حسن شحاته؛ م: ۱۴۳۴ق

توسط | تیر ۱۱, ۱۳۹۲ | اعلام‌شناسی

شیخ حسن شحانه، در دهم نوامبر ۱۹۴۶م در استان الشرقیه مصر، در خانواده‌ای حنفی‌مذهب به دنیا آمد و در سال ۱۹۹۶م به مکتب اهل البیت علهم‌السلام گرایش پیدا کرد و شیعه شد.
به مدت سه ماه به زندان افتاد و در مارس ۱۹۹۷م بدون تفهیم اتهام آزاد شد. در سال ۲۰۰۹م مجدد با ۳۰۰ نفر از یارانش بازداشت شد و پس از مدتی آزاد گشت و تا زمان شهادتش حق خروج از مصر را نداشت.
او به همراه سه نفر از یارانش روز یکشنبه بیست و سوم ژوئن ۲۰۱۳م در نیمه شعبان ۱۴۳۴ق مطابق دوم تیر ۱۳۹۲ش توسط سلفی‌های تکفیری در روستای ابومسلم استان جیزه مصر به شهادت رسید.

فعالیت‌های شحاته:
مطبوعات مصر شحاته را جنجالی ترین عالم دینی این کشور توصیف کرده اند.
شحاته معروف به علامه و عالم الازهر بود و پیش نمازی یکی از بزرگترین مساجد قاهره را به عهده داشت و سال ۱۹۷۳ مسئول امور عقیدتی یگان مهندسی ارتش مصر بود و برنامه های علمی در تلویزیون ، رادیو و مساجد برگزار می کرد .
هزاران نفر از مردم مصر در مسجد شحاته جمع می شدند تا به وی اقتدا کنند و سخنانش را بشنوند سخنانی که حاوی واقعیت ها و حب اهل بیت (ع) بود و در این سخنان ستمکاران ، منافقان و فرقه های گمراه را رسوا می کرد.
حسن شحاته
درحالیکه این مسجد مقابل سفارت رژیم صهیونیستی در قاهره قرار داشت، شحاته با صدای بلند اقدامات صهیونیست ها را محکوم می کرد به نحوی که هنگام سخنرانی شحاته تدابیر شدید امنیتی اطراف این سفارتخانه اجرا می شد .
شحاته فقط عالم دینی الازهر نبود بلکه استاد بسیاری از علمایی بود که پای درس وی نشستند . علمای بزرگ الازهر شحاته را می شناسند زیرا با آنها همدرس بود. از دوران کودکی حب حضرت علی (ع) در قلبش بود هر چند در آن دوران پیرو مکتب اهل بیت (ع) نبود .

گرویدن شحاته به مکتب اهل بیت (ع) پنجاه سال طول کشید، وی پس از آنکه در خواب پیامبر اسلام (ص) را دید به مکتب اهل بیت (ع) گروید و این موضوع را به صورت علنی در رسانه ها و مساجد مصر اعلام کرد؛ این امر جنجالی را به راه انداخت و در نتیجه آن شمار قابل توجهی از هوادارانش به مکتب اهل بیت (ع) گرویدند .
شحاته می گفت : از دوران کودکی با حب اهل بیت (ع) بزرگ شدم و پدرم و دیگر اعضای خانواده ام دوستدار اهل بیت (ع) بودند و پدرم مکرراً با من درباره شخصیت امیر المؤمنین (ع) صحبت می کرد و می گفت ” پسرم ! امیرالمؤمنین مدافع اسلام بود . هنگامی که پیامبر اسلام (ص)به تنهایی راه می رفت مردم وی را اذیت می کردند؛ ولی وقتی که با امیرالمؤمنین (ع) راه می رفت ، کسی جرأت جسارت به وی را نداشت.”
شحاته همچنین تأکید می کرد: با صوفی ها ۲۰ سال هم صحبت بودم و سرانجام به این نتیجه رسیدم که صوفی ها در این زمان چند دسته بوده و یک گروه مقید به احکام اسلامی نیستند و به ادعای اینکه به آخرین مراتب ایمان رسیده اند ، نماز را ترک کرده اند و خود را بی نیاز از نماز می دانند و گروهی نیز استاد چپاول اموال مردم به روش های مختلف است و سومین گروه نیز از صوفی گری بجز طبل و بوق زدن چیزی نمی داند .
شحاته درباره وهابی ها گفته است: ” در مساجد به دشمنان اهل بیت (ع) از جمله وهابی ها حمله می کنم. وهابی ها چهره اسلام را مخدوش کرده اند و عقاید نادرستی دارند به نحوی که معتقد به هیچ یک از ائمه (ع) نیستند و فقط ” ابن تیمیه” را قبول دارند و شأن وی را بالاتر از شأن پیامبر اسلام (ص) می دانند در حالی که طبق کتب علمی و تاریخی ابن تیمیه از لحاظ اعتقادات دینی فردی مشکوک است.”
شحاته ماجرای گرویدن به مکتب اهل بیت (ع) را اینگونه نقل کرده است: از سال ۱۹۹۴ تا سال ۱۹۹۶ مُجدانه برای کشف حقیقت تلاش کردم و سرانجام به حقیقت دست یافتم و به مکتب اهل بیت (ع) گرویدم و شروع به اظهار حب اهل بیت (ع) در هر محل و منطقه محل سکونتم کردم تا وظیفه ام را انجام دهم و مسلمانان را با واقعیتی که قرن ها مخفی نگه داشته شده بود ، آشنا کنم .

عنایت حضرت حجت علیه‌السلام به شحاته
حدود دوازده سال پیش، روز عید غدیر او را به زندان انداختند، می‌گوید: بعد از حدود یک ماه، شب عاشورا متوسل شدم به امام منتظر علیه‌السلام، او را مخاطب قرار داده، عرض کردم: من به خاطر نصرت دین و نشر تعالیم مذهب شما به زندان افتادم، فرزندانی دارم که منتظر بازگشت من هستند، فیا سیدی؛ امنن علیّ بالفرج و خلّصنی من هذاالسجن.
بعد از توسل خوابم برد، در عالم خواب، دیدم حضرت وسط زندان روی یک کرسی نشسته‌اند. خواستم بلند شوم و به ایشان سلام کنم، ناگهان دیدم عقربی روی دستم هست و مانع می‌شود! از امام خواستم کمکم کند، حضرت با دست اشاره کرد و عقرب افتاد. دوباره خواستم بلند شوم، عقرب دومی را دیدم، مجدد کمک خواستم و عقرب با اشاره حضرت افتاد. برای بار سوم نیز عقرب سومی مانع شد و حضرت دفعش کردند. بالاخره توانستم خدمتش مشرف شوم و سلام کنم و دستش را ببوسم، و بعدش از چشمم پنهان شد.
از خواب بیدار شدم، همان نصف شب مأموری وارد زندان شد و پرونده‌ام دستش بود و گفت: همین الآن قاضی حکم آزادی تو را داده.

راوی گوید: به او گفتم: به نظرت، تفسیر آن سه عقرب چیست؟ گفت: خلفای ثلاثه؛ تا آن لحظه، مقداری تعلق و وابستگی به آن سه داشتم و بعد از آن جریان، غیر از بغض آنها، چیزی در دلم باقی نماند.

تأسف شحاته بر گذشته عمر
[بعد رکوبی سفینه النجاه، أنا کل خوفی یوم القیامه أن یوقفنی أمیرالمؤمنین و یقول لی: تعالى یا ولد، کیف ترضّیت على أعدائی؟ .. أسأل الله أن لا یوقفنی المولى أمیرالمؤمنین، بس أنا مجهز حجّه للإمام إن أوقفنی أقول له: و ما المانع أن تقبلنی یا سیدی؟ أ لم یقبل إبنک الحسین الحرّ بن یزید الریاحی؟ بلى، قبل الحسین الحرّ الریاحی، فاقبلنی إذن یا مولای … ما أنبلک، ما أشرفک، ما أطهرک یا شیخ حسن ..‬]

بعد از سوارشدن بر کشتی نجات، هر کسی با مسئله‌ای مواجه خواهد شد. اگر شما از من بپرسید: ای حسن، پسر محمد، الانانی الشرقاوی المصری؛ الان از چه چیزی رنج می‌بری؟ می‌گویم: رنج من الان از یک باب است، و این باب، در حقیقت، به زندگی‌ام صدمه زده و صفحۀ زندگی مرا خراب کرده! و آن اینکه: من سال‌های سال است در خطبه‌های نماز جمعه و کلاس‌های درسم و منبرهایم، طلب رضایت می‌کردم برای این اشقیای ملعون! چه در مدینه، چه در زمانی که رهبر دینی قسمت مهندسی ارتش در جنگ رمضان بودم.
این امر باعث می‌شود که حقیقتاً از خجالت، عرق شرم بریزم، درس‌ها و خطبه‌ها که ضبط می‌شد و به همه جای دنیا ارسال می‌شد، بعضی از دوستان عزیز بودند که خطبه‌ها را ضبط می‌کردند و در چند نسخه به کشورهای اروپایی آلمان و انگلستان و فرانسه و… برای دوستان و آشنایانشان ارسال می‌کردند. همۀ این خطبه‌ها، چیزی است که مرا در زندگی‌ام آزار می‌دهد، و احساس می‌کنم که در یک زندان بسته شده‌ام.

چطور؟ چطور طلب رضایت می‌کردم برای دشمنان حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها؟
چطور؟ چطور طلب رضایت می‌کردم برای دشمنان امیرالمؤمنین علیه‌السلام؟!

من همۀ ترسم از روز قیامت است، نه از صراط و نه از میزان و نه از آتش، نه .. نه .. نه! تمام ترسم از این است که امیرالمؤمنین مرا نگه دارد و بپرسد: چطور راضی شدی از دشمنان من؟ از خداوند علیّ عظیم طلب می‌کنم که آن مولای بزرگ، علی امیرالمؤمنین مرا نگه ندارد! از خداوند می‌خواهم که مرا نگه ندارد و از من سؤال بپرسد.

اما من حجّت و پاسخم را برای امام حاضر کردم، اگر مرا نگه داشت، به او می‌گویم: چرا نمی‌توانی مرا بپذیری یا سیدی؟ چرا مرا قبول نمی‌کنی مولای من؟ مگر فرزندت حسین، حر بن یزید ریاحی را قبول نکرد؟! بله .. حسین علیه‌السلام، حر بن یزید ریاحی را پذیرفت، قبولش کرد، به ایشان خواهم گفت: پس قبولم کنید ای مولای من .. پس مشکل کجاست؟

این است قسمت شرم‌آور زندگی شخصی من، از خداوند مسئلت دارم به حق پیامبرش و آل او، از من سؤال نکند.

رحمه الله و رضوانه علیه

۰ دیدگاه

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *