چکامه میلاد مولیالکونین امیرالمؤمنین
اسدالله الغالب علیبنابیطالب
بامداد از امر یزدان باز شد چشمم ز خواب
ابر را دیدم که جای آب، میبارد گلاب!
از زمین تا آسمان اِفرشتگان اَفراشتند
پرچم نصر مِنَ اللَه، رایت حُسنُ المآب
آسمان شَنگرفْگون گردید، مانا بر نشست
با دِرَفش کاویان بر رَخش گردون آفتاب
صبح پیروزی تو گویی بر دمید از نیمروز
کز نهیبش تیرهشب بگریخت چون افراسیاب
در سما، کیوان بهسانِ خُسروان بر سر کلاه
سُنبل ناهید چون دوشیزگان پُر پیچ و تاب
در زمین، هر سو صدای شادباش از مرد و زن
لعل خندان، پای کوبان، کامکار و کامیاب
از سروش غیب پرسیدم که این هنگامه چیست
تهنیت آغاز کرد، آنگاه فرمودم جواب:
بوالعجب، چون سیزده بگذشت از ماه رجب
آیتی رخ داد کاندر مکه افتاد انقلاب
فاطمه بنت اسد، فرزند هاشم آنکه بود
زادۀ عبدمناف بن قُصَیِّ بن کلاب
همسر پاک ابوطالب که اندر شرق و غرب
او خودْ عُلیاجاه بود و شوهرش عالیجناب
روبهروی کعبه برپا خاست آن مشکات نور
حامل مصباحٌ المصباح، تا یوم الحساب
با تضرع گفت: یا ربّ حُرمتِ جدّم خلیل
آنکه با نامش دعا البته گردد مستجاب
حقِّ فرزندم که دانم آیت کبرای توست
مرحمت فرما خدایا وا رَهانم ز اضطراب
ناگهان دیوار را بشکافت ربُّ البیت و گفت:
هین بفرما از ره نزدیک، چون دور است باب
ذات پاک لامَکان را خانهای در کار نیست
از ازل این خانه را بهرِ تو کردم انتخاب
حامل اسرارِ مایی، باش هم مهمان ما
قُوتِ صدّیقان و پاکان برتر است از نان و آب
شیر حق را شیر از پِستان حق باید مکید
نکته شد باریک، گو: الله أعلم بالصواب!
سرّ حقّ سر بسته ماند، از این جهت در بسته ماند
روز چهارم مرد و زن را رفت از دل صبر و تاب
ناگهان حقّ خانه را بشکافت مانند صدف
کز دهان آرد برون بر مردمان دُرّی خوشآب
ماهی اندر دامن خورشید دیدند آشکار
جمع در یکجا، که دیده آفتاب و ماهتاب؟
شادمان او را ابوطالب چو جان در بر گرفت
گاه چشمِ روشنش بوسید، گاهی لعلِ ناب
وحی شد از حقّ که این نور جَلیّ نامش علیست
چون به ذات عالیِ اعلاش باشد انتساب
بی درنگ او را ابوطالب به پیغمبر سپرد
رمز توحید و نبوت را از این معنی بیاب
مصطفایش در بغل بگرفت و رویش بوسه زد
چشم بر روی محمد باز کرد آن مستطاب
گه بهرسم کودکان انگشت ابهامش مکید
گه مکیدش از زبان، چون عاشقان، شیرین لعاب
یعنی اَر ابهام در شرع است، حلّالش علیست
وز زبانِ من سخن میگوید از عین صواب
ای شهنشاه نجف، ای معدن عزّ و شرف
پردهدار «مَن عرف» ای شافع یوم الحساب
خالق الاشیاء در قرآن چنین فرموده است:
عرش بر آب و حیاتِ جملۀ اشیا به آب
جرعهنوشانِ لبت این نکته خوش دریافتند
در صراط حقّ، علی آب است و غیر او، سراب
اصل مردم آدم است و خلق آدم از تراب
جان فدای آن لب شیرین که خواندت بوتراب
در دبستان تو خوانْد ادریس درس معرفت
هم سفینه نوحی و هم نوح را مالک رقاب
با وجودت میشود آتش گلستان بر خلیل
وز جنابت میرسد داود را فصل الخطاب
چون سلیمان نام نامیَّت کند نقش نگین
اسمِ اعظم، آصفش میداند از علم الکتاب
پرتویی از نورت اَر بر وادی اَیمَن فِتَد
میدَود موسی به درگاهت، به امید شهاب
روح قدسی را چو شاگرد تو بر مریم دَمَد
گوید عیسی: إنی عبدالله آتانِی الْکتاب
صحن و ایوان تو را خیل ملک جاروبکش
خیمۀ جاه تو را گیسوی حورالعین طناب
جرعهنوش عِلمِ سلمانِ تو، لقمان حکیم
قنبرت را میرسد تا عَذْب فرماید عذاب
داستانِ گیو و گودرز و تهمتن کهنه گشت
مالکت چون خشمگین آورْد، پا اندر رکاب
هرکه از فرهنگ اولاد علی فرهنگ یافت
بر جهانی رحمتش ریزش کند همچون سحاب
مرحوم حجتالاسلام علیرضا سخنور (دانش) [۱۳۰۰ – ۱۳۷۹]
در “روبهروی کعبه بر پا خواست آن مشکات نور” برپا خاست صحیح است.
با احترام
از نکتهبینی و تذکر شما بسیار سپاسگزارم
اصلاح شد