ماجرای جنگ خندق | سرآغاز تا پایان

توسط | مرداد ۲۰, ۱۳۹۴ | عصر معصومین

کشته‌شدن عمرو بن عبدود به‌دست امیرالمؤمنین

در جنگ خندق (احزاب) عمرو بن عبدودّ، عکرمه بن ابی‌جهل، هبیره بن ابی‌وهب، نوفل بن عبد العزی بن مغیره و ضرار بن خطاب فهری دور خندق دور می‌زدند تا شاید راهی برای ورود پیدا کنند…

عمرو بن عبدودّ مبارز می‌طلبید و فریاد می‌زد:

وَ لَقَدْ بَحَحْتُ مِنَ النِّدَاء ××× بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ

هر مرتبه علی‌بن‌ابی‌طالب بلند می‌شد که به نبرد با او برود، پیامبر دستور به جلوس می‌دادند تا شاید دیگران تکانی به خود بدهند. مسلمانان هم از ترس عمرو بن عبدودّ و همراهانش گویا پرنده بر سرشان نشسته و از ترس پریدنش تکان نمی‌خوردند! چراکه عمرو، معادل هزار اسب‌سوار بود.

وقتی هیچ‌کس بلند نشد، پیامبر به علی‌بن‌ابی‌طالب فرمود: نزدیک بیا، پس عمامه خود را برداشت و بر سر ایشان نهاد و ذوالفقار خودش را به او داد و فرمود برو. و برایش دعا کرد و فرمود: «بَرَزَ الْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَى الشِّرْکِ کُلِّهِ».

وقتی حضرت مقابل او قرار گرفت به او فرمود: تو در زمان جاهلیت می‌گفتی کسی از من سه چیز درخواست نمی‌کند مگر اینکه حداقلّ یکی را برآورده می‌کنم.
عمرو گفت: بله چنین است
حضرت: شهادتین بر زبان جاری کن و به پروردگار عالمیان ایمان بیاور
عمرو: این را از من نخواه
حضرت: این برای تو بهتر بود، پس برگرد و انصراف بده
عمرو: زنان قریش هرگز به گفتگوی این جریان نخواهند نشست
حضرت: از اسب پیاده شو
عمرو خندید و… من دوست ندارم انسان کریمی مثل تو را بکشم، من با پدرت دوست بودم
حضرت: ولی من کشتن تو را دوست دارم

عمرو پیاده شد و به صورت اسبش زد و گرد و غبار بلند شد، صدای تکبیر حضرت بلند شد، فهمیدند که حضرت عمرو را کشته، دوستان عمرو فرار کردند، نوفل به درون خندق افتاد، مسلمین به سمت او سمت پرتاب می‌کردند. نوفل گفت: بگذارید به مرگ زیباتری بمیرم، یکی از شما پایین بیاید تا با هم بجنگیم. علی‌بن‌ابی‌طالب داخل خندق رفت و با او جنگید و به‌قتل رساند. اعلام الوری، بحار الانوار

«لَضَرْبَهُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَهِ الثَّقَلَیْن»

ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین


اخلاص امیرالمؤمنین در جنگ خندق

هنگامى که علی‌بن‌ابی‌طالب بر عمرو بن عبدودّ چیره شد، او را نکشت و از وى دور شد… چون نزد پیامبر آمد، علت را پرسید. گفت: به مادرم‏ دشنام داد و آب دهان به صورتم انداخت (شَتَمَ أُمِّی وَ تَفَلَ فِی وَجْهِی)، این بود که ترسیدم اگر او را در آن حال بکشم براى رضاى خاطر خود کشته باشم، به همین جهت به حال خودش واگذاشتم تا خشمم فرو نشست، آنگاه او را در راه خدا کشتم. المناقب

این جریان، نهایت خلوص حضرت را می‌رساند، زیرا هیچ‌کس از دشنام عمرو و جسارت او خبردار نشد و اگر همانجا سرش را جدا می‌فرمود، کسی متوجه نیت ایشان نمی‌شد. لذا وقتی حذیفه از پیامبر علت روبرگرداندن امیرالمؤمنین را پرسید، حضرت فرمودند: وقتی برگردد خودش توضیح خواهد داد.


اشکال: لازمۀ این جریان این است که لحظه‌ای غیر خدا در دل حضرت آمده باشد و این منافات با عصمت کلیه حضرت.
جواب: خشم و غضب، به‌مقتضای احساسات و عواطف انسانی است، فخر به همین است که نفس اماره به‌سراغ انسان بیاید، ولی انسان آن را مهار کند.

آدمی‌زاده طرفه اکسیری است ××× کز فرشته سرشته وز حیوان
گر کند میل این شود به از این ××× ور کند میل آن شود بد از آن

آیت‌الله مرعشی نجفی نیز در احقاق الحق، ج۱۸، ص۱۴۷، در بحث خلوص حضرت، این جریان را نقل کرده است.

۰ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *