یکی از داستانهای تأسفبار در تاریخ زندگی انبیای الهی، قضیه اصحاب رس و مخالفت ایشان با پیغمبر زمانشان، جناب حنظله است. در ادامه بر اساس آیات و روایات و نقلهای تاریخی به داستان و عاقبت آنان و ارتباط بین آن با نوروزی که بین فارسها شهرت دارد میپردازیم.
فهرست مطالب
اصحاب رس در تاریخ
پس از ماجرای طوفان نوح(ع) یکی از پسران او به نام «یافث» در کنار چشمهای در شهر «اسفندار» نهال درخت صنوبری را کاشت. مردم بتپرست، نام آن درخت را «شاه درخت» و نام آن چشمه را «دوشاب» میگفتند.
قومی که در آن جا میزیستند دارای دوازده شهر و آبادی در مشرق زمین بودند؛ شهرها و آبادیهای آنها در کنار امتداد رودخانه پرآبي قرار داشت؛ نام شهرها و آبادیهایشان به نامهای دوزاده گانه ماههای عجم معروف بود؛ به این ترتیب: آبان، آذر، دی، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، تیر، مرداد، شهریور و مهر: اسفندار بزرگترین شهر آنها بود که شاه آنها به نام «تركوذبنغابور» نوه نمرود آنجا را پایتخت خود قرار داده بود. درخت صنوبر و چشمه اصلی در این شهر قرار داشت؛ از بذر همین درخت، درختهای دیگری در همه شهرهای خود کاشته رشد کرده و بزرگ شده بودند.
جهل و ابلهی، باعث شده بود که آن قوم دور از تمدن و علم، آن درختهای صنوبر را خدای خود میخواندند و آنها را میپرستیدند. نوشیدن آب چشمه و رودخانه را، چون مخصوص خدایان میدانستند بر خود و حیوانات خود حرام کرده بودند. هر کسی از آن آب مینوشید، او را اعدام مینمودند و میگفتند: «این آب مایهی حیات خدایان ما است و کسی حق استفاده از آن را ندارد.»
آنها در هر ماه و سال یک روز را عید میدانستند. در آن روز کنار یکی از آن درختان دوازدهگانه میآمدند، و گاو و گوسفند پای آن درخت قربانی نموده و جشن پر زرق و برقی میگرفتند؛ آتش روشن میکردند و وقتی که دود غلیظ آتش آسمان را میپوشانید، در کنار درخت به سجده میافتادند و آن را میپرستیدند؛ سپس گریه و زاری نموده و دست به تمنای درخت میشدند.
وقتی که حرکت شاخههای درخت و صدای مخصوص آن درخت (بر اثر حرکت باد) را میشنیدند میگفتند درخت میگوید: «ای بندگان من! من از شما راضی و خشنود هستم». آنگاه غریو شادی سر میدادند. شراب مینوشیدند و به عیش و نوش و ساز و آواز و هوسبازی میپرداختند.
این قومِ خرافهپرست، در رفتار و کردار و روابط خود نیز در منجلاب فساد و انحراف و گمراهی غوطهور بودند، تا آن جا که همجنسبازی و همجنسگرایی در بینشان رایج بود.
خداوند، پیامبری از نوادگان یعقوب(ع) را (که طبق بعضی از روایات، حَنْظَله خوانده میشد) برای هدایت آن قوم گمراه، به سوی آنها فرستاد.
این پیامبر سالها در میانشان و با بیانی شیوا و گویا آنها را به سوی خدای یکتا و بیهمتا فرا میخواند و از بتپرستی و درختپرستی برحذر میداشت، ولی دعوتهای آن پیامبر نسبت به آنها همانند پتک زدن بر سندان بود. آنها به بیانات و منطق آن پیامبر، اعتنا نکرده و با لجاجت به درختپرستی خود ادامه دادند.
سرانجام حنظله به خدا عرض کرد: «پروردگارا! این قوم لجوج، از بتپرستی و درختپرستی و پیروی بیقید و شرط از شاه خود، دست بر نمیدارند؛ و هر روز بر کفر و گمراهیشان میافزایند؛ درختهایی را که سود و زیان ندارند میپرستند. خدایا! از درگاهت تقاضا میکنم که همه آن درختها را خشک کن و قدرت خود را به آنها نشان بده تا از درختپرستی دوری کنند.»
دعای این پیامبر دل سوخته به استجابت رسید. وقتی که درختپرستان، صبح از خانههایشان بیرون آمدند، در همه آن دوازده شهر دیدند درختهای معبود خشک شدهاند، این حادثه عجیب مانند توپ در بین شان صدا کرد؛ هر کسی چیزی میگفت؛ سرانجام آنها بر دو گروه شدند. یک گروه میگفتند: «سحر و جادوی این شخص که ادعای پیامبری میکند موجب خشک شدن درختها شده است.»
گروه دیگر میگفتند: «خدایان ما از اینرو به این شکل درآمدهاند تا خشم خود را نسبت به این شخص (که مدّعی پیامبری است) آشکار سازند و ما نیز از حریم خدایان خود دفاع کنیم و از او جلوگیری نماییم.»
فریاد و نعرههایشان بر ضد آن پیامبر خدا بلند شد. پس از کارشکنیها و رنج دادن بسیار به آن پیامبر، تصمیم گرفتند او را با سختترین شکنجهها اعدام کنند. آنها چاهی عمیق کندند و قسمت پایین چاه را تنگتر نمودند و آن پیامبر خدا را دستگیر کرده و در میان آن چاه افکندند و سر آن چاه را با سنگ بزرگی بستند. آن پیامبر، پیوسته در میان چاه راز و نیاز و ناله میکرد، ولی آنها با شدّت سنگدلی در کنار چاه صدای آن فرستادهی خدا را میشنیدند و خطاب به او میگفتند: امیدواریم که خدایان ما (درختهای صنوبر) از ما راضی گردند و سبز و خرّم شوند و شادابی و خشنودی خود را به ما نشان دهند.»
آن پیامبر در مناجات خود میگفت: «خدایا! مکان تنگ مرا مینگری، شدّت اندوهم را میبینی، به ضعف و ناتوانی من لطف کن، هر چه زودتر دعایم را به استجابت برسان و روحم را قبض کن».
عذاب سخت اصحاب رسّ
در این هنگام خداوند به جبرئیل فرمود: «به این مخلوقات بنگر که حلم من آنها را مغرور ساخته و آنها خود را از عذاب من در امان میبینند و جز مرا میپرستند و پیامبر فرستادهی مرا میکشند… و من به عزّتم سوگند یاد کردهام که هلاکت آنها را مایهی عبرت جهانیان قرار دهم.»
روز عید و جشن ملّی آنها فرا رسید، همه آنها در کنار درخت صنوبر اجتماع کرده و جشن پر شکوه گرفته بودند. در این میان که همه سرگرم عیش و نوش و خرافات بودند، ناگهان طوفان سرخ و شدیدی برخاست؛ همه آنها وحشت زده به هم چسبیدند، و با ناله و فغان به دنبال پناهگاه بودند، ولی دریافتند که در هرجا پا میگذارند زمین مانند سنگ کبریت، شعلهور، سوزان و داغ است، در همین بحران شدید، ابر سیاه و هولناکی بر سر آنها سایه افکند و از درون آن ابر، صاعقههایی از آتش بر آنها میبارید، به طوری که پیکرهای آنها بر اثر آتشها، هم چون مس ذوب شده گداخته میشد. آنها با این وضع سیاه و مرگبار به هلاکت رسیدند.
قرآن میفرماید: «وَ عاداً وَ ثَمُوداً وَ اَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثيراً وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْاَمْثالَ وَ كُلًّا تَـبَّرْنا تَتْبيراً»
جریان اصحاب رس از بیان امیرالمؤمنین(ع)
امام رضا(علیهالسلام) فرمود: مردى از اشراف قبیله بنىتمیم به نام عمرو سه روز پیش از شهادت امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به حضور آن حضرت رسید و عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین دربارۀ اصحاب رس برایم سخن بگو تا بدانم آنها در چه عصر و زمانى زندگى مىکردهاند و سرزمین آنها کجا بوده و پادشاه آنها چه کسى بوده است؟ آیا خداوند پیغمبرى براى آن قوم مبعوث فرموده و به چه علت آنها به هلاکت رسیدند؟ زیرا در قرآن کریم از آنها نام برده شده ولى شرح حال آنها بیان نشده است!
اصحاب رس در آیات قرآن
در دو جا از قرآن نام اصحاب رس برده شده است:
- اول: «وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثيراً». سورۀ فرقان۲۵، آیه۳۸
- دوم: «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِ وَ ثَمُودُ». سورۀ ق۵۰، آیه۱۲
امیرالمؤمنین فرمودند: پرسشى کردى که پیش از تو کسى از من سؤال نکرده و بعد از من نیز کسى خبر آنها را به تو نخواهد گفت مگر آنکه از من نقل کند.
بدان اى مرد در کتاب خدا هیچ آیهاى نیست مگر آنکه من تفسیر آن را مىدانم و حتى موقع نزول و شأن نزول آن را مطلع هستم سپس به سینه مبارک خود اشاره نمود و فرمودند: و ان هاهنا لعلماً جمّاً و لکن طلابه یسیر و عن قلیل یندمون لو قد فقدونی.
داستان اصحاب رس
اى تمیمى! اصحاب رس مردمى بودند که درخت صنوبری را میپرستیدند و آنرا در فارسى شاهدرخت مىنامیدند و آن درختى بود که پس از طوفان نوح توسط یافث بن نوح در کنار چشمه آبى به نام وشناب/ روشناب کاشته شد. این قوم رسّ نامیده شدند زیرا پیغمبرشان را در زمین فرو بردند. آنها بعد از عصر حضرت سلیمان در روى زمین مىزیستند و دوازده شهر در کنار رود ارس در بلاد مشرق زمین بنا کرده بودند. در آن زمان در روى زمین نهرى پرآبتر و بهتر و گواراتر از رود ارس وجود نداشت و هیچ شهر و دیارى آبادتر از شهرهاى ایشان نبود. نام دوازده شهر آنها عبارت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، أرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور.
بزرگترین شهرشان اسفندار و نام پادشاه ایشان تُرکوز بن غابور بن یارِش بن سازَن بن نُمرود بن کنعان (فرعونِ حضرت ابراهیم)، و آن چشمه و صنوبر در شهر اسفندار بود. و از همان صنوبر شاخهای در هر شهر کاشته بودند و نهری از آن رود نیز به سمتش کشیده بودند. و آب آن چشمه را بر خودشان و حیواناتشان حرام کرده بودند و هرکس مینوشید او را میکشتند، و میگفتند این چشمه آب حیات خدایان ماست!
وَ قَدْ جَعَلُوا فِی کُلِّ شَهْرٍ مِنَ السَّنَهِ فِی کُلِّ قَرْیَهٍ عِیداً یَجْتَمِعُ إِلَیْهِ أَهْلُهَا فَیَضْرِبُونَ عَلَى الشَّجَرَهِ الَّتِی بِهَا کِلَّهٌ مِنْ حَرِیرٍ فِیهَا مِنْ أَنْوَاعِ الصُّوَرِ ثُمَّ یَأْتُونَ بِشَاهٍ وَ بَقَرٍ فَیَذْبَحُونَهَا قُرْبَاناً لِلشَّجَرَهِ وَ یُشْعِلُونَ فِیهَا النِّیرَانَ بِالْحَطَبِ فَإِذَا سَطَعَ دُخَانُ تِلْکَ الذَّبَائِحِ وَ قُتَارُهَا فِی الْهَوَاءِ وَ حَالَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ النَّظَرِ إِلَى السَّمَاءِ خَرُّوا لِلشَّجَرَهِ سُجَّداً وَ یَبْکُونَ وَ یَتَضَرَّعُونَ إِلَیْهَا أَنْ تَرْضَى عَنْهُمْ فَکَانَ الشَّیْطَانُ یَجِیءُ فَیُحَرِّکُ أَغْصَانَهَا وَ یَصِیحُ مِنْ سَاقِهَا صِیَاحَ الصَّبِیِّ أَنْ قَدْ رَضِیتُ عَنْکُمْ عِبَادِی فَطِیبُوا نَفْساً وَ قَرُّوا عَیْناً فَیَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ وَ یَشْرَبُونَ الْخَمْرَ وَ یَضْرِبُونَ بِالْمَعَازِفِ وَ یَأْخُذُونَ الدَّسْتْبَنْدَ فَیَکُونُونَ عَلَى ذَلِکَ یَوْمَهُمْ وَ لَیْلَتَهُمْ ثُمَّ یَنْصَرِفُونَ.
وَ إِنَّمَا سَمَّتِ الْعَجَمُ شُهُورَهَا بِآبَانْ مَاهْ وَ آذَرْ مَاهْ وَ غَیْرِهِمَا اشْتِقَاقاً مِنْ أَسْمَاءِ تِلْکَ الْقُرَى لِقَوْلِ أَهْلِهَا بَعْضٍ لِبَعْضٍ هَذَا عِیدُ شَهْرِ کَذَا وَ عِیدُ شَهْرِ کَذَا حَتَّى إِذَا کَانَ عِیدُ قَرْیَتِهِمُ الْعُظْمَى اجْتَمَعَ إِلَیْهِمْ صَغِیرُهُمْ وَ کَبِیرُهُمْ فَضَرَبُوا عِنْدَ الصَّنَوْبَرَهِ وَ الْعَیْنِ سُرَادِقاً مِنْ دِیبَاجٍ عَلَیْهِ مِنْ أَنْوَاعِ الصُّوَرِ لَهُ اثْنَا عَشَرَ بَاباً کُلُّ بَابٍ لِأَهْلِ قَرْیَهٍ مِنْهُمْ وَ یَسْجُدُونَ لِلصَّنَوْبَرَهِ خَارِجاً مِنَ السُّرَادِقِ وَ یُقَرِّبُونَ لَهَا الذَّبَائِحَ أَضْعَافَ مَا قَرَّبُوا لِلشَّجَرَهِ فِی قُرَاهُمْ فَیَجِیءُ إِبْلِیسُ عِنْدَ ذَلِکَ فَیُحَرِّکُ الصَّنَوْبَرَهَ تَحْرِیکاً شَدِیداً فَیَتَکَلَّمُ مِنْ جَوْفِهَا کَلَاماً جَهْوَرِیّاً وَ یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ بِأَکْثَرَ مِمَّا وَعَدَتْهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ الشَّیَاطِینُ کُلُّهَا فَیَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ مِنَ السُّجُودِ وَ بِهِمْ مِنَ الْفَرَحِ وَ النَّشَاطِ مَا لَا یُفِیقُونَ وَ لَا یَتَکَلَّمُونَ مِنَ الشُّرْبِ وَ الْعَزْفِ فَیَکُونُونَ عَلَى ذَلِکَ اثْنَیْ عَشَرَ یَوْماً وَ لَیَالِیَهَا بِعَدَدِ أَعْیَادِهِمْ سَائِرَ السَّنَهِ ثُمَّ یَنْصَرِفُونَ.
فَلَمَّا طَالَ کُفْرُهُمْ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عِبَادَتُهُمْ غَیْرَهُ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِمْ نَبِیّاً مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ وُلْدِ یَهُودَا بْنِ یَعْقُوبَ فَلَبِثَ فِیهِمْ زَمَاناً طَوِیلًا یَدْعُوهُمْ إِلَى عِبَادَهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَعْرِفَهِ رُبُوبِیَّتِهِ فَلَا یَتَّبِعُونَهُ فَلَمَّا رَأَى شِدَّهَ تَمَادِیهِمْ فِی الْغَیِّ وَ الضَّلَالِ وَ تَرْکَهُمْ قَبُولَ مَا دَعَاهُمْ إِلَیْهِ مِنَ الرُّشْدِ وَ النَّجَاحِ وَ حَضَرَ عِیدُ قَرْیَتِهِمُ الْعُظْمَى قَالَ یَا رَبِّ إِنَّ عِبَادَکَ أَبَوْا إِلَّا تَکْذِیبِی وَ الْکُفْرَ بِکَ وَ غَدَوْا یَعْبُدُونَ شَجَرَهً لَا تَنْفَعُ وَ لَا تَضُرُّ فَأَیْبِسْ شَجَرَهُمْ أَجْمَعَ وَ أَرِهِمْ قُدْرَتَکَ وَ سُلْطَانَکَ
فَأَصْبَحَ الْقَوْمُ وَ قَدْ یَبِسَ شَجَرُهُمْ کُلُّهَا فَهَالَهُمْ ذَلِکَ وَ قُطِعَ بِهِمْ وَ صَارُوا فِرْقَتَیْنِ فِرْقَهٌ قَالَتْ سَحَرَ آلِهَتَکُمْ هَذَا الرَّجُلُ الَّذِی زَعَمَ أَنَّهُ رَسُولُ رَبِّ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ لِیَصْرِفَ وُجُوهَکُمْ عَنْ آلِهَتِکُمْ إِلَى إِلَهِهِ وَ فِرْقَهٌ قَالَتْ لَا بَلْ غَضِبَتْ آلِهَتُکُمْ حِینَ رَأَتْ هَذَا الرَّجُلَ یَعِیبُهَا وَ یَقَعُ فِیهَا وَ یَدْعُوکُمْ إِلَى عِبَادَهِ غَیْرِهَا فَحَجَبَتْ حُسْنَهَا وَ بَهَاءَهَا لِکَیْ تَغْضَبُوا لَهَا فَتَنْتَصِرُوا مِنْهُ فَأَجْمَعَ رَأْیُهُمْ عَلَى قَتْلِهِ.
فَاتَّخَذُوا أَنَابِیبَ طِوَالًا مِنْ رَصَاصٍ وَاسِعَهَ الْأَفْوَاهِ ثُمَّ أَرْسَلُوهَا فِی قَرَارِ الْعَیْنِ إِلَى أَعْلَى الْمَاءِ وَاحِدَهً فَوْقَ الْأُخْرَى مِثْلَ الْبَرَابِخِ وَ نَزَحُوا مَا فِیهَا مِنَ الْمَاءِ ثُمَّ حَفَرُوا فِی قَرَارِهَا بِئْراً ضَیِّقَهَ الْمَدْخَلِ عَمِیقَهً وَ أَرْسَلُوا فِیهَا نَبِیَّهُمْ وَ أَلْقَمُوا فَاهَا صَخْرَهً عَظِیمَهً ثُمَّ أَخْرَجُوا الْأَنَابِیبَ مِنَ الْمَاءِ وَ قَالُوا نَرْجُو الْآنَ أَنْ تَرْضَى عَنَّا آلِهَتُنَا إِذَا رَأَتْ أَنَّا قَدْ قَتَلْنَا مَنْ کَانَ یَقَعُ فِیهَا وَ یَصُدُّ عَنْ عِبَادَتِهَا وَ دَفَنَّاهُ تَحْتَ کَبِیرِهَا یَتَشَفَّى مِنْهُ فَیَعُودُ لَنَا نُورُهَا وَ نَضْرَتُهَا کَمَا کَانَ فَبَقُوا عَامَّهَ یَوْمِهِمْ یَسْمَعُونَ أَنِینَ نَبِیِّهِمْ ع وَ هُوَ یَقُولُ سَیِّدِی قَدْ تَرَى ضِیقَ مَکَانِی وَ شِدَّهَ کَرْبِی فَارْحَمْ ضَعْفَ رُکْنِی وَ قِلَّهَ حِیلَتِی وَ عَجِّلْ بِقَبْضِ رُوحِی وَ لَا تُؤَخِّرْ إِجَابَهَ دَعْوَتِی حَتَّى مَاتَ ع
فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لِجَبْرَئِیلَ ع یَا جَبْرَئِیلُ أَ یَظُنُّ عِبَادِی هَؤُلَاءِ الَّذِینَ غَرَّهُمْ حِلْمِی وَ أَمِنُوا مَکْرِی وَ عَبَدُوا غَیْرِی وَ قَتَلُوا رَسُولِی أَنْ یَقُومُوا لِغَضَبِی أَوْ یَخْرُجُوا مِنْ سُلْطَانِی کَیْفَ وَ أَنَا الْمُنْتَقِمُ مِمَّنْ عَصَانِی وَ لَمْ یَخْشَ عِقَابِی وَ إِنِّی حَلَفْتُ بِعِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأَجْعَلَنَّهُمْ عِبْرَهً وَ نَکَالًا لِلْعَالَمِینَ فَلَمْ یَرُعْهُمْ وَ هُمْ فِی عِیدِهِمْ ذَلِکَ إِلَّا بِرِیحٍ عَاصِفٍ شَدِیدَهِ الْحُمْرَهِ فَتَحَیَّرُوا فِیهَا وَ ذُعِرُوا مِنْهَا وَ تَضَامَّ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ ثُمَّ صَارَتِ الْأَرْضُ مِنْ تَحْتِهِمْ حَجَرَ کِبْرِیتٍ یَتَوَقَّدُ وَ أَظَلَّتْهُمْ سَحَابَهٌ سَوْدَاءُ فَأَلْقَتْ عَلَیْهِمْ کَالْقُبَّهِ جَمْراً یَلْتَهِبُ فَذَابَتْ أَبْدَانُهُمْ کَمَا یَذُوبُ الرَّصَاصُ فِی النَّارِ فَتَعَوَّذْ بِاللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ مِنْ غَضَبِهِ وَ نُزُولِ نَقِمَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ.
۰ دیدگاه