده آن‌گاه وعده برپایی چنین حکومتی به وسیله امام معصوم(ع) هم مورد تردید قرار می گیرد و در بقیه مقدسات هم به شک و شبهه می افتند و سیل ناسزا و ناروا به سوی ما و آیین و معتقدات ما سرازیر می شود.
باری تصورِ ریشه کن شدن فساد و ظلم در حکومت غیرمعصوم، تصور باطل و خیال محال است، و ما ضمن آنکه همیشه باید برای کاستن از تباهی‌ها در حال مبارزه باشیم، نباید در جایی بنشینیم که مسؤل مظالم و تباهی‌ها قلمداد شویم. نمی بینید که به روایت علل الشرایع، وقتی از امام صادق (ع) می پرسند چرا حاکمیتِ زمین در اختیار شما قرار نگرفت؟ حاصل پاسخ حضرت این است که” خدای تعالی می دانست که هر کس حاکم باشد، بساط تبه‌کاری از روی زمین برچیده نخواهد شد; و لذا اراده خداوند براین تعلق گرفت که تبه‌کاری‌ها در جامعه ای صورت گیرد که حکام آن، ما نباشیم بلکه دیگران باشند.

● اشکال۷: اختلافات روحانیون برای کسب مناصب حکومتی

درحال حاضر که دست ما از مناصب حکومتی و امتیازات آن کوتاه است، این همه اختلاف و کشمکش در میان ماست که حتی در بسیاری موارد، کار به تکفیر و تفسیق‌هم می کشد، حال اگر قرار شود مناصب حکومتی و امتیازات مربوط به آن‌ها هم در اختیار ما باشد، به دلیل رقابتی که برای دستیابی به این مناصب و امتیازات میان ما درمی گیرد، اختلاف و دعوا بین ما بسیار بیشتر خواهد شد، به گفته امیرمؤمنان (ع)” استدلّ علی ما لم یکن بما قد کان فان الامور اشباه” آنگاه عامّه مردم که می بینند پیشوایان دینی شان برای ربودن منصب‌های حکومتی و امتیازات دنیوی به جان هم افتاده اند، چه فکر می کنند؟ آیا با مشاهده این نزاع ها، اعتقاد مردم به پیشوایان دینی شان و بلکه نسبت به اصل دین متزلزل نخواهد شد؟ این است که می گوییم تا وقتی حکومت در دست یک نفر از ما یا یک طایفه از ما نیست و بنابر استفاده از قدرت در جهت بالا و پایین بردن افراد نیست، تمامی ما در حد معقولی ارج و اعتبارمان به جای خود محفوظ است، نه کسی یا کسانی را بالادست امام حسین (ع) می نشانند و اگر گفته شود که بالا چشم او و ایشان ابرو است، آسمان به زمین می آید و کفر می شود. نه کسی و کسانی را پایین پای شمر جا می دهند و کلیه حقوقی را که یک عالِم دین و حتی یک مسلمان عادی و یک انسان دارد پایمال می کنند. ولی اگر حکومت به دست یک تن یا یک طایفه از ما بیفتد و بنابر استفاده از قدرت در جهت پایین و بالا بردن افراد باشد، آن وقت دیگر همه حساب ها به هم می ریزد و یک طایفه از ما به عنوان مافوق معصوم قلمداد می شویم و یک طایفه به عنوان مادون حیوان. آن‌گاه مردم که می بینند کسانی از ما به عنوان معصوم، بدترین خلاف‌ها را می کنند، و بقیه نیز از سوی همین معصومان، متهم به بدترین خلاف‌ها می شوند، دیگر به چه کسانی اقتدا کنند و چه کسانی را پیشوای دینی خود بشمارند؟ باری اینکه آقای میرزا حسین ]مرحوم نائینی[ می گویند اگر شما ] آخوند خراسانی[ اداره امور حکومت را به دست بگیرید و مناصب حکومتی در اختیار علمای دین باشد، همه دعواهای متدینین و اختلافات علما خاتمه خواهد یافت، تصور درستی نیست، بلکه قضیه کاملا به عکس است و دعواها و اختلافات، به ترتیبی که گفتم، تشدید خواهد شد و تبعات نامطلوب آن که سوءظن عامه به علما و ضعف مبانی ایمانی مسلمین است، تشدید خواهد شد و همه آن‌چه در راه ترویج دین رشته اند پنبه می شود.
امروز که تصدّی مناصب حکومتی، چشم و گوش ما را کور و کر نکرده، این همه دستورات مؤکد و غلاظ و شداد – در نهی از تکفیر و متهم داشتن یکدیگر – را که در نصوص معتبر آمده است نمی بینیم، امروز که تحت عنوان امارت، طوق اسارت و بردگی دنیا، به صورت رسمی بر گردن ما نیفتاده، رفتار ما چنین است و ده‌ها حدیث معتبر از این قبیل را که در تحذیر از برخوردهای تند با یکدیگر وارد شده ندیده می گیریم. پس چگونه خواهد بود اگر این طوق هم بر گردنمان باشد؟

● اشکال۸: فقدان مدیران متدین و کارآموخته

بسیاری از ما تصور نادرستی داریم و می پنداریم که چون چند کلمه فقه و اصول بلدیم، صلاحیت اشتغال به همه مشاغلی را داریم که لازمه تصدی هر یک از آن‌ها تسلط بر یک یا چند رشته از علوم قدیم یا جدید است و می توانیم جواب همه مسائلی را بدهیم که لازمه پاسخ‌گویی به هر یک از آن‌ها تبحر در یک یا چند شاخه از دانش‌های پیشین یا امروزی است. از خاتم مجتهدین و استاد قاطبه فقها شیخ اعظم (شیخ مرتضی انصاری) بیاموزیم که با همه تسلط بی نظیر خود بر علوم دینی، هرگاه پرسشی در باب مسائل حکمی(فلسفی) از او می کردند می فرمود: من وزیر داخله اسلام هستم این سؤال را از حاجی سبزواری بکنید که وزیر خارجه اسلام است. با این مقدمه اگر ما بخواهیم مناصب حکومتی را در دست بگیریم، لازمه اش آن است که برای تمامی این مناصب، افرادی داشته باشیم که هم در حدود وظایف خود قوانین اسلامی را بدانند و هم متدین واقعی باشند و هم درس مدیریت خوانده و شیوه‌های مختلف اداره امور کشور را تعلیم گرفته باشند. وگرنه آن‌گاه ما حتی برای یک دهم مناصب موجود، افراد شایسته‌ای که هر سه شرط را داشته باشند، نداریم. اگر هم به یکی دو شرط از این سه شرط اکتفا کنیم، نتیجه کار بسیار نامطلوب خواهد بود و اوضاع، از این که هست، بدتر خواهد شد. و مردمی که می بینند به دلیل مثلا عدم آگاهی و مدیر و کاردان نبودن افراد ما، اوضاع نامطلوبی حاکم شده است، نسبت به ما و بلکه نسبت به اصل دین بدبین خواهند شد. این است که می‌گوییم حکومت دینی، اگر صاحب منصبان مدیر و کاردان نداشته باشد، خطرش و ضررش برای دین، از حکومت غیردینی و ضد دینی هم بیشتر است. چون در حکومت غیردینی و ضددینی، اگر مردم ضعف و نارسایی و فساد ببینند، آن را به گردن حکومت دینی و پیشوایان دین و اصل دین نمی اندازند، ولی اگر مناصب حکومتی در اختیار ما باشد، همه ضعف‌ها و فسادها و نارسایی‌ها را به حساب علمای دین و اصل دین می گذارند و ما که بدون بصیرت و دانش کافی در اداره امور، این مناصب را اشغال کرده ایم، مصداق کلام نورانی صادق آل محمد (ص) خواهیم بود که:” من هجم علی امر بغیر علم جدع انف نفسه” [هر که بدون دانش به سوی کاری هجوم برد، بینی خود را بریده است (خود را به رنجِ بسیار دچار ساخته و خوار و ذلیل کرده است)]

● اشکال۹: حفظ اسلام، نیازی به حکومت اسلامی ندارد

حدود هزار و سیصد سال است که حکومت اسلامی نبوده و اسلام بوده است. اسلام را حکومت اسلامی نگاه نداشته، بلکه حوزه و فعالیت‌های حوزه ای نگاه داشته است، یعنی تعلیم و تعلّم، تحقیق، تألیف، ارشاد، وعظ و امثال این‌ها. هرگونه خللی دراین فعالیت‌ها به‌وجود آید، بزرگ ترین ضربه‌ها به حوزه و به اسلام خواهد خورد.آن‌گاه این افرادی که ما در حوزه داریم، اگر به سراغ مناصب حکومتی بروند، بدون شک از وظایفی که در حوزه دارند باز می مانند و نتیجه آن، خلل در فعالیت‌های حوزه ای و ضربه خوردن به اسلام است.

ما در حوزه افراد ورزیده کافی به آن تعداد نداریم که بگوییم اگر گروهی از آنان به سراغ کارهای حکومتی رفتند، بقیه جای خالی آن‌ها را پر می کنند و مسؤلیت اصلی ما بر زمین نمی ماند، آن روزها هم که ما در محضر شیخ اعظم تلمذ می کردیم. بارها با اشاره به غربت علم، این دو بیت را می خواندند:
کان لم یکن بین الحجون الی الصّفا *** انیس و لم یسمر بمکّه سامر
بلی نحن کنّا اهلها فابادنا *** صروف اللیالی و الجدود العواثر

[گویا که هرگز در فاصله میان حجون (نام کوهی در بالای مکه) تا کوه صفا، همدمی نبوده و هیچ گوینده ای در شب های مکه به سخن ننشسته است. آری ما اهل آن نواحی بودیم و گردش روزگار و دام های سختی که بر سر راه ما بود، هستی ما را بر باد داد]

این وصف الحالِ آن روزها بود که بازار حکمت و معرفت و علم و فقه و عرفان در شهرها و حوزه ها و مدرسه های ما داغ بود. حالا که دیگر متاعی کاسدتر از این‌ها نمی توان یافت و آن‌گاه ما می خواهیم همین شمع نزدیک به خاموشی را هم در شرایطی قرار دهیم که دیگر هیچ نشانی از آن نماند. و همین افراد معدودی که عمر و فکر و حواسشان را وقف علم و معرفت کرده اند، درس و حوزه را رها کنند و به سراغ مشاغل حکومتی و دنیوی بروند. و نمی دانیم که این افراد نمی توانند در آنِ واحد، هم وظایف حوزه ای را کما ینبغی انجام دهند و هم به کارهای حکومتی بپردازند. خیر. حتی همین معارف حوزه ای و بلکه یک رشته از این معارف که فقه باشد، به قدری گسترش پیدا کرده که هیچ کس – حتی اگر در برترین مرتبه نبوغ باشد – نمی تواند مدعی شود که در تمامی ابواب آن به مرتبه اجتهاد رسیده. چنانکه شیخ اعظم (شیخ انصاری) اعلی الله مقامه می فرمود “وفقنا الله للاجتهاد الذی هو اشدّ من طول الجهاد” (خدا ما را توفیق اجتهادی روزی فرماید که از مجاهده ای طولانی سخت تر است) و می فرمود: “من پس از شهید اول که حدوداً ۶۰۰ سال قبل می زیسته، هیچ کس را به عنوان مجتهد مطلق نمی شناسم. و این در حالی است که در خلال این قرون متمادی، فقهای بزرگی همچون ابن فهد حلّی، محقق ثانی، شهید ثانی، مقدس اردبیلی، فاضل هندی، محقق خوانساری، صاحب معالم، صاحب مدارک، محقق سبزواری، وحید بهبهانی، صاحب ریاض، صاحب فصول، محشّی معالم، صاحب جواهر، کاشف الغطا، محقق نراقی، میرزای قمی، سیدمحمدباقر شفتی، و غیره داشته ایم. و ظاهراً مراد مرحوم شیخ آن است که باتوجه به توسعه بیش از حدِّ دامنه فقه در اعصار پس از شهید، امکان آنکه یک نفر بتواند در همه ابواب فقه مجتهد کامل شود نبوده، و برای این که فقه از پیشرفت بازنماند، باید آن را به چند شاخه تقسیم کرد و فقها به جای آنکه همه شان، بی فایده کوشش کنند ، هر کدام بیشترِ عنایت و اهتمام خود را بر روی یک قسمت از فقه بگذارند و به جای ذوفنون بودن در همه ابواب فقه ذوفن باشند.
علاوه بر این‌ها، این ادعا که « اگر حکومت در دست ما باشد، اوضاع اصلاح خواهد شد». فقط یک احتمال است و نه یک پیش بینی قطعی و یقینی. آن‌گاه در مقابلِ احتمالِ اصلاحِ اوضاعِ حکومت که احتمال مخالف آن نیز هست، خالی شدن حوزه و بر زمین ماندن مسئولیت‌های حوزه ای و در نتیجه ضربه خوردن به اسلام، یک امر قطعی است، بنابراین عاقلانه نیست که ما به دلیل یک نفع محتمل – که احتمال خلاف آن هم وجود دارد – یک ضرر بسیار بزرگ یقینی را بر خود هموار کنیم. خلاصه این دستور عقلایی یادمان نرود که “اوطن علی قدر ارضک، و مدّ رجلک علی قدر الکساء” [به اندازه زمین خود مسکن اختیار کن و پایت را به مقدار گلیمت دراز کن]

● اشکال۱۰: سوء‌استفاده اطرافیان و آقازادگان

مشکل دیگر، مشکل حواشی و بستگان ماست که ما را احاطه کرده اند و با سوء استفاده از موقعیت و جایگاه ما، هزار جور کار خلاف می کنند که هم آبروی ما و علمای دین بر باد می رود و هم عامه مردم با ملاحظه کاری‌های آنها ایمان و اعتقاد مذهبی شان سُست می شود.

یک روز فلان آقازاده تهرانی [مرحوم آخوند نام این آقازاده را ذکر نکردند ولی به ظن قوی، منظورشان اشاره به حادثه ای است که گزارش آن را محمدحسن خان اعتمادالسطنه در یادداشت های روزانه خود در ضمن رویدادهای ذیحجه سال ۱۳۱۱ق آورده است] مرتکب قتل می شود. یک روز اطرافیان فلان آقا پول می گیرند تا در فلان مورد رضایت آقا را جلب کنند. و بالاخره کار به جایی می رسد که اطرافیان آقایی می ریزند و مقبره حافظ را ویران می کنند، یک‌روز میر فتّاح – آقازاده میرزا یوسف آقا طباطبایی مجتهد تبریزی – با روس‌های متجاوز هم‌دست می شود و به طمع حکومت آذربایجان که وعده اش را به او داده بودند، دست در دست خان‌های مرند می گذارد همان خان‌هایی که به دلیل اغراض خصوصی با عباس میرزا، می خواستند او را در جنگ با روس‌ها زمین بزنند و دروازه تبریز را به روی سپاه روس می گشایند; و میرفتاح برای خوشامدگویی به روس‌ها از شهر خارج می شود و بعد هم که شهر را تحویل روس‌ها می دهد، از سوی آنان به حکومت آذربایجان اشغالی منصوب می شود و به اسم تزار خطبه می خواند و پس از خروج روس‌ها از آذربایجان به قفقاز می گریزد و به تفلیس می رود و در آن‌جا روس‌ها به او زمین و باغ می دهند و بعد پس می گیرند و او تا سال‌ها آن‌جا می ماند که تا چند سال قبل هم نوه او در تفلیس بود.

یک روز کسانی که از طرف آقا نجفی اصفهانی، مسؤل تحقیق درباره دو متهم به ازلی بودن هستند، بدون تحقیق و دقت، حکم اعدام صادر می کنند و دو نفر را که هیچ فریضه ای از فرایض الهیه را ترک نمی کردند محکوم به ارتداد می شناسند و بالاخره با تحریک حاج آقا سدهی و چند تن دیگر، این دو آدم بخت برگشته را به میدان شاه اصفهان می آورند و سراپاشان را آلوده به نفت می کنند و آتش می زنند. پس از این ماجرا هم یکی از همین کسانی که در ماجرای نام برده مسؤل تحقیق بوده، با هم‌دستی یکی از آقازادگان یزد، مکاتباتی با یزد می کند و در آنجا کثیری از افراد را صرفاً از سر اغراض ناحق و با اتهام و انتساب به بابی‌گری، به قتل می‌رسانند. یک روز مجریان احکام همین آقانجفی به مجلس عروسی حمله می کنند، و به بهانه جلوگیری از کار یک مطرب و نهی از منکر، مرتکب صدها منکر می شوند، در و پنجره‌های خانه مردم را می شکنند، به همه فحش می دهند، مردم را مضروب و مجروح می کنند و اسم این کارها را می گذارند نهی از منکر و…

اکنون که مناصب حکومتی و امتیازات آن در اختیار ما نیست، اوضاع چنین است. اگر آن مناصب و امتیازات در اختیار ما باشد چه خواهد شد؟ جز این که اطرافیان ما، ما را نردبان و پلی قرار دهند برای دسترسی و دستیابی هرچه بیشتر به خواسته‌های دنیوی و آن هم از طرق نامشروع، و آخرت ما را خراب کنند تا دنیای خود را آباد کنند؟ در آن صورت آن‌ها و ما، مصداق حدیث شریف نبوی می شویم که “شر الناس من باع آخرته بدنیاه و شر منه من باع آخرته بدنیا غیره”
با این مقدمات، آیا عقل ایجاب نمی کند که برای جلوگیری از توسعه فساد در محیط خود، و پیشگیری از تبعاتِ
خطرناک دنیوی و اخروی آن، شرایطی فراهم نیاوریم که دست و بال اطرافیانمان بیش از این باز شود و آلوده شوند و بدترین ستم‌ها را بر ما روا دارند؟

آیا برای آمیرزا محمد و آمیرزا مهدی و آمیرزا احمد (فرزندان مرحوم آخوند) بهتر نیست که پدرشان همه کاره نباشد و همه اختیارات حکومتی و امتیازات آن در دست او متمرکز نشود تا آن‌ها هم در شرایطی قرار نگیرند که بیش از این آلوده به دنیا شوند؟ مگر در قرآن نمی خوانیم که:” قوا انفسکم و اهلیکم ناراً”
باری ما پیش از آن‌که مناصب حکومتی را اشغال کنیم، اول باید مشکل بستگان و اطرافیانمان را حل کنیم و در مورد آن‌ها همان گونه عمل کنیم که امیرمؤمنان (ع) به مالک اشتر فرمان می دهد:” حاکم را نزدیکان و بستگانی است که در پی انحصارطلبی و تعدّی به حقوق دیگران اند و درگرفتن و دادن‌ها، انصاف را کم‌تر مراعات می کنند. عواملی را که به ایشان امکان این تعدیات را می دهد ریشه کن کن (تا قادر بر تخلف و تعدی نباشند). به هیچ یک از اطرافیان و بستگانت زمینی را مبخش. نباید شرایط به گونه ای باشد که افرادی طمع کنند که با پشت گرمی به تو، در مورد یک حقِ همگانی یا یک تکلیف و کار عمومی قراردادی ببندند که به مردمِ دیگر زیان برساند و رنج آن بهره دیگران باشد. که سود این کار برای آن افراد است نه تو، و عیب آن در دنیا و آخرت گریبان تو را گیرد.”

و گویاتر از این سخنان، رفتار آن حضرت است با برادر و برادرزاده و عموزاده و نیز فرزندان عزیز خود و دیگر بستگان و وابستگانش که فرصتی برای توضیحات کافی در این مورد نداریم و به نقل سخنی از عالِم بزرگ و شارح معروف نهج البلاغه ابن میثم بحرانی اکتفا می کنیم. وی در ذیل نامه سرزنش آمیز امام (ع) به عموزاده اش ابن عباس که اموال عمومی را به ناروا متصرف شده و گریخته بود می نویسد:” امیر مؤمنان (ع) هر جا پای حق در میان بود، ملاحظه هیچ کس را حتی اگر عزیزترین فرزندانش بود (چه رسد به پسر عمویش) نمی فرمود.” چنان‌که در همین نامه سوگند یاد می کند که « به خدا اگر حسن و حسین نیز کاری مانند کار خیانت آمیز تو انجام می دادند، تا حق مردم را از ایشان نمی گرفتم و ناروایی که از ستم آنان رفته بود جبران نمی کردم، هرگز روی آشتی از من نمی دیدند.» زیرا بر امام واجب است که چون پای حقّی در میان باشد، بر نزدیکان و خویشان خود بیشتر سخت بگیرد. امام (ع) پس از نکوهش‌های بسیار از ابن عباس و عمل او و دستور اکید به این که اموال مردم را بازگرداند، وی را تهدید فرمود که اگر چنین نکند و امام بر وی دست یابد، او را با همان شمشیری خواهد کشت که هر کس را با آن زد به دوزخ رفت.

اگر هم تصور می کنیم که مرتبه علی (ع) امام معصوم و مالک اشتر بسیار برتر از آن است که ما به آنان اقتدا کنیم، پس اقل، بیاییم و به کسان و اطرافیان خودمان و کارگزارانمان با همان چشمی نگاه کنیم که خلیفه عمر نگاه می کرد. اگر نمی توانیم مثل علی (ع) عمل کنیم، پس بیاییم مثل عمر عمل کنیم که شما صدها ایراد هم به او دارید. بلی بیایید و ببینید که عمر، به عنوان یک حاکم، رفتارش با نزدیکان و خویشان خود و عُمالش چگونه بوده است.

برای مثال: می دانید که عمر، عمروعاص را به حکومت مصر فرستاد و به او تأکید کرد که اگر کسی از خانواده من به نزد تو آید، مبادا در حق او بیش از دیگران احسان کنی یا هدیه ای به وی دهی، به دلیل همین نهی اکید، وقتی دو پسر عمر – عبدالرحمن و عبدالله – به مصر رفتند، عمروعاص، از ترس عمر، مانده بود که چه کند. نه می توانست هدیه ای برای آن دو بفرستد و نه به منزلشان رود. تا در همان روزها عبدالرحمن مرتکب جرمی شد که هر که مرتکب آن می شد، او را حد می زدند و سرش را در ملأ عام می تراشیدند. عمروعاص عبدالرحمن را حد زد و سر او را هم تراشیدند و تنها برای حفظ حرمت خاندان خلیفه – سر او را نه در ملأ عام بلکه در خانه عمروعاص تراشیدند. اما چیزی نگذشت که عمر از امتیاز ناچیزی که برای پسر او قائل شده بودند آگاهی یافت و نامه ای پر از سرزنش برای عمروعاص نوشت و او را – از این که با پسر وی به گونه ای غیر از دیگران عمل کرده – سخت نکوهش و تهدید به عزل کرد; و دستور داد پسر را با وضعی خشونت بار به مدینه بفرستد. او نیز امتثال امر کرد و چون پسر به نزد پدر آمد، از شدت بیماری نمی توانست خود را نگاه دارد. پس عمر تازیانه خواست که وی را دوباره حد بزند. هر چه گفتند که یک بار وی را حد زده اند، از تصمیم خود برنگشت و تازیانه را گرفت و شروع به اجرای مجدد حد کرد. پسر فریاد می کشید و می گفت من مریضم و تو مرا می کشی، ولی تازیانه عمر همچنان در کار بود تا حدِ مجدد، به تمام و کمال، اجرا شد. سپس عمر دستور حبس پسر را داد و او یک ماه بیمار بود تا از دنیا رفت. این یک نمونه که البته در برابر تفریط‌های ما، افراط و خروج از حد اعتدال است.

نمونه دیگر: همسر عمر عطری به بهای یک دینار خرید و برای ملکه روم هدیه فرستاد. او نیز در برابر، جواهری برای
همسر عمر هدیه فرستاد. چون عمر از ماجرا خبر شد، درمورد این جواهر از مسلمانان نظر خواست. همه گفتند این متعلق به همسر خلیفه است زیرا هدیه کسی است که نه مالیات و جزیه ای بر ذمّه او است و نه به حکمی از احکام رجال مکلف است. ولی خلیفه گفت: اما این زن همسر خلیفه است و آورنده هدیه پیک خلیفه است و مَرکبی که بر آن سوار بوده متعلق به بیت المال است و خلاصه اگر عامّه مسلمانان نبودند، همسر خلیفه چنین هدیه ای دریافت نمی کرد. لذا من معتقدم که این جواهر متعلق به بیت المال است. پس جواهر را فروختند و یک دینار پول عطر همسر عمر را دادند و بقیه را در بیت المال نهادند.
بلی با این گونه سختگیری‌ها برای جلوگیری از سوء استفاده خویشان و کسانِ حاکم و عُمال او بود که این خلیفه، که حکومت او مطلوب شما هم نیست، توانست تاحدود قابل توجهی جلوی مفاسد اقتصادی و اجتماعی را بگیرد و برنامه توزیع ثروت و احترام به حقوق افراد انسان را، نه در حد کمال مطلوب بلکه به شیوه ای بسیار مطلوب تر از آنچه در بیرون از جامعه اسلامی آن روز مشاهده می شد، به اجرا درآورد.

۲ دیدگاه ها

  1. محمد

    سید محمد حسین
    ۲۰:۱۷ – ۱۴۰۰/۰۵/۰۶
    ۰
    ۰
    پاسخ
    باعرض سلام به عزیزانی که حقجو هستند من بعنوان طلبه ای قدیمی که سعی کردم کتب آسمانی وادیان الهی ونحله های فکری مختلف را مطالعه کنم به این نتیجه رسیدم که بجز آیات محکم قرآن با تفسیر محکم معصوم به هیچ قول دیگری نمیشود حکم خدا گفت مثلا درمسیحیت ازدواج پسرعمو ودخترعمو و…حرام است ودراسلام ویهودیت جایز ودراسلام ابوحنیفه تمام بچه هائی که درایام رضاعت از شیر یک حیوان تغذیه کرده اند وباعث رشد آنها شده برادران وخواهران رضاعی میگویند وشیخ طوسی کتابی درمورد اختلاف وتعارص روایات دارد وبه نحوی بعضی را توجیه وبعض دگر را نفی میکند ابن جنید به عنوان یک باور کلامی اقوال فقهی امامان را نه بر اساس نقل، بلکه بر اساس رأی می‌پنداشته و به همین جهت اختلاف در روایات فقهی را نیز ناشی از اختلاف امامان در رأی دانسته است. کتاب جواهر الکلام ورسائل عملیه عمق اختلاف فتاوی ونظرات مجتهدین را نشان میدهد وبه صراحت میتوان گفت درهیچ بابی ازابواب فقه نظری واحد مشاهده نمیشود در بسيارى از نقلها نيز آمده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امام علی ع را به عنوان «قاضى» به يمن فرستاد و پیش از سفر ایشان را دعا فرمود:خدايا! قلب او را هدايت كن و زبانش را استوار ساز که برهمین اساس بعضی از سرعت ودقت نظر امام ع متعجب میشدند باتوجه به عرایض فوق درتمام مسائلی که بین فقهای شیعه اختلاف نظر هست نمیتوان حکم خدارا پیدا کرد شاید بعضی از احکام حکم خداباشند وشاید هیچکدام از نظرات حکم خدا نباشند خب ماوقتی به احکام الهی دسترسی نداریم چگونه میتوانیم بعنوان حاکمی ماذون من عندالله عمل کنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هم اکنون بعنوان اجرای حکم خدا جنگهای بی پایانی درمیان مسلمانان شروع شده که هریک دیگری را کافر دانسته وتا سرحد جان میجنگند وهمین مسئله شیطان وطرفدارانش را امیدوار کرده ونیروهای خودرا از منطقه میبرد وخودرا مستغنی از حضور میداند لذا بسیار متاسف میشوم که بعداز ۱۴۰۰ سال از بعثت رسول خاتم وحوزه علمیه ای بابیش از هزار سال قدمت جناب ثبوت مطالبی را نقل به مضمون با واسطه مرحوم آقابزرگ ازقول آخوند بزرگ نقل میکند و بجای اظهار نظر بعضیها که اولیات فقه را هم نخوانده اند تکذیب میکنند وشان شیخ را اجل از این حرفها میدانند واعتقاد دارند فقیه ومجتهد اعلم بایستی از الفاظ قلنبه سلنبه ای استفاده کند که دیگران را از آن بهره ای نباشد درحالی که مجتهدین واقعی وملاها بهتر میدانند بسیاری از مطالب این نوشته آقای ثبوط درمتون وحواشی بعضی از کتب فقهی آمده است وصد اسف ازاینکه دیگر ابن ادریسی شهید اولی علامه ای وامثال شهید مطهری درحوزه بسیار کمی با تشدید میم فعلی دیده نمیشود وپیرامون مطالب مندرج درسایت حوزه یا نظری نیست ویا اگر هست تعریف وتمجید و تمشیت امور است والسلام

    پاسخ
  2. testetondkhani.com

    ممنون بابت اطلاع رسانیتون.

    پاسخ

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *