درآمدی بر ادبیات | صرف و نحو و لغت

توسط | دی ۱, ۱۳۹۴ | حوزه

طبقه‌بندی علوم

سرآغاز

تا پیش از قرن چهارم، مجموع دانش‌ها با همۀ تفاوت‌هایی که از حیث موضوع و مسایل داشتند، مانند شاخه‌های یک درخت در کنار هم تحصیل و تدریس می‌شدند و در نتیجه، کسی که عالم به تفسیر قرآن بود، در علوم دیگر نیز مهارت داشت، اما این روش با یک مشکل بزرگ مواجه بود و آن اینکه: تا حدّ زیادی جلوی رشد و گسترش علوم گرفته می‌شد؛ زیرا همان‌گونه که یکی از شاخه‌های متصل به یک ریشه نمی‌تواند رشدِ نامحدود داشته باشد و هر شاخه‌ای همسان و در حدّ دیگر شاخه‌ها رشد خواهد کرد، رشد هریک از علوم وابسته به یکدیگر، جدای از دیگر علوم، دور از انتظار به‌نظر می‌رسد؛ لذا تا قرن چهارم آن انتظاری که از گسترش علوم می‌رفته، حاصل نشده است.

ازاین‌رو برخی از دانشمندان از اواسط قرن چهارم به تفکیک و طبقه‌بندی علوم روی آورده و برای هریک فضایی جداگانه و ابعاد و تعریف مستقل ارائه دادند.

دسته‌بندی علوم

نخستین فردی که به تفکیک علوم پرداخته، ابونصر محمدبن‌طرخان فارابی(۳۳۹ق) است. او در کتاب «احصاء العلوم» علوم را به پنج دستۀ کلی تقسیم می‌کند: علوم لسانی (مانند صرف و نحو)، علوم استدلالی (که شامل منطق و ریاضی است)، علوم تعلیمی (شامل فنّ مناظره، هندسه، نجوم، موسیقی و علم حیل یا مکانیک)، علوم طبیعی (مانند پزشکی، داروسازی، مابعدالطبیعه و الهیّات) و علوم مدنی (شامل قوانین مدنی، فقه، کلام و اعتقادات).

در اواخر سدۀ چهارم، محمدبن‌احمدبن‌یوسف خوارزمی در کتاب «مفاتیح العلوم»، دانش‌ها را به دو دستۀ: اسلامی و غیراسلامی تقسیم کرده و علوم اسلامی را در شش باب(فقه، کلام، نحو، کتاب دیوان، شعر و عروض و تاریخ) و پنجاه‌ودو فصل گردآوری کرده است. و علومی که توسط دانشمندان غیراسلامی تدوین شده را تحت عنوان علوم دخیله در نُه باب(فلسفه، منطق، طبّ، عدد، هندسه، نجوم، موسیقی، حیَل و مکانیک و علم کیمیا یا شیمی) و چهل‌ویک فصل مورد بحث قرار داده است.

پس از فارابی و خوارزمی، فخرالدین رازی(۶۰۶ق) در زمینۀ تاریخ و تعریف علوم، کتاب کم‌نظیر «جامع العلوم» را نوشت و در آن منشأ پیدایش شصت‌ودو علم را بررسی کرده است.

عبدالرحمن‌بن‌محمدبن‌خلدون(۸۰۸ق) از دیگر کسانی است که در فصل چهارم از باب ششم کتاب «مقدمه»، به تقسیم و طبقه‌بندی علوم پرداخته و در یک تقسیم کلی، تمامی دانش‌ها را به دو قسم عقلی و نقلی تقسیم می‌کند. او از علوم عقلی به حکمت و فلسفه تعبیر کرده است و مرادش از علوم عقلی، آن‌دسته علومی است که انسان با قدرت اندیشه و تعقل به آن‌ها دسترسی پیدا می‌کند و منظورش از علوم نقلی، دانش‌هایی است قراردادی که از ناحیۀ یک پیشنهاددهنده پدید می‌آید، سپس به طبقات بعدی نقل و روایت می‌شود. وی تمامی علومی که در فهم قرآن و سنت مؤثر هستند، از قبیل علم تفسیر، حدیث، درایه، رجال، اصول فقه، کلام و غیره را در دستۀ علوم نقلی قرار می‌دهد.

از دیگر آثار رده‌بندیِ علوم می‌توان به روش‌شناسی علوم اشاره کرد؛ زیرا هر دانشی موضوعی ویژه دارد که با توجه به آن، منابع خاصی نیز خواهد داشت و برای یافتن پاسخ پرسش‌های خود و تجزیه‌تحلیل یافته‌ها از شیوۀ به‌خصوصی پیروی کرده و از نقاط آسیبِ مخصوص به خود پرهیز می‌کند، که به مجموعۀ این ملاحظات، روش‌شناسی آن علم گفته می‌شود. حال طبقه‌بندی علوم باعث تفکیک روش‌های تعلیم و تحقیق در هر دانشی می‌شود.


درآمدی بر علم نحو

سرآغاز

علم نحو دانشی است که بیان‌گر جایگاه یک کلمه در کلام است و درنتیجه، دادنِ اعراب مناسب به هر کلمه باتوجه به نقشی که در کلام و رابطه‌ای که با دیگر کلمات دارد. و به‌همین لحاظ به آن علم اِعراب نیز اطلاق شده است. و ثمرۀ آموختن آن، حفظ زبان از خطای در تلفظ کلمات عربی است.

تا زمانی که بهره‌برداری از قرآن و سنت منحصر به عرب‌ها و عده‌ای عجم بود که آن‌ها نیز در اثر مجاورت با اعراب، تا حدودی مسلّط به قواعد عربی بودند و اسلام به خارج از مرزهای عربستان نرسیده بود، نیازی به قواعد و دستور زبان عربی احساس نمی‌شد؛ اما پس از گسترش اسلام در بین غیرعرب‌ها و آمیزش غیرعرب با عرب‌ها، مسلمانان بر مطالعاتی در زمینۀ زبان عرب همت گماشتند و با دقت قواعد آن را بررسی و واژگانش را گردآوری کردند.

تاریخ پیدایش دستور ادبیات عربی، به بعد از نزول قرآن کریم برمی‌گردد و آنچه مسلم است، این است که: سلامت زبان برای فهم صحیح قرآن، خاطر مردم را سخت به خود مشغول کرده بوده و ایجادِ قواعد زبان عرب، زاییدۀ یک دل‌نگرانی دینی بوده است و شاهد بر این مطلب، ذیل حدیثی است که سید مرتضی از شیخ مفید روایت کرده است که امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به ابوالاسود فرمودند: «شنیده‌ام در شهرهای شما قرآن را با غلط‌های فراوان تلاوت می‌کنند! میل دارم کتابی دربارۀ قواعد نحو نوشته شود تا هرکس آن را بخواند، کلام عربی را از غیرعربی تشخیص دهد، و پرداختن به این کار را به تو واگذار می‌کنم».

اما چگونگی پیدایش این مطالعات هنوز در هاله‌ای از افسانه باقی مانده است. برخی روایات، اختراع نحو را به امام علی(علیه‌السلام) نسبت می‌دهد و نخستین نحوشناس را ابوالأسود دؤلی شاگرد ایشان معرفی می‌کند؛ اما معروف همین است که ابوالاسود چارچوب؟؟؟ اصلی زبان عربی را از امیرالمؤمنین آموخت، سپس کارهای عمیق و پخته‌ای روی آن انجام داد و در نیمۀ دوم قرن دوم، دستور زبان عربی توسط خلیل و سیبویه و کسایی و دیگران به مرحلۀ بالندگی و شکوفایی رسید.

در وجه‌تسمیۀ علم اعراب به نحو چنین گفته شده که: ابوالاسود از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) درخواست کرد که اصول و قواعد زبان عربی را به‌شکل و نحوی که از ایشان دریافت کرده، تهیه و تنظیم کند؛ ازاین‌رو اسم نحو برای آن قواعد علم شد. و صاحب «تأسیس الشیعة» می‌نویسد: ابوالاسود پس از دریافت کلیات علم اعراب از امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به گسترش آن‌ها همت گماشت و به مردم می‌گفت: «اِنحَوْا نَحْوَهُ»، یعنی: همین نحوه و شیوه از قواعد اعراب که گردآوری کرده‌ام را الگوی خود قرار دهید.

پدیدآورندگان نحو

گذشت که اولین نحوپرداز، ابوالاسود دُؤَلی (۶۹ق) بود.

پس از او نصربن‌عاصم لیثی (۸۹ق) آموخته‌های خود از ابوالاسود را به فصل‌های متعددی تقسیم کرد و در کتابش عوامل رفع، نصب، جرّ و جزم را مشخص و دربارۀ فاعل، مفعول، فعل تعجب، مضاف و مضاف‌الیه توضیح داد.

یحیی‌بن‌یعمر (۱۲۹ق) نیز که از معاصران نصربن‌عاصم و عبدالرحمن‌بن‌هرمز بود، تسلط فراوانی بر قواعد نحو داشت، تا آن‌جا که در محل زندگی‌اش یعنی بصره ملقب به استاد نحو شد.

عبدالرحمن‌بن‌هرمز (۱۱۷ق) نیز از افرادی بود که علاوه بر توسعۀ نحو، در علم انساب نیز تبحّر داشت.

عنبسة‌الفیل (عنبسة‌بن‌معدان) نیز در نحو از پیروان ابوالاسود دؤلی بود و سهم فراوانی در گسترش آن داشت.

عبدالله‌بن‌ابی‌اسحاق (۱۱۷ق) نیز از شاگردان یحیی‌بن‌یعمر و نصربن‌عاصم بود و در علم نحو و علم قرائت قرآن شهرت پیدا کرده بود.

ابوعمروبن‌علاء (۱۵۴ق) از شاگردان ابن‌ابی‌اسحاق بود. وی در مسجد بصره می‌نشست و به علاقه‌مندان، نحو و قرائت قرآن می‌آموخت. او به‌خاطر شیعه‌بودن مورد خشم حجاج‌بن‌یوسف قرار گرفت و لذا پیوسته از او دوری می‌جست.

ابوسفیان‌بن‌علاء (۱۶۵ق) برادر ابوعمرو بود و در علم نحو و لغت تبحّر داشت.

عیسی‌بن‌عمر ثقفی (۱۲۹ق) از نحویون بصره و از اساتید خلیل‌بن‌احمد بود.

خلیل‌بن‌احمد فراهیدی (۱۷۰ق) از مشاهیر علم نحو و از بنیان‌گذاران علم لغت و عروض بود. شخصی از ابن‌مقفع دربارۀ خلیل سؤال کرد، وی در پاسخ گفت: عقلش بر علمش غلبه دارد و شخصی از خلیل دربارۀ ابن‌مقفع پرسید، وی پاسخ داد: دانش او بر عقلش غالب است. خلیل در هفتادوچهارسالگی دار فانی را وداع گفت.

یونس‌بن‌حبیب (۱۸۳ق) از علمای نحوی بود که نظریاتش مورد توجه علمای پس از او بود. طبقات النحویین در مقام بیان دقت‌نظر یونس و دریغ‌نورزیدنش در آموختن اندوخته‌ها، او را به کوزه‌ای تشبیه می‌کند که دهانه‌اش تنگ است و به‌زحمت چیزی وارد آن می‌شود؛ ولی به‌راحتی از آن خارج می‌شود.

عمروبن‌عثمان‌بن‌قنبر سیبویه (۱۸۳ق) از مردم ایران‌زمین و از علمای کم‌نظیر عراق بود و برای توسعۀ نحو تلاش فراوانی کرد به‌گونه‌ای که نویسندۀ الوسیط می‌گوید: نیمۀ دوم سدۀ دوم، همان‌گونه که عصر شکوفایی دولت عباسی بود، دورۀ شکوفایی علم نحو توسط سیبویه، ابوعمرو، کسایی و غیره در بصره و کوفه بود.

وی جامع‌ترین کتاب در زمینۀ صرف و نحو را به‌نام «الکتاب» تدوین کرد که حتی تا قرن‌ها پس از او، کتابش بی‌نظیر بود. سیبویه از معاصرین کسایی بود و جریان مناظرۀ وی با کسایی در بخش اعلام ذکر شده است.

علی‌بن‌نصر جهضمی (۱۸۷ق) از معاصران سیبویه بود و در احیاء آثار علمای نحو پیش از خود مؤثر بود.

ابوالحسن علی‌بن‌حمزه/علی‌بن‌عبدالله کسایی (۱۹۷ق) تحصیلات خود را در کوفه به‌پایان رساند، سپس به بغداد رفته و خود را به دستگاه خلافت نزدیک کرد و معلم فرزندان هارون شد. وی نهایتاً در شهر ری درگذشت.

ابوزکریا یحیی‌بن‌زیاد فراء (۲۰۷ق) در کوفه متولد شد و همان‌جا به فراگیری علوم پرداخت. سپس به بغداد رفت. او عالمی جامع الاطراف و حاضر الذهن بود به‌طوری که گفته‌اند: شانزده سال در مسجد کوفه به‌تدریس نحو پرداخت و کسی در دست او کتابی ندید! او در بین راه سفر حج درگذشت.

ابوالحسن سعید‌بن‌سعده اخفش (۲۱۵ق) در بصره متولد شد و از شاگردان سیبویه بود و کتاب او را به‌طور کامل تدریس کرد و کتاب «مقاییس» را در نحو تألیف کرد.

تذکر: نام اخفش در کتاب‌های تراجم بر چهار نفر اطلاق شده: اخفش کبیر و اوسط و صغیر و اخفشی که از متأخرین است و مراد از اخفش نحوی، اخفش اوسط است.

غالب کتاب‌های نحوی که از سدۀ چهارم به بعد تدوین شده است، بر پایه و اساس همان اصول و قواعد سده‌های پیشین تنظیم شده و اکثراً به دیدگاه‌های سیبویه، کسایی، خلیل، اخفش و امثال این‌ها استناد داده شده است.

از جمله علمای نحو که دارای تألیف مشهور می‌باشد، ابوعبدالله‌بن‌هشام انصاری(۷۶۱ق) است که کتاب مختصری به‌نام «قطر الندی» و کتاب مفصلی در هشت باب به‌نام «مغنی اللبیب» تألیف کرد.

منشأ شاهدمثال‌های نحو

اعراب دوران جاهلیت علاوه بر انجمن‌های خاص(سَمَر) که شب‌نشینی‌های ادبی آن روزگار بود، اجتماعاتی عام نیز داشتند که به‌مناسبت بازارهای موسمی تشکیل می‌شد. این بازارها در ماه‌های حرام ایجاد می‌شد و مردم در ضمن تبادلات بازرگانی، به مسابقات ادبی می‌پرداختند. یکی از معروف‌ترین این بازارها، «عُکاظ» نام داشت که در طائف تشکیل می‌شد و بیست روز ادامه داشت و شاعر معروف، نابغۀ ذُبیانی داور آن بازار بود.

پس از ظهور اسلام، برخی از شاعران هنر خود را در مسیر دشنام به نبی اکرم و ریشخند به تعالیم اسلام صرف کردند و برخی تغییر مسیر داده و باقی عمر خویش را زیر پرچم اسلام زیستند که به آنها مُخَضرَم(دو گونه) گفته شده است.

و بسیاری از اشعار برگزیده در این نشست‌ها، به‌جهت استقامت و فصاحت و بلاغتش، به شاهدمثال در علوم ادبی تبدیل شده است؛ زیرا برای حفظ زبان، لازم بود که قواعد نحوی و معانی الفاظ به‌دقت بازشناخته شوند، سپس شواهدی لازم بود که این قواعد را تأیید کند، و بهترین شاهد، شعر کهن بود؛ لذا گردآورندگان کتب نحوی و لغوی به قبایل اعراب خالص سفر کرده یا به استقبال بدویانی می‌رفتند که برای تجارت به شهرها آمده بودند، تا بتوانند شاهدمثال‌های قوی برای قواعد مستنبطۀ خویش بیابند.


درآمدی بر علم صرف

سرآغاز

صرف در لغت به‌معنی تغییر و تحولِ چیزی از حالتی به حالت دیگر است و صرف پول در صرافی‌ها نیز به همین معنی است. و در اصطلاح علوم لسانی و ادبی، به‌معنی تغییر در الفاظ و حروف و حرکات و سکنات آن‌ها و به شکل و صورت‌های گوناگون در آوردن الفاظ برای به‌کاربردن در معانی عدیده است.

در علم صرف، با قواعد اعلال(تبدیل و حذف حروف) و ادغام آشنا می‌شویم و اسماء و افعالی که از یک مصدر به‌دست می‌آیند را می‌شناسیم.

در علم صرف، بحث از اعراب کلمات مطرح نیست، بلکه صرفاً به اوزان و ابنیۀ اسماء و افعال می‌پردازیم و روش تبدیل مصدر به افعال ماضی و مضارع و امر و اسم‌های فاعل، مفعول، صفت مشبهه، صیغۀ مبالغه وغیره را فرا می‌گیریم.

تدوین صرف

علم صرف در آغاز همراه علم نحو بحث می‌شد و علمای نحو در ضمن مسایل نحوی، به مسایل صرفی و اشتقاقی نیز اشاره می‌کردند؛ ولی به‌تدریج با افزایش مسایل صرفی، علم صرف به رشته‌ای مستقل تبدیل شده و کتاب‌های زیادی را به خود اختصاص داد.

نخستین تدریس صرف

بنابر مشهور، اولین عالمی که در زمینۀ مسایل صرفی به‌طور مستقل به بحث پرداخته است، ابومسلم معاذ هرّاء بوده است. ابن‌ندیم او را از موالی محمدبن‌کعب قرطی دانسته است.

معاذ از شیعیان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و از ارادتمندان امام صادق(علیه‌السلام) بود. او عمری طولانی کرد و در زمان یزیدبن‌عبدالملک متولد و در سال ۱۸۷ق وفات کرد.

وضع و تأسیس علم صرف به‌دست او رخ داد؛ اما وی در این رشته کتابی ننوشت و صرفاً در مجالس درس، قواعد صرفی را تدریس می‌کرد.

نخستین تدوین صرف

اولین شخصی که در زمینۀ علم صرف کتاب نوشت، ابوعثمان بکربن‌محمد بن حبیب مازنی، از قبیلۀ شیبان بود. پدر وی قاری و نحوی بود و کتابی به‌نام «تصریف» تصنیف کرد.

سایر تألیفات صرفی

ابن‌ندیم به تعدادی از علمای نحو اشاره می‌کند که دارای تألیفات صرفی نیز هستند؛ مانند:

زجاج، نویسندۀ «اشتقاق» و «فعلتُ و أفعلتُ»، ابن‌سراج، نویسندۀ کتابی به‌نام «اشتقاق»، ابوعلی فارسی، نویسندۀ کتاب «تکمله»، ابن‌جنّی، نویسندۀ «جمل اصول التصرف» و «الالفاظ من المهموز»، ابن‌حاجب، نویسندۀ «شافیه»، نظام الدین، نویسندۀ «شرح نظّام»، جرجانی، نویسندۀ «صرف میر».

منشأ تولید مشتقات

در سرزمین وسیع عربستان، صدها لهجۀ عربی وجود داشت. بسیاری از این لهجه‌ها در اثر مجاورت با دیگر ملیت‌ها اصالت خود را از دست داده بود، و در میان خودِ لهجه‌های فصیح نیز مراتب گوناگونی وجود داشت و زبان‌شناسان در تشخیص لهجۀ فصیح اختلافات دارند، برخی با توجه به نزول قرآن به لهجۀ قریش و برخی ادلۀ محققانه‌تر، این لهجه را برتر از سایرین و برخی لهجۀ بنوتمیم را دارای مزیت‌هایی برتر از لهجۀ قریش می‌دانند.

ولی آنچه مسلم است، این است که پیش از اسلام تمامی این لهجه‌ها جای خود را به یک زبان فصیح یگانه داد و همه متفق الرأی بر اساس یک لهجه سخن می‌گفتند. اما شاعران و سجع‌پردازان و کاهنان عرب با وجود پراکندگی‌شان در این سرزمین بس گسترده چگونه توانستند بر زبانی نضج‌یافته اتفاق پیدا کنند؟ آیا به‌قصد مفهوم‌بودن مکتوباتشان برای سایر قبایل به‌سمت چنین اتحادی حرکت کردند؟ آیا این زبان واحد، یکی از زبان‌ها بود که جهات مذهبی یا اقتصادی باعث غلبۀ آن شد؟ یا شاید ترکیبی از چند لهجه و زبان آن را پدید آورد؟ این مسئله‌ای است که هنوز پاسخ قطعی برایش وجود ندارد. و شاید همین اختلافات بود که باعث تولید مشتقات متعددِ هم‌معنی شد؛ مانند: أنجُم و نُجُوم و نُجُم که همه جمع نَجْم می‌باشند.


درآمدی بر علم لغت

سرآغاز

در بین اعراب ساکن در جزیرة العرب، کتابت جایگاه ویژه‌ای نداشته و روش ایشان در انتقال مطالب، نقل شفاهی و اعتماد بر حافظه بوده است؛ اما با نزول آیات الهی بر نبی اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اعراب مسلمان به نوشتن رو آورده و آیات را با ابزارهای ابتدایی روی پوست و برگ و استخوان و سنگ می‌نگاشتند تا از تحریف مصون بماند.

ولی آن مکتوبات دارای نواقص فراوان بود، من‌جمله اینکه نه‌تنها اعراب‌گذاری نشده بود، که حتی مصوت‌های بلند (مانند الف) را نیز حذف می‌کردند، علاوه بر اینکه در اکثر حروف از نقطه‌گذاری نیز خبری نبود! و فقط قدرت حافظه بود که از تحریف قرآن پیشگیری می‌کرد؛ اما همۀ حافظه‌ها آنقدر قدرت نداشت تا تمامی اِعراب‌ها را در خود ضبط کند لذا این امور زمینه‌ساز اختلاف قرائت بین قرّاء شد.

و شاید به جهت همین مشکلات بود که ابوالاسود دؤلی رسم الخط جدیدی را پایه‌گذاری کرد و درج یک نقطه بالای حرف را علامت فتحه، و یک نقطه زیر حرف را علامت کسره، و نقطۀ درون یا جلوی حرف را علامت ضمه قرار داد.

و لکن همان معدود حروفی که دارای نقطه بود، کار را سخت کرد؛ زیرا باعث خلط نقطه‌های اِعراب با نقطه‌های حروف می‌شد؛ لذا اعراب‌های رنگی(و عموماً به‌رنگ قرمز) مرسوم شد. اما دیری نپایید که در اوایل قرن دوم، اعراب‌های امروزی به‌شکل خطوط متمایل و واو کوچک(ــَـِـُـ) جایگزین اعراب‌های نقطه‌ای شد؛ ولی برخی از کاتبین مصحف شریف، همچنان تا دو سه قرن از همان شیوۀ اعراب‌های نقطه‌ای رنگی استفاده می‌کردند.

این مشکل برطرف شد؛ ولی یکی از مشکلات فراگیر در هر زبانی، این است که لغات و واژه‌ها ممکن است در مناطق مختلف دارای معانی متفاوتی باشند؛ مثلاً برداشت عرب‌های شرق‌نشین از یک لغت، چیزی باشد مغایر با مفهومی که یک نفر عرب‌زبان در غرب می‌فهمد.

علاوه بر اینکه گذشت زمان نیز در دگرگونی معانی الفاظ بی‌تأثیر نیست؛ چنانچه مثلاً یک عرب بدوی از لغت «صحرا»، بیابانی خشک و سوزان و بی‌پایان را می‌فهمد؛ ولی همین لغت، علفزاری نیمه‌وحشی و محدود را در ذهن عرب امروزی ترسیم می‌کند.

و مانند واژۀ «جاهلیت» که امروزه، نبودِ علم و دانش را به ذهن منتقل می‌کند؛ اما بر اساس نظرگاه برخی خاورشناسان، در عصر درخشش اسلام دربردارندۀ معنای خشونت و ناهنجاری و شتاب‌زدگی در مقابل بردباری و بخشندگی و درایت بوده است.

مشکل زمانی فراتر می‌رود که این لغات به زبانی دیگر ترجمه شده و تبدیل به واژگانی مثلاً فارسی شوند و خود آن لغت یا واژۀ معادلش در میان عبارات فارسی جا خوش کند. اینجا است که این احتمال بیشتر می‌شود که به‌شدت بار معناییِ خود را از دست داده باشد؛ مانند لغت «قهرمان» که بیان‌گر دو معنای متضادّ در عربی و فارسی می‌باشد.

لذا است که برای فهم قرآن و سنت ما نه‌تنها نیازمند لغتنامه هستیم بلکه محتاج کتاب‌هایی هستیم که به مباحث فرازَبانی پرداخته و تحولات واژگانی را تعقیب و بررسی کرده باشد، که البته جایش خالی است! و این خلأ کار ما را سخت‌تر کرده و مجبور هستیم با توجه به قرائن موجود در منابع، معنای مناسب با عصر صدور و مکان بروزِ آن را از لابه‌لای لغتنامه‌های موجود استخراج کنیم.

چیستیِ علم لغت

لُغَه به‌معنی صوت و آوایی است که مافی‌الضمیر و اغراض را بیان می‌کند، و لَغَوَ به‌معنی نَطَقَ می‌باشد. واژۀ لَغْو نیز گرچه از همین ماده است، و لکن در معنایی تقریباً متضادّ به‌کار رفته و به‌معنی سخن و آوای مهمل و بی‌معنی می‌باشد.

منظور از علم لغت در اصطلاح علوم ادبی، آگاهی از معانی الفاظ و علم به موضوع‌له آن‌ها و نیز علم به الفاظ مترادف و مشترک در آن زبان می‌باشد.

دربارۀ کیفیت وضع الفاظ برای معانی، چند نظرگاه مطرح شده است: برخی خداوند را واضع الفاظ می‌پندارد و برخی خود انسان را واضع الفاظ می‌داند، برخی هر دو را واضع دانسته و برخی مانند سید مرتضی قائل به توقف می‌باشند!

چراییِ علم لغت

مهم‌ترین مأخذ احکام شریعت اسلامی، قرآن و روایات است و این دو به لغت عربی هستند؛ لذا همان‌گونه که فراگیری دو علم صرف و نحو ضروری است، توجه به علم لغت و کتاب‌های قاموس و لغت‌نامه‌ها از ضروریات اولیه محسوب می‌شود؛ زیرا آمیزش اقوام غیرعرب، مانند: ایران و هند و یونان، با عرب‌زبانان، سبب شد که الفاظ عربی در غیرمعانی خودشان استعمال شوند و غیرعرب‌ها با میل خود و بدون توجه به قواعد لغات را به‌کار ببرند و این رویداد، نه‌تنها اصالت لغت عربی را به مخاطره افکند که برای فهم زبان قرآن و سنت نیز خطری بزرگ محسوب می‌شد، و بروز این خطر، لغویین را به ضبط و تدوین کتب لغت واداشت.

اما با توجه به اینکه علم لغت حدود یک قرن پس از علم نحو تدوین شد، شکل کلاسیک و کرسی تدریس پیدا نکرد و صرفاً در قالب معاجم و قوامیس بزرگ جای گرفت. البته در اوایل قرن بیستم تحولی در آن پدید آمد و بحث‌های لغوی در ضمن بخش‌های فقه اللغة و زبان‌شناسی، به‌عنوان واحد درسی دانشگاه‌ها قرار گرفت.

مدارس لغوی / مدرسۀ لغوی بصره و کوفه!

کار لغت‌شناسی در دو شهر جدید بین‌النهرین، یعنی بصره و کوفه آغاز شد.

بصره، در آغاز یک پادگان نظامی بود؛ اما کم‌کم به شهر تجارت و اندیشه شهرت پیدا کرد. مطالعه و تفکر در آن شکوفایی کم‌نظیری یافت و پیدایش جمع کثیری از اساتید ادب در این شهر موجب شد تا از نظر مطالعات لغوی در صف نخست بنشیند.

کوفه، رقیب بصره بود و در علم لغت تا اندازه‌ای وابسته به بصره بود؛ اما زود در خود اساتید صاحب‌نظر پرورید و پرچم استقلال برافراشت و کم‌کم رقابت بین این دو شهر به تعصب و لجاجت انجامید!

کوفیان طرفدار نوعی کهنه‌گرایی و پذیرش کورکورانۀ گفتار بدویان بودند، تا آنجا که بر اساس هر آنچه از بدویان می‌شنیدند(هرچند غلط)، یک قانون و قاعدۀ نحوی بنا می‌ساختند. به‌خلاف بصریان که دارای بینش منطقی‌تر و انتقادی‌تر و در اعتمادشان به کلام بدویان متعادل‌تر رفتار می‌کردند.

لغتنامه‌ها و لغت‌دانان

کتاب العین خلیل

تدوین و تألیف لغت، رسماً در اواسط سدۀ دوم با تدوین کتاب «العین» تألیف خلیل‌بن‌احمد(۱۷۵ق) آغاز شد و کتاب وی، الگوی سایر کتب لغوی قرار گرفت. وی از شیعیان مخلص و از اصحاب امام باقر و امام صادق(علیهماالسلام) بود.

[وجه‌تسمیۀ کتاب او به «العین» این است که او کتاب خود را از حرف عین آغازیده است.]

خلیل پس از نگارش العین، از بصره به خراسان سفر کرد و از آن‌جا عازم حج شد و کتاب را همان‌جا نزد دوستانش گذاشت و بعدها کتابش به‌دست طاهریان افتاد و در سال ۲۴۸ق شخصی آن را به بصره برده و به مبلغ پنجاه دینار فروخت.

او «همزه» را جدا از «الف» به‌حساب آورده و در نتیجه حروف هجایی را بیست‌ونه حرف دانسته و حروف هجایی را بر اساس مخرج آن‌ها این‌گونه تقسیم کرده است: حروف حلقیه: «ع، ح، هـ، خ، غ»، حروف امویان یا لهویه که از کنار لوزه ادا می‌شوند: «ق، ک»، حروف شجریه که از فضای بین کام و دهان ادا می‌شوند: «ج، ش، ض»، حروف اَسَلیه که با پهلوی زبان ادا می‌شود: «ص، س، ز»، حروف نطعیه که از نزدیک لثۀ بالا ادا می‌شوند: «ط، ت، د»، حروف لثویه که از لثۀ بالا ادا می‌شوند: «ظ، ذ، ث»، حروف ذَلَقیه که از سر نوک زبان ادا می‌شوند: «ر، ل، ن»، حروف شفویّه که از لب ادا می‌شوند: «ف، ب، م»، حروف هوایی که از فضای دهان بدون اتصال به نقطه‌ای از اجزای دهان ادا می‌شود: «و، ا، ی، همزه».

وی تمامی لغات، أعم از اسم و فعل و حرف را به پنج دستۀ کلی تقسیم کرده است: ثنائی، ثلاثی(صحیح یا معتلّ یا لفیف)، رباعی صحیح، خماسی صحیح و رباعی یا خماسی معتلّ. منظور او از ثنائی، کلماتی است که دو حرف از حروف الفبا را به‌خود اختصاص داده باشد، گرچه در ظاهر بیش از دو حرف داشته باشد؛ لذا کلماتی مانند: قَدْ، مَرَّ، کَعْک و حتی زَلْزَلَ ثنائی محسوب می‌شوند.

تمایز دیگری که در کتاب او وجود دارد، خصوصیت «قلب» و جابه‌جایی حروف کلمات و ساخت واژه‌های جدید است. قلب، گسترۀ واژگان را چند برابر می‌کند؛ زیرا مثلاً مقلوبِ واژۀ «ضرب» می‌شود: «برض، ربض، ضبر، بضر و ربض»، که برخی از آن‌ها مهمل و برخی مستعمل خواهند بود.

جمهرة اللغة ابن‌درید

پس از خلیل، ابوبکر محمدبن‌حسن‌بن‌دُرید(۲۲۳ تا ۳۲۱ق) کتاب جمهرة اللغة را تألیف کرد. روش نگارش او تقریباً شبیه کتاب العین می‌باشد.

او در آغاز کتاب خود می‌گوید: انگیزۀ من در تألیف این کتاب آن بود که بازار علم و ادب را کساد و متاع جهل و مادیاتِ رایج و منافع آن را عاجل یافتم و مردم عصر خویش را نسبت به ارزش علم بیگانه دیدم… ازاین‌رو اندوخته‌های خویش را در سینه مخزون و در ذهن مستور می‌داشتم تا آن‌که به مصاحبت ابوعباس اسماعیل‌بن‌عبدالله‌بن‌محمد‌بن‌میکال نایل گشتم و او را مردی فاضل و قدرشناس نسبت به علم و عالم یافتم، و مصاحبت با او مرا بر آن داشت تا مکنونات و مستورات علمی و ذهنی خود را آشکار ساخته و بدون خساست و تنگ‌نظری تقدیم نمایم. ازاین‌رو بی‌درنگ به تهیه و تنظیم کتابی روی آوردم که آن را جمهرة اللغة نامیدم… و در انشاء این کتاب از اسلاف و علمای پیشین پیروی کرده و به آنان اقتدا کردم و به‌ویژه از کتاب العین خلیل‌بن‌احمد فراهیدی راهنمایی جستم.

تهذیب اللغة ازهری

ازهری انگیزۀ اصلی‌اش از تألیف این کتاب را کمک به فهم لغات قرآن کریم و سنت خاتم الانبیاء بیان کرده و می‌گوید: در عصر رسالت، صحابه لغات قرآن را به‌خوبی درک می‌کردند و اگر با مشکلی مواجه می‌شدند از توضیحات پیامبر اکرم استفاده می‌کردند؛ ولی مسلمانانِ پس از عصر پیامبر، به‌ویژه مسلمانان غیرعرب، برای فهم قرآن و سنت نبی اکرم نیاز به آموختن لغت عرب دارند.

او در تنظیم و ترتیب لغات، همان روش خلیل را الگوی خود قرار داده است و در جمع‌آوری لغات، کتاب‌های لغوی را به‌دیدۀ نقد نگریسته است؛ لذا نقدهای زیادی بر جمهرة اللغة ابن‌درید وارد ساخته است.

صحاح اللغة جوهری

کتاب صحاح اللغة جوهری صحیح‌ترین و مهم‌ترین کتابی است که در فرهنگ و ادب اسلامی تألیف شده است. او در مقدمۀ کتاب، هدف خود را کمک به فهم قرآن و سنت اعلام می‌کند و بیان می‌کند که برای دستیابی به لغات صحیح به میان اعراب بادیه سفر کرده تا از زبان آنان، صحیح‌ترین لغات را استماع کرده و ضبط کند.

برخی کتاب او را منشأ تحول در تاریخ علم لغت و معاجم دانسته‌اند و برخی آن را به‌جهت نظمی که در آن به‌کار رفته است، یکی از سهل‌ترین کتاب‌های لغت برشمرده‌اند.

جوهری لغات را بر اساس حرف آخر و سپس حرف اول و حرف دوم کلمات ارائه کرده است؛ در نتیجه باب اول کتاب او مربوط به کلماتی است که حرف آخر آن‌ها «همزه» است، و فصل اول از باب اول، مربوط به کلماتی است که علاوه بر حرف آخر، حرف اول آن‌ها نیز «همزه» می‌باشد و فصل دومِ باب اول، مربوط به کلماتی است که حرف آخر آن‌ها «همزه» و حرف اول آن‌ها «ب» می‌باشد.

مجمل اللغة ابن‌فارس

روش تنظیم این کتاب بی‌سابقه است و حتی تا قرن‌ها بعد نیز کسی روش او را متحول نساخته است. وی لغات را بر اساس حرف اول کلمات از همزه تا یاء مرتب کرده و در حرف دوم و سوم نیز همین ترتیب را لحاظ کرده است.

او کلمات هر باب را به سه دسته تقسیم کرده است: ثنائی و ثلاثی و رباعی. و منظورش از ثنائی همان چیزی است که خلیل گفته بود.

معجم مقاییس اللغة ابن‌فارس

این کتاب، کتاب دیگرِ ابن‌فارس(۳۹۵ق) می‌باشد که پس از مجمل اللغة تألیف شده است.

ابن‌فارس در این کتاب سعی کرده برای هر ماده، اصول معنایی آن را ذکر کند و مشتقات مختلف آن ماده را به آن اصول برگرداند. این کار گرچه اجتهادی بوده و در بسیاری از موارد می‌توان بر او اشکالاتی وارد کرد؛ اما در نوع خود بی‌نظیر بوده و امروزه نیز کار او بسیار موردنیاز است. او اولین کسی است که این کار را در این حجم وسیع انجام داده است؛ زیرا پیش از او ابن‌درید چنین کاری را به‌صورت محدود و فقط در مورد اسم قبایل و اسامی مرتبط با آن‌ها انجام داده بود و پس از او نیز کتابی بدین قوت در این زمینه نوشته نشده است.

لسان العرب ابن‌منظور

روش نگارش این کتاب همانند کتاب صحاح اللغة جوهری بر اساس حرف آخر و سپس حرف اول و حرف دوم می‌باشد. در بخش اعلام با مختصری از زندگی ابن‌منظور(۷۱۱ق) آشنا می‌شوید.

قاموس المحیط فیروزآبادی

قاموس اللغة نام یکی دیگر از مشهورترین کتاب‌های لغت می‌باشد که توسط ابوطاهر مجدالدین محمدبن‌یعقوب‌بن‌محمدبن‌ابراهیم‌بن‌عمر شیرازی(۸۱۷ق) معروف به فیروزآبادی نوشته شده است. قاموس با آنکه کم‌حجم‌تر از لسان العرب می‌باشد، حاوی حدود شصت‌هزار مادۀ لغوی است!

وی در مقدمۀ کتابش، آموختن علم لغت را به‌عنوان مقدمۀ واجب بر تمام طلاب فقه و رهروان راه اجتهاد واجب می‌داند.

فیروزآبادی نیز قاموسش را بر اساس حرف آخر و سپس حرف اول و حرف دوم کلمات جمع‌آوری کرده است. کتاب وی در همان زمان حیاتش با استقبال علما، به‌ویژه علمای لغت، رو‌به‌رو شد، به‌گونه‌ای که ابن‌حجر عسقلانی، شاگرد و مریدِ فیروزآبادی، ضمن تحسین کتاب قاموس می‌گوید: قاموس معجمی است که در عین ایجاز، از حیث جامعیت جایی برای افزودن چیزی به آن باقی نمانده است.


اَعلام علوم ادب

ابن‌جنّی (۳۹۲ یا ۳۹۳ق)

تخصص: صرفی، نحوی، لغوی

کتاب/ها: جمل اصول التصرف، الالفاظ من المهموز

مذهب: شیعه

توضیحات: ابوالفتح، عثمان‌بن‌جنی، از علمای شیعی و از استادان علم صرف سید رضی می‌باشد. وی در زمینۀ دو علم صرف و نحو کتب ارزشمند بسیاری نوشت.

او فرزند برده‌ای یونانی بود؛ اما قریحه‌ای ظریف و کنجکاو داشت. در نتیجۀ رفت‌وآمدهایش به حلب و حکومت‌های شرقی اسلام، با «متنبی» شاعر بزرگ آشنا شد و اشعار او را شرح کرد؛ اما بیشتر آثار او در زمینۀ نحو و لغت عربی است.

وی از شاگردان ابوعلی فارسی بود و پس از درگذشت ابوعلی، عهده‌دار کرسی درس او شد.

ابن‌حاجب (۶۴۶ق)

تخصص: صرفی و نحوی

کتاب/ها: شافیه، کافیه

توضیحات: جمال‌الدین ابوعمر، عثمان‌بن‌عمر از علمای صرف و نحو بود که کتاب کافیه را در نحو و شافیه را در صرف تألیف کرد.

ابن‌درید (۲۲۳ تا ۳۲۱ق)

تخصص: صرفی، نحوی، لغوی

کتاب/ها: جمهرة اللغة، اشتقاق، ممدود و مقصور، دیوان اشعار

زادگاه: بصره

زیستگاه: بصره، عمان، فارس، بغداد

توضیحات: ابوبکر محمدبن‌حسن ابن‌دُرید از استعدادی سرشار و حافظه‌ای قوی برخوردار بود و با استفاده از علمای بزرگی چون: ابوحاتم سجستانی، ابوالفضل ریاشی، ابوعثمان اشناندانی و غیره یکی از اعلام عصر خویش گشت و صدها عالم همچون: ابوعلی قالی و ابوالفرج اصفهانی و غیره از سفرۀ علمی او بهره بردند.

ابن‌رشیق (۴۲۲ق)

تخصص: شاعر و نویسندۀ ادبی

کتاب/ها: العمدة

نژاد: یونانی

زادگاه: افریقا

زیستگاه: شمال افریقا

توضیحات: او در شمال افریقا در صقلیه زیست. شهرت او برخواسته از کتابی در فنّ شعر و ادب عربی به‌نام «العمدة» است که حاکی از ذوق انتقادی و قوت قریحه و استعداد درخشان او در نویسندگی است.

ابن‌سرّاج (۳۱۶ق)

تخصص: صرفی و نحوی

کتاب/ها: اشتقاق

توضیحات: ابوبکربن‌سرّاج شاگردان مبرد بود و باتوجه به اینکه خردسال‌ترین و باهوش‌ترین شاگرد او بود، استاد علاقۀ زیادی به او داشت. وی الکتاب سیبویه را نزد مبرد خواند؛ اما پس از مرگ مبرد(۲۸۵ق) نحو را رها کرده و به موسیقی و منطق روی آورد و مدتی نیز منطق را نزد فارابی خواند؛ لکن روزی در مجلسی از پاسخ‌گفتن به سؤالی نحوی درماند و برایش بسیار گران آمد! ازاین‌روی پس از آن موسیقی و منطق را رها کرده و بار دیگر الکتاب سیبویه را خواند و با دقت دیدگاه‌های نحویون را ارزیابی کرد و در شمار نحویون برجسته در آمد و کتابی تحت عنوان اشتقاق تألیف کرد.

ابن‌فارس (۳۹۵ق)

تخصص: لغوی

کتاب/ها: مجمل اللغة، معجم مقاییس اللغة

نژاد: ایرانی

زیستگاه: همدان، قزوین، زنجان، ری

توضیحات: ابوالحسین احمدبن‌فارس‌بن‌زکریا رازی از دانشمندان جامع الاطراف و پیشوایان علم لغت و سایر علوم اسلامی بود. او از اعلام دورۀ آل‌بویه و از مفاخر ایران اسلامی است. مقام علمی و اجتماعی او به‌گونه‌ای بود که حکّام و شاهزادگان و وزیران آل‌بویه او را تکریم می‌کردند.

ابن‌قتیبه (۲۷۶ق)

تخصص: نحوی و لغوی و تاریخ‌دان

نژاد: ایرانی

زیستگاه: بغداد

مذهب: حنبلی

توضیحات: ابومحمد عبدالله‌بن‌مسلم‌بن‌قتیبه دینوری(مروزی) برای تعلیم به پایتخت خلافت(بغداد) رفت و همان‌جا نیز درگذشت. وی مدت مدیدی را در «دینور» به قضاوت پرداخت و بیشتر کتاب‌های خود را نیز در همان‌جا تألیف کرد.

او غیر از نحو و لغت، در زمینۀ تاریخ ادب و تاریخ عمومی نیز دست به تألیف زد.

ابن‌مالک (۶۰۰ تا ۶۷۳ق)

تخصص: نحوی

کتاب‌ها: الفیه

زادگاه: اندلس

توضیحات: ابوعبدالله جمال‌الدین محمدبن‌عبدالله‌بن‌مالک جیّانی معروف به ابن‌مالک جزو نخستین افرادی است که قواعد عربی را در قالب شعر ارائه داد؛ گرچه پیش از او افرادی مانند یحیی‌بن‌عبدالمُعطی ملقب به زین‌الدین(۶۲۸ق) نیز ادبیات را به شعر در آورده بود که ابن‌مالک نیز در همان ابیات آغازین الفیه به آن اشاره می‌کند.

ابن‌مالک پس از فراگیری بخشی از علوم، به سوریه رفت و در آنجا به تدریس پرداخت. بیشتر آثار او در نحو به‌صورت شعر فشرده و گنگ است و معروف‌ترین آنها «الفیه» می‌باشد که شامل هزار بیت در نحو است که بیش از پنجاه شرح بر آن نوشته شده است و از برجسته‌ترین شروح الفیه می‌توان به أوضح المسالک ابن‌هشام انصاری و شرح ابن‌عقیل مصری و البهجة المرضیۀ سیوطی اشاره کرد.

ابن‌منظور (۶۳۰ تا ۷۱۱ق)

تخصص: لغوی

کتاب/ها: لسان العرب، مختصرِ بسیاری از کتب ادبی

زادگاه: تونس یا لیبی یا مصر

زیستگاه: طرابلس لیبی، قاهره مصر

مذهب: شیعه معتدل

توضیحات: مهم‌ترین کار ابوالفضل جمال‌الدین محمدبن‌مکرم‌بن‌منظور انصاری افریقی مصری تلخیص و مختصرسازیِ بسیاری از کتب مفصل ادبی بود، به‌گونه‌ای که صفدی دربارۀ او می‌گوید: در زمینۀ کتاب‌های ادبی کتاب مطوّلی را نمی‌شناسم که وی آن را مختصر نکرده است و از فرزند وی قطب‌الدین نقل می‌کند که: پدرش هنگام وفات پانصد جلد کتاب به خط خود داشت. او قاموسی عظیم به‌نام «لسان العرب» دارد که علاوه بر شرح لغات، حاوی بسیاری از نکات صرفی و نحوی و مسایل تفسیری و تأویل آیات و شرح احادیث نبوی می‌باشد. وی در سال ۷۱۱ق در قاهره درگذشت.

ابن‌هشام (۷۶۲ق)

تخصص: نحوی

زادگاه: قاهره

توضیحات: ابن‌هشام، ابومحمد جمال‌الدین عبدالله‌بن‌یوسف انصاری، در قاهره متولد و همان‌جا به تحصیل علم و تألیف و تدریس پرداخت و در نهایت همان‌جا درگذشت.

وی ابتدا قرائات قرآن، مقدمات صرف و نحو، حدیث و لغت را فرا گرفت، سپس نزد استادان بنامی همچون عبداللطیف‌بن‌مرحَّل، شمس‌الدین محمدبن‌سراج، تاج‌الدین تبریزی و تاج‌الدین فاکهانی به تکمیل این علوم پرداخت. همچنین از فراگیری شعر و ادب نیز غفلت نورزید و دیوان زُهیربن‌ابی‌سُلمی را نزد ابوحیان غرناطی فراگرفت. علم حدیث را از بدرالدین‌ابن‌جماعه آموخت و فقه شافعی را نزد تقی‌الدین سبکی خواند.

ابن‌هشام از میان همۀ استادان خود، به ابن‌مرحّل علاقۀ خاصی داشت و بیشترین دست‌مایۀ علمیِ خود در نحو را از او برگرفت.

وی پس از طی مدارج علمی، در قبۀ منصوریه به تدریس و تفسیر قرآن مشغول شد و مدتی نیز در شاطبیه احادیثی را که از ابن‌جماعه شنیده بود، روایت می‌کرد.

از شاگردان معروف او می‌توان ابن‌ملاح طرابلسی، ابن‌ملقن، محمدبن‌احمد‌بن‌نویری، ابراهیم‌بن‌محمد‌بن‌عنان و فرزندش محب‌الدین را نام برد.

وی نخست حنفی مذهب بود، سپس به مذهب شافعی روی آورد و چون در مدارس شافعی به مقام شایسته‌ای نرسید، در ۷۵۶ ق به مذهب حنبلی گرایید تا بتواند در مدارس حنبلیان به مقام استادی دست یابد؛ ازهمین‌رو کتاب مختصر خرقی را که لازمه تدریس در این مدارس بود، در مدتی اندک حفظ کرد و بدین‌سان به مقصود خود نایل آمد. بدین‌سان ملاحظه می‌شود که وی نیز همانند سلف خود ابن مالک، در راه رسیدن به مقاصد خویش، از تغییر مذهب ابائی نداشته است.

بیشتر تألیفات ابن هشام همانند دیگر نحویان هم‌روزگارش شرح، تفسیر و اختصار است و چنان‌که می‌دانیم از اواسط سده ۵ ق به بعد که در واقع باید آن را دوران رکود علم نحو خواند، نحویان هیچ ابداع و ابتکاری از خود نداشتند و حتی نحویان معروفی چون ابن مالک نیز بیشتر به تلخیص، شرح و نظم آثار دیگران روی می‌آوردند. ابن هشام نیز از این قاعده مستثنی نبود، با این‌همه، به درستی نمی‌دانیم که گرایش شدید مردم نسبت به آثار او از چیست و چرا پس از قرن‌ها هنوز برخی آثار او همچنان در صدر کتب درسی قرار دارد.

وی وابسته به مکتب نحوی خاصی نیست؛ زیرا در زمان او کشمکش و درگیری بین مکتب‌های نحوی بصره و کوفه، دیگر فروکش کرده بود و نحویان تعصبی نسبت به شخص یا مکتب خاصی نداشتند؛ از همین‌رو وی در آثار خود به آراء نحویان بصره و کوفه هر دو استناد کرده است، هرچند که آراء منطقی بصریان به هر حال در سراسر آثار او دیده می‌شود.

ویژگی کتاب مغنی[ویرایش]

وی تقریباً همه شهرت خود را لااقل در شرق جهان اسلام، مدیون کتاب مغنی خویش است که مورد تمجید و ستایش بسیار اهل علم، به‌ویژه ابن خلدون قرار گرفته است. ابن هشام کتاب مغنی را نخست در ۷۴۹ ق در مکه تألیف کرد، اما به گفته خود وی در راه بازگشت به مصر مفقود شد. او بار دیگر در ۷۵۶ ق که به مکه رفت، مجدداً به تألیف آن پرداخت. کتاب مغنی از همان آغاز، مورد توجه بسیار علما قرار داشت و هم‌اکنون نیز پس از گذشت قرن‌ها همچنان در زمره کتاب‌های درسی مدارس علمیه است و امروزه در ایران بیش از هر جای دیگر به آن توجه دارند.

صاحب تألیفات متعددی در نحو و شرح اشعار می‌باشد. ابن‌خلدون آثار او را ستوده است.

وی در قاهره درگذشت و در مقبره صوفیه مدفون شد. ابن نباته مصری شاعر معاصر وی او را رثا گفته است.

ابوعلی فارسی (۳۷۰ق)

تخصص: صرفی و نحوی

کتاب/ها: تکمله

توضیحات: حسین‌بن‌احمد بن عبدالغفار. وی از علمای صرف و نحو بود و کتابی به‌نام تکمله در زمینه علم صرف به نگارش در آورد.

ازهری (۳۷۰ق)

تخصص: لغت‌شناس

کتاب/ها: تهذیب اللغة

زادگاه: هرات

زیستگاه: هرات، عراق

توضیحات: احمدبن‌طلحه‌بن‌نوح‌بن‌ازهر، معروف به ازهری هروی، عالمی عابد و پرهزکار و فقیحی متبحّر در فقه شافعی و دانشمندی حاذق در لغت بود. او تحصیلات خود را در هرات آغاز کرد و در همان نوجوانی از طریق عراق به سفر حج رفت. در مسیر بازگشت، در نزدیکی‌های کوفه راهزنانی از قرامطه به قافلۀ ایشان حمله کرده و علاوه بر اموال، خودِ حاجیان را نیز بین خود تقسیم کردند و به‌این‌صورت اسارت ازهری از سال ۳۱۲ق شروع شد و به‌درازا کشید.

او از این فرصت استفاده کرده و چون در بین اعراب بادیه به‌سر می‌برد، به حفظ لغات عربی اصیل مشغول شد. وی تا هفتاد سالگی به مطالعۀ کتب لغت به‌ویژه کتاب العین خلیل پرداخت و به تمام تألیفات لغوی که به دستش رسید، به‌دیدۀ نقد نگریست و در سال‌های آخر عمر خود کتاب تهذیب را نوشت.

جرجانی (۸۱۶ق)

تخصص: صرفی و نحوی

کتاب/ها: صرف میر

زیستگاه: شیراز

توضیحات: علی‌بن‌محمد، میر سید شریف جرجانی، از رجال علمی ایران بوده و در مدرسۀ دارالشفای شیراز به تدریس اشتغال داشته است. کتاب «صرف میر» او از شهرت بالایی برخوردار است و اکنون در ضمن کتاب جامع‌المقدمات چاپ می‌شود.

جوهری (۳۹۳ق)

تخصص: نحوی و لغت‌شناس

کتاب/ها: صحاح اللغة

نژاد: ترک‌نژاد

زادگاه: فاراب

زیستگاه: فاراب، عراق، نیشابور

توضیحات: ابونصر اسماعیل‌بن‌حمار جوهری فارابی نیشابوری یکی از نوابغ علم و ادب در سدۀ چهارم هجری است. او خواهرزادۀ ابواسماعیل فارابی می‌باشد.

وی سفرهای زیادی به سرزمین‌های بین‌النهرین و عربستان و شام داشت. او شعر نیز می‌سرود؛ اما تخصصش در نحو و لغت بود. شهرت او زاییدۀ قاموس بزرگ «صحاح اللغة» است که در آن کلمات را بر اساس ترتیب الفباییِ آخرین حرفِ ریشۀ کلمه منظم کرده است که توضیحات بیشتر آن در بخش لغتنامه‌ها گذشت.

او علاوه بر مقام علمی، از خطّ زیبایی برخوردار بود، چنانچه گاهی خط او با خط ابن‌مقله، خطاط معروف، مقایسه شده است.

معجم الادباء می‌نویسد: وی در اثر نبوغی که داشت در اندیشۀ پرواز در فضای آسمان بود و بال‌هایی از چوب برای خود ساخت؛ اما هنگامی که در حضور جمعی از مردم خواست پرواز خود را آزمایش کند، از پشت‌بامی فرود آمد و همان دم وفات کرد!

خلیل‌بن‌احمد فراهیدی (۱۰۰ تا ۱۷۵ق)

تخصص: لغت‌شناس، صرفی، نحوی

کتاب/ها: العین

نژاد: عرب

زیستگاه: بصره

مذهب: شیعه

توضیحات: خلیل از عالمان صاحب‌نظر جامع الاطراف و متبحر در علوم نحو، صرف، لغت، عروض و غیره بوده، به‌گونه‌ای که با شنیدن نام خلیل، علوم ادبی به ذهن متبادر می شود.

او از لغویین بصره بود و شهرت او بیشتر به‌خاطر سبک نوین او در نگارش قاموس‌گونه‌ای به‌نام «العین» است. در این کتاب، حروف الفبا بر اساس قوانین آواشناسی و زبان‌شناسی طبق آنچه که خلیل می‌شناخته، به این ترتیب: حروف حلقی، حروف کامی، حروف صفیری و تفشی، حروف زبانی، حروف لبی و دندانی و نیم‌مصوت‌ها منظم شده است. خصوصیات بیشتر کتاب او در بحث لغتنامه‌ها گذشت.

البته وی پیش از اتمام کتاب وفات کرده و شاگردانش کتاب او را به‌پایان رسانیده‌اند و به همین جهت در کتاب او تناقض و لغزش و اختلال‌های فراوانی دیده می‌شود.

زجاج (۳۱۰ق)

تخصص: صرفی و نحوی

کتاب/ها: اشتقاق، فعلتُ و افعلتُ

توضیحات: ابواسحاق، ابراهیم‌بن‌محمد، معروف به زجاج، از اصحاب «مبرد» بود و مصاحبت زجاج و مبرد به‌گونه‌ای بود که زجاج طریق رساندن نوشته‌ها به مبرد بود.

زمخشری (۵۳۸ق)

تخصص: نحوی و مفسّر

کتاب/ها: المفصّل

نژاد: فارسی‌زبان

توضیحات: او درخشان‌ترین فارسی‌زبانی بود که به ارجحیّت زبان عرب گردن نهاده و در مسیر رشد و اعتلای آن کمر همت بسته و آثار گران‌قدری مانند «المفصّل» در نحو به‌نگارش در آورد.

او علاوه بر فعالیت‌های ادبی و کلامی، کتابی در تفسیر قرآن نیز نوشته است.

سیبویه (۱۷۶ یا ۱۷۹ق)

تخصص: نحوی

کتاب/ها: الکتاب

نژاد: ایرانی

زیستگاه: بصره و بغداد و فارس

توضیحات: سیبویه از نام‌آورترین شاگردان خلیل‌بن‌احمد بود. در حدود ۳۲سالگی به بصره رفت و مطالعاتش را آنجا تکمیل کرد و سپس عازم بغداد شد. در آن زمان کسایی معلم فرزندان هارون و دارای موقعیتی عالی در دستگاه هارون و برامکه بود؛ لذا باتوجه به آگاهی او از جایگاه علمیِ سیبویه، موقعیت خود را در خطر دید. ازاین‌رو نزد یحیی‌بن‌خالد و فضل‌بن‌یحیی رفته و ضمن یادآوری ارادت خود به آن خاندان گفت: من بیم دارم که این مرد تازه‌وارد(سیبویه) با حضور خود در محافل ادبی موجب تنزّل رتبۀ من شود، تقاضا دارم سوابق ارادت من به‌فراموشی سپرده نشود! یحیی و فضل به او دلگرمی داده و گفتند: در محافلی که او دعوت شود، تو نیز حضور خواهی داشت.

روزی مجلسی تشکیل شد و کسایی خواست با طرح سؤالی مشکل سیبویه را مغلوب سازد؛ لذا گفت: «کنتُ أظنُّ العقربَ أشدَّ لَسعَةً من الزُنبور، فإذا هو هی»، یعنی: من گمان می‌کردم نیش عقرب دردناک‌تر از نیش زنبور است؛ ولی بعد دریافتم که نیش هردو یکی است. سپس پرسید: در اینجا باید گفت: «فاذا هو هی» یا «فاذا هو ایاها»؟

سیبویه وجه اول را اختیار کرد و کسایی و اطرافیانش نظر وی را مردود اعلام کردند. یحیی‌بن‌خالد که سِمَت داوری جلسه را داشت، برای اینکه حقّ کسی پایمال نشود، قضاوت را به اعراب بومی و بادیه‌نشینان واگذار کرد؛ اما آنان نیز باتوجه به شناخت کسایی، نظر او را تأیید کردند!

سیبویه که خود را در اقلیّت دید، اندوهگین شده و به‌خاطر همین کشمکشی که بین او و کسایی(در قضیۀ زنبوریه) رخ داد، نتوانست در بغداد بماند؛ لذا به بصره و از آن‌جا به شیراز سفر کرد و در حدود چهل سالگی در همان‌جا وفات یافت.

اثر مشهور او «الکتاب» نام دارد که هنوز هم میان نحوشناسان حجت است و شرح‌های زیادی برایش نوشته شده است.

فراء (۲۰۷ق)

تخصص: نحوی

نژاد: ایرانی

توضیحات: فراء نیز همچون کسایی، ایرانی‌تبار و جزو نحویون مدرسۀ کوفه محسوب می‌شود که پس از اتمام تحصیلاتش در کوفه، به بغداد رفته و به حسن‌بن‌سهل پیوست و معلم دربار بغداد شد.

عمربن‌بکر که از خواص حسن‌بن‌سهل بود به فراء نامه نوشت که: گاهی امیر از من سؤالاتی می‌پرسد که در پاسخ آنان درمی‌مانم؛ لذا تقاضا دارم برای من کتابی تدوین کنی که جامع اصول علوم ادبی باشد. فراء هم روزی به شاگردانش گفت: امروز را به کتابت آنچه من املاء می‌کنم اختصاص دهید، سپس به مسجد محل تدریسش رفته و کتابی تدوین کرد و برای عمربن‌بکر فرستاد.

فیروزآبادی (۷۲۹ تا ۸۱۷ق)

تخصص: لغوی، فقیه

کتاب/ها: قاموس اللغة

نژاد: ایرانی

زادگاه: کازرون فارس

زیستگاه: فارس، شیراز، یمن

مذهب: شافعی

توضیحات: ابوطاهر مجدالدین محمدبن‌یعقوب‌بن‌محمدبن‌ابراهیم‌بن‌عمر شیرازی مردی ایرانی دارای سفرهای بسیار به شام، مصر، حجاز، عراق و هند بود و در نهایت رحل اقامت در یمن افکند و قاضی القضات شهر زُبید شد و در همان‌جا از دنیا رفت.

او کتاب لغتی به‌نام «اللامع المعلم العجاب الجامع بین المحکم و العباب» در شصت جلد نوشت؛ اما با توجه به مفصل‌بودنش آن را در دو مجلد خلاصه کرد. این کتاب تنها شامل توضیحات مختصری است که همیشه هم کاملاً واضح نیست.

کسایی (۱۸۹ یا ۱۹۷ق)

تخصص: نحوی

نژاد: ایرانی

توضیحات: او رقیب پیروزمند سیبویه است. وی از شاگردان «الرؤاسی» پایه‌گذار مدرسۀ کوفه بود و یکی از کتاب‌های او «رسالة فی لحن العامة» است که دربارۀ غلط‌های عوام نوشته شده است.

نظام‌الدین (۷۲۸ق)

تخصص: صرفی و نحوی، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس

کتاب/ها: غرائب القرآن و رغائب الفرقان، شرح نظام

توضیحات: حسن‌بن‌محمد بن حسین قمی نیشابوری، مشهور به أعرج، ملقب به نظام. وی از شاگردان قطب‌الدین شیرازی(۷۱۱ق) بود و شافیۀ ابن‌حاجب را شرح کرد که اکنون به‌نام شرح نظام مشهور است.

او در علم هیئت، کتاب تذکره خواجه نصیر را شرح کرد و در علم حساب نیز رساله‌ای به‌نام الشمسیه فی الحساب نوشت که به زعم برخی، خلاصة الحساب شیخ بهایی از آن گرفته شده است.

منابع

  • آذرنوش، آذرتاش، تاریخ زبان و فرهنگ عربی، تهران: سمت، ۱۳۸۶ش
  • نصیریان، یدالله، تاریخ علوم اسلامی، تهران: پیام نور، ۱۳۸۹ش، فصل دوم، سوم، چهارم و پنجم
  • صابری، حسین، مهارت‌های تحقیق و مأخذشناسی علوم اسلامی، تهران: سمت، ۱۳۸۹ش
  • و…

۰ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *