جریان قتل مالک بن نویره

توسط | آذر ۱, ۱۳۹۲ | عصر معصومین

وقوع این حادثه در زمان خلافت ابوبکر، لکّه ننگى بر چهره نورانى اسلام عزیز گشت.

قبیله بنى یربوع، قبیله‌اى بزرگ و با شخصیّت بودند و ریاست آنان بر عهده مالک بن نویره بود. مالک، شخصیّتى بزرگ و محترم بود، او با قبیله خود به محضر رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله شرف‌یاب شدند و اسلام آوردند. آنان از جمله قبایلى بودند که تا آخرین لحظه به اسلام وفادار بودند.
از آن‌جا که مالک، شخصیّتى برجسته بود، رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله او را نماینده خود قرار دادند که صدقات مردم آن سامان را جمع‌آورى نموده و به نیابت از طرف آن حضرت، بین فقرا تقسیم کند تا به آوردن آن صدقات به مدینه نیازى نباشد.

عکس‌العمل ابوبکر نسبت به مالک

وقتى ابوبکر با انتخابِ سقیفه روى کار آمد، مالک از بیعت با ابوبکر خوددارى کرد و تسلیم او نشد.
(به این جهت که هنوز بیش از حدود سه ماه از واقعه غدیر نگذشته بود، در آن واقعه، تمامى حاضران در حجّه الوداع، با امیر مؤمنان على علیه‌السلام به عنوان جانشین و امام بعد از رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله بیعت کرده بودند. ازاین‌رو، سر باز زدن افرادى چون مالک بن نویره از بیعت با ابوبکر، امرى معقول و موجّه بود).

ابوبکر به بهانه این که چون مالک بن نویره صدقات را نفرستاده پس منکر زکات شده، خالد بن ولید را به جنگ مالک فرستاد. خالد و همراهانش شبانه بر مالک و قبیله بنى یربوع وارد شدند، آن‌ها نیز اسلحه‌هاى خود را برداشتند و مسلح شدند. هنگام نماز، اسلحه‌ها را بر زمین گذاشتند و مشغول نماز شدند. خالد بن ولید فرصت را غنیمت شمرده دستور داد مالک بن نویره را دستگیر کردند و فرمان داد که سر او را از بدن جدا کنند.

مالک به او گفت: چرا چنین فرمانى در حقّ من مى‌دهى؟
گفت: تو مرتدّ شده‌اى.
مالک گفت: چند لحظه قبل ما با شما اذان گفتیم و نماز خواندیم و عبادت به‌جا آوردیم، چگونه مرتدّ شده‌ایم؟ لااقلّ مرا به مدینه بفرست تا با خود ابوبکر به مذاکره بنشینم و خواسته‌هاى او را اجرا کنم.
سرانجام خالد دستور داد که سر از بدن مالک جدا کردند و در همان شب، با همسر مالک هم‌بستر شد و سر مالک و مردان قبیله بنى یربوع را نیز به‌جاى هیزم، زیر دیگ غذا نهادند.

ر.ک: تاریخ الطبرى: ۲ / ۵۰۳ ؛ الکامل فی التاریخ: ۲ / ۳۵۷ ؛ تاریخ الاسلام: ۳ / ۳۲ ؛ الاستیعاب: ۳ / ۱۳۶۲ و دیگر کتاب‌هاى تاریخ اسلام

تبعات این اقدام خالد

انتشار این خبر در مدینه، بلوایى برپا کرد. نه‌تنها امیرمؤمنان على علیه‌السلام که مظهر غیرت و حقّ‌پرستى و دفاع از مظلوم است؛ بلکه امثال عمر بن خطّاب، سعد بن ابى وقّاص و طلحه نیز حرکت کردند و به سراغ ابوبکر رفتند (گرچه غیر از عکس‌العمل امیرالمؤمنین علیه‌السلام، بقیّه حرکات، رنگ خدایى نداشت که توضیح مطلب به مجال بیشترى نیاز دارد).
از طرفى، قتل عمدى مسلمانانى و از طرف دیگر زناى با زنى که تازه شوهرش را کشته‌اند، شورشى برپا کرد. هنگامى که خالد به مدینه برگشت، عمر بن خطّاب به او گفت: تو آدم زناکارى هستى و من خودم تو را رجم خواهم کرد.

نکته جالب این که: هنگامى که عمر بن خطّاب بر مسند خلافت تکیه کرد، همین خالد را والى دمشق گردانید!! سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۳۷۸

بنا شد ابوبکر در این قضیّه تصمیم‌گیرى کند. او هم بعد از مدّتى کوتاه، تصمیم نهایى خودش را در ارتباط با اجراى حکم شرع درباره خالد بن ولید گرفت. آرى، ابوبکر مجازاتى سنگین در حقّ او اجرا کرد تا دیگر کسى به فکر چنین جنایاتى نیفتد!! ابوبکر به خالد بن ولید نگاهى کرد و گفت: به نظر من اى خالد کار بدى انجام داده‌اى و در تشخیص وظیفه‌ات به خطا رفته‌اى، مبادا مجدّداً با این زن هم‌بستر شوى، باید از او جدا شوى(!!)
نهایت عکس العمل خلیفه منتخبِ سقیفه که یکى از شرایط صحّت خلافتش، به نظر خود اهل انتخاب، عدالت اوست، در قبال چنین جنایاتى، همین بود که گفت: «کار بدى انجام داده‌اى».

توجیه کار خالد

برخى چنین مى‌گویند: ما خبر نداریم، شاید همسر مالک، طلاق گرفته بوده و عدّه‌اش هم تمام شده بوده، ولى هنوز در خانه مالک بوده! پس خالد، با زن شوهردار یا زنى که در عدّه بوده، زنا نکرده است.

عدّه اى دیگر مى‌گویند: شاید همسر مالک حمل داشته و در فاصله بین کشته‌شدن مالک و هم‌بسترشدن خالد با او، وضع حمل کرده است، در نتیجه، زنا در ایّام عدّه واقع نگردیده است!

قاضى عبدالجبّار معتزلى و ابن عبدالبَرّ (صاحب کتاب الاستیعاب) این‌گونه نظر داده‌اند: خالد در انجام این امور اندکى شتاب کرده است و شتاب هم کار بدى است!

هیچ‌یک از این افراد، نوک پیکان اعتراضشان را به سمت ابوبکر نبرده‌اند تا مبادا لیاقت او نسبت به خلافت، زیر سؤال رود.

مولوى عبدالعزیز دهلوى (صاحب کتاب تحفه اثنا عشریه) راه حلّ و توجیه مختصرتر و بى‌دردسرترى را پیش گرفته و چنین مى‌گوید: اصلاً نزدیکى خالد بن ولید با همسر مالک دروغ است!

سخن این است که اگر شهادت این همه کتاب از کتاب‌هاى اهل سنّت به وقوع چنین واقعه‌اى، مثبِت قضیّه نیست، پس چرا مندرجات این تألیفات را مى‌پذیرید؟ و اگر قرار است این کتاب‌ها از اعتبار بیفتند، پس براى شناخت تاریخ اسلام و معارف شریعت به کجا مراجعه مى‌کنید؟

۰ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *