اهمیت زیارت جامعه کبیره

توسط | فروردین ۱, ۱۳۹۷ | ادعیه و زیارات

معرفی زیارت جامعه کبیره

علامه محمدباقر مجلسی(ره) فرموده است: بهترین زیارات از نظر متن و سند و فصاحت و بلاغت، زیارت جامعه کبیره است. و پدر بزرگوارش مرحوم ملامحمدتقی مجلسی(ره) در شرح الفقیه فرموده: این زیارت، احسن و اکمل زیارات است و من تا در عتبات عالیات بودم، ائمه(علیهم‌السلام) را با خواندن این دعا زیارت می‌کردم.

محدث نوری در نجم الثاقب حکایتی نقل کرده است که از مضمون آن چنین استنباط می‌شود که باید بر این زیارت مواظبت کرد و از آن غفلت نکرد و آن حکایت چنین است:

داستان سید رشتی درباره اهمیت زیارت جامعه کبیره

حدود هفده سال قبل (از تاریخ نگارش این متن) جناب سید احمدبن‌هاشم موسوی رشتی، تاجر ساکن رشت به نجف اشرف مشرف شد و با جناب شیخ علی رشتی به منزل حقیر آمدند و همین که رفتند، شیخ از کمالات و درستیِ کارِ سید رشتی صحبت کرد و گفت: او قضیّه عجیبی دارد که آن وقت مجال بیانش نبود. و چند روز بعد شیخ را دیدم و او تمام جریان را برایم نقل کرد.

گرچه مقام شیخ بالاتر از این بود که جریان را با ذره‌ای کم‌وزیاد نقل کند؛ اما من بسیار تأسف خوردم که چرا این مطالب را از خود سید نشنیدم. چند وقت گذشت تا اینکه در ماه جمادی الآخرِ همان سال پس از برگشت از نجف اشرف، سید رشتی را در کاظمین ملاقات کردم، پس شرح جریان را از او پرسیدم و او جریان را به‌طور کامل برایم این‌گونه نقل کرد:

سال ۱۲۸۰ق به قصد حجّ بیت الله الحرام از دار المرز رشت به تبریز آمدم و به منزل حاج صفرعلی تاجر تبریزی معروف رفتم. با توجه به اینکه قافله‌ای نبود، متحیّر مانده بودم که چه کنم، تا آن‌که حاجی جبار جلودار سدهی اصفهانی برای حمل کالا عازم سفر به طَرابوزَن شد. از او مرکبی کرایه کردم و همراهش حرکت کردم.

وقتی به منزل اول رسیدیم سه نفر دیگر به‌تشویق حاج صفرعلی به من ملحق شدند (که عبارت بودند از: حاجی ملاباقر تبریزی حجّه فروش معروف علما و حاجی سید حسین تاجر تبریزی و حاج علی نامی) پس به‌اتفاق روانه شدیم تا به اَرزَن الروم رسیدیم و از آنجا عازم طرابوزن و در یکی از منازل بین این دو شهر حاجی جبار جلودار نزد ما آمد و نظر به اینکه در سایر منازل کمی عقب‌تر از قافله حرکت می‌کردیم، گفت: این منزل که در پیش داریم بسیار خطرناک است، کمی زود حرکت کنید که همراه قافله باشید.

حدود سه ساعت به صبح مانده بود که راه افتادیم، نزدیک نیم یا سه‌ربع فرسخ از منزل خود دور شده بودیم که هوا تاریک شد [و نور ماه از بین رفت] و برف شروع به باریدن کرد، به‌طوری که رفقا هر کدام سر خود را پوشانده به‌سرعت می‌راندند. من نیز هرچه تلاش کردم به آن‌ها برسم، نشد، تا آن‌که آن‌ها رفتند و من تنها ماندم.

از اسب پیاده شدم و کنار راه نشستم، درحالی‌که بسیار نگران و مضطرب بودم؛ چون نزدیک ششصد تومان پول برای مخارج راه همراه داشتم، بعد از تأمل بسیار بنا را بر این گذاشتم که در همین محل بمانم تا فجر طلوع کند و به همان منزلی که از آنجا بیرون آمده بودیم برگردم و از آنجا چند نفر نگهبان به‌همراه برداشته به قافله ملحق شوم.

در آن حال در مقابل خود باغی دیدم و در آن باغ باغبانی که در دست بیلی داشت که بر درختان می‌زد تا برفشان بریزد. پس او نزد من آمد و فرمود: کیستی؟ عرض کردم: رفقای من رفته‌اند و من تنها مانده‌ام، راه  را نمی‌دانم، مسیر را گم کرده‌ام.

فرمود: نافله بخوان تا راه را پیدا کنی، پس مشغول خواندن نافله شدم. بعد از تمام‌شدن نافله شب، پیش من آمد و فرمود: چرا نرفتی؟ گفتم: والله راه را نمی‌‌دانم.

فرمود: زیارت جامعه بخوان، من زیارت جامعه را ازحفظ نبودم و با آنکه مکرّر به زیارت عتبات مشرف شده‌ام، هنوز هم حفظ نیستم. ولی از جای برخاستم و زیارت جامعه را به‌طور کامل از حفظ خواندم. باز نمایان شد و فرمود: نرفتی؟ هستی؟ بی‌اختیار به گریه افتادم. گفتم: بله هستم، راه را نمی‌دانم.

فرمود: زیارت عاشورا بخوان. من زیارت عاشورا را از حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم؛ اما برخاستم و از حفظ مشغول خواندن زیارت عاشورا شدم تا آن‌که تمام صد لعن و صد سلام و دعای علقمه را خواندم.

دیدم باز آمد و فرمود : چرا نرفتی؟ هنوز هستی؟ گفتم: بله هستم تا صبح.

فرمود: من اکنون تو را به قافله می‌ رسانم. پس رفت و بر مرکبی سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و فرمود: به ردیف من بر مرکب سوار شو، سوار شدم. پس عنان اسب خود را کشیدم، تمکین نکرد و حرکت نکرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. دادم، پس بیل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب در نهایت  تمکین پیروی کرد، پس دست خود را بر زانوی من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمی‌خوانید؟ و سه بار فرمود : نافله، نافله، نافله .

باز فرمود: شما چرا  عاشورا نمی‌خوانید؟ و سه بار فرمود :عاشورا، عاشورا، عاشورا.

و بعد فرمود: شما  چرا جامعه نمی‌خوانید؟ و سه بار فرمود :جامعه، جامعه، جامعه.

و به هنگام حرکت به‌ صورت دایره وار سیر می کرد ، یک دفعه برگشت و فرمود : آن ها رفقای شمایند که در لب نهر آبی فرود آمده اند و مشغول وضو گرفتن برای نماز صبح هستند. پس من همین که خواسم از مرکب پایین بیایم تا سوار اسب خود بشوم  نتوانستم. پس آن جناب پیاده شد و بیل را در برف فرو برد و مرا سوار کرد و سر اسب را به سمت رفقا برگردانید. من در آن حال به فکر افتادم که این شخص چه کسی بود که به زبان فارسی حرف می ‌زد – و حال آن که ، در آن حدود زبانی جز زبان ترکی و مذهبی جز مذهب عیسوی  نبود – و چگونه با این سرعت مرا به رفقای خود رساند ؟ پس ، پشت سر خود نظر کردم، کسی را ندیدم و از او آثاری پیدا نکردم، پس به رفقای خود ملحق شدم.  { نقل از مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی

منبع: مفاتیح الجنان؛ حبل المتین آیت‌الله ضیاءآبادی

۰ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *