داستان امیرالمؤمنین و جوان قصاب + صوت

جریان جوان قصاب و قطع‌کردن دست

جوانی قصاب به قصد زیارت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) به کوفه آمد، حضرت تشریف نداشتند، مغازه‌ای اجاره کرد و مشغول قصابی تا حضرت برگردند.

روزی حضرت برگشتند و طبق روال قرآنی به یک دست و تازیانه‌ای به دست دیگر، به تک‌تک اصناف سر می‌زدند و تذکرات لازم را بیان می‌فرمودند و اگر گرفتاری بود، مشکلش را حل می‌نمودند.

در کنار کوچه‌ای کنیزکی را مشاهده کردند که مقداری گوشت به دست دارد و گریه می‌کند!

چه شده؟

خانم من دستور داده که گوشت بخرم، من هم خریدم ولی نپسندید، عوض کردم، باز هم نپسندید، مرتبه سوم که پیش قصاب رفتم، قسم خورد که دیگر گوشت را عوض نمی‌کند و خانمم هم گفته که یا گوشت را عوض کن یا پولش را پس بده وگرنه کتک می‌خوری!

حضرت: کجا برویم؟ پیش قصاب یا خانمت؟

کنیز: پیش قصاب برویم.

جوان قصاب تا هیبت حضرت را مشاهده کرد، خود را آماده دعوا ساخت. حضرت رسیدند و سلام کردند! پس فرمودند: می‌دانی در قیامت مقامی است که کسی به آن نمی‌رسد مگر اینکه غضبش را کنترل کرده باشد؟

منظور؟

اگر لطف کنی این‌بار هم عوض یا پس بگیری.

من قسم خورده‌ام!

من نزد خدا شفاعت می‌کنم.

ناگهان جوان مشتی به سینه اباالحسن یا سیلی به صورت ایشان!

حضرت به کنیز فرمود: ارجعی یا امة الله.

حضرت در خانه خانمش رفتند و او به یمن قدوم حضرت، او را به ایشان بخشید و حضرت آزادش کردند.

حضرت در مسیر مسجد بودند، اصحاب در مسجد منتظر، عمار یا مقداد حرکت کرد به سمت بازار کوفه به دنبال حضرت. از بازاریان سراغ حضرت را گرفت، آدرس قصاب را دادند. آمد در مغازه قصاب و پرسید: امیرالمؤمنین اینجا تشریف نیاوردند؟

قصاب: نه آقا، من چند وقته به شوق دیدن حضرت به کوفه آمدم، هنوز حضرت را زیارت نکردم!

عمار: بازاریان می‌گویند چند لحظه پیش با کنیزکی اینجا آمدند!

جوان قصاب تازه فهمید که چه کرده، دستی که با آن جسارت کرده بود را روی کنده گذاشت و با ساتور قطع کرد.

اصحاب: دیدیم حضرت در محراب رنگ مقدسش تغییر، به امام مجتبی: یکی از دوستان من مرا نمی‌شناخت و جسارتی کرد، الآن هم از روی پشیمانی دستش را قطع کرده است! برو او و دستش را بیاور.

یه وقت به قصاب گفتند: پسر علی داره میاد.

در همین اثنا ناگهان دیدند امیرالمؤمنین طاقت نیاورده، خود حضرت تشریف آورد و فرمود: غفر الله لکم. دستش را درون عبا برد و به حالت اول برگرداند. سپس فرمود: خواهشی دارم، امروز نهار مهمان علی باش!

نظیر: بحار، ج۴۱، ص۴۸


داستان جوان قصاب را با صدای مرحوم خبازیان بشنوید

0 نظر

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۱۸

رمضان

۱۲۳۴۵۶۷
۸۹۱۰۱۱۱۲۱۳۱۴
۱۵۱۶۱۷۱۸۱۹۲۰۲۱
۲۲۲۳۲۴۲۵۲۶۲۷۲۸
۲۹۳۰