حضرت فاطمه بنت اسد

توسط | اسفند ۲۲, ۱۳۹۱ | اعلام‌شناسی

معرفی حضرت فاطمه بنت اسد

فاطمه بنت اسد همسر حضرت ابوطالب و مادر امیرالمؤمنین بود. وی اولین زنی بود که با پیامبر از مکه به مدینه هجرت کرد.

زمانی که فاطمه‌بنت‌اسد مریض شد زبانش بند آمد، پس با اشاره به پیامبر وصیت کرد و حضرت قبول کردند.

روزی به پیامبر عرضه داشت: می‌خواهم این کنیزم را آزاد کنم! پیامبر فرمود: اگر این کار را انجام دهی، خدا به هر عضوش، عضوی از تو را از آتش آزاد می‌کند.


خبر وفات فاطمه بنت اسد

روزی پیامبر نشسته بودند، ناگهان امیرالمؤمنین گریان وارد شدند!

پیامبر: مَا یُبْکِیکَ؟ چرا گریه می‌کنی علی جان؟ حضرت: مَاتَتْ‏ أمِّی‏ فَاطِمَهُ، مادرم فاطمه از دنیا رفت!

پیامبر: وَ أمِّی وَ اللَّهِ، قسم به‌خدا مادر من نیز بود.


کیفیت تجهیز فاطمه بنت اسد

سپس حضرت سریع بلند شدند و به خانۀ او رفتند، چشمشان که به جنازه آن بانو افتاد گریستند و به زنان فرمودند او را غسل دهند، و فرمودند: وقتی غسل تمام شد کاری انجام ندهید و مرا خبر کنید.

به پیامبر خبر اتمام غسل را دادند فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِیصَیْهِ الَّذِی یَلِی جَسَدَهُ وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ یُکَفِّنَّهَا فِیهِ، یکی از دو پیراهن خودشان را دادند تا آن مخدره را در آن پیراهن کفن کنند! و به مسلمین فرمودند: هرگاه دیدید کاری انجام دادم که تابه‌حال انجام نداده‌ام، علتش را از من بپرسید.

وقتی غسل و کفن ایشان تمام شد، حضرت آمدند و جنازۀ ایشان را بر دوششان تشییع کردند و تا کنار قبر، زیر جنازه بودند! سپس او را روی زمین نهادند و خود پیامبر داخل قبر رفته و خوابیدند، بعد بیرون آمدند و او را دفن کردند.

سپس، مدتی طولانی کنار قبرش با او نجوا می‌کردند و فرمودند: ابْنُکِ ابْنُکِ، بعد خارج شدند و قبرش را صاف کردند و کنار قبرش فرمودند: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُهَا إِیَّاکَ، بعد هم برگشتند.

علّت رفتار جدید و عجیب پیامبر

مسلمانان به حضرت عرض کردند: کارهایی از شما دیدیم که تابه‌حال انجام نداده بودید!

حضرت فرمود: امروز همسر نیکوکار ابوطالب را از دست دادم، او همیشه مرا بر خود و فرزندش مقدم می‌کرد! روزی دربارۀ قیامت صحبت می‌کردم و گفتم که مردم، عریان محشور می‌شوند، ایشان گفت: وَا سَوْأَتَاهْ، وای که چه زشت است انسان این‌گونه در محضر پروردگارش حاضر شود! من ضمانت کردم که ایشان پوشیده مبعوث شود.

و دربارۀ فشار قبر سخن گفتم، ایشان گفت: وَا ضَعْفَاهْ، وای که چقدر انسان ضعیف است در آن لحظه! پس ضمانت کردم که خدا او را کفایت کند، ازاین‌رو او را با پیراهنم کفن کردم و در قبرش خوابیدم.

بعد از دفن، سؤالاتی را که از او می‌پرسیدند به او تلقین کردم! از خدایش پرسیدند، جواب داد، از پیامبرش پرسیدند، پاسخ گفت، از ولیّ و امامش پرسیدند، [ماند که چه جواب بدهد] پس گفتم: فرزندت فرزندت.

کافی، ج۱، ص۴۵۳

۰ دیدگاه