خانه » داستان » داستان خیانت و توبه ابولبابه

داستان خیانت و توبه ابولبابه

هو الذی یقبل التوبة عن عباده

داستان خیانت ابولبابه و توبه وی

وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (۱۰۲)
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (۱۰۳)
أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (۱۰۴)

آیات ۱۰۲ و ۱۰۳ و ۱۰۴ سوره توبه

علی بن إبراهیم: این آیه درباره أبی‌لبابه بن عبدالمنذر نازل شده، وقتی پیامبر، بنی‌قریظه را محاصره فرمود، گفتند: ابولبابه را پیش ما بفرست تا با او مشورت کنیم! پیامبر اجازه دادند.

ابولبابه از قبیله اوس بود و با یهودیان قرظی سابقه دوستی داشت، وقتی وارد قلعه شد، زن‌ها و کودکان دورش را گرفتند و تحت تأثیر قرار گرفت. یهودیان از ابولبابه پرسیدند: چه مصلحت می‌دانی؟ آیا تسلیم شویم؟

ابولبابه با دست اشاره به گلوی خود نمود، یعنی همه شما کشته می‌شوید! فورا پشیمان شد و از قلعه بیرون آمد و پیش پیامبر نرفت. مستقیم به مسجد آمد و با طناب خود را به ستون «اسطوانة التوبة» بست و گفت: این طناب را باز نمی‌کنم تا بمیرم یا اینکه خدا توبه‌ام را بپذیرد. خبر به پیامبر رسید، حضرت فرمود: «أما لو أتانا لاستغفرنا الله له، فأما إذا قصد إلى ربه فالله أولى به»

ابولبابه روزها روزه می‌گرفت و شب اندک غذایی می‌خورد تا رمقی داشته باشد، دخترش شب‌ها برایش غذایی می‌آورد و او را برای قضای حاجت آزاد می‌ساخت.

هفت شبانه‌روز گذشت تا اینکه به حالت بی‌هوشی افتاد، پیامبر در خانه ام‌سلمه بودند که آیه نازل شد، حضرت فرمود: «یا ام‌سلمه، قد تاب الله على أبی‌لبابه» ام‌سلمه گفت: پس به او خبر دهید، حضرت: تو این کار را انجام بده، ام‌سلمه سرش را از حجره بیرون آورد و گفت: بشارت ای ابالبابه، خدا تو را بخشید، ابولبابه: الحمدلله.

مسلمان‌ها آمدند تا او را باز کنند، گفت: نه به خدا سوگند خود را از این ستون باز نمى‏‌کنم تا رسول خدا خودش مرا باز کند. لذا پیامبر تشریف آورد و او را با دست خود باز کرد. و فرمود: «یا أبا لبابه، قد تاب الله علیک توبه لو ولدت من أمک یومک هذا لکفاک».

عرض کرد: اجازه می‌دهید همه اموالم را صدقه بدهم؟ فرمودند: خیر، – نصفش؟ – خیر، – ثلثش؟ – بله

البرهان، ج۲، ص۸۳۵ / المیزان، ج۹، ص۸۲

ببینید: داستان توبه

2 در مورد “داستان خیانت و توبه ابولبابه”

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *