فهرست مطالب
تاریخچه بردهداری
سیر تاریخی بردهگیری و بردهداری در جهان
در کتاب دائره المعارف و کتاب المذهب و الاخلاق، تالیف جان هیسینک، طبع بریتانیا و کتاب مجمل التاریخ، تالیف ه. ج. ولز، طبع بریتانیا و کتاب روح القوانین، تالیف مونتسکیو، چاپ تهران مینویسند:
آغاز پیدایش بردهگیری دربارۀ اسیران جنگی بود؛ زیرا قبل از آن، همه اسیران جنگی را میکشتند؛ اما بعدها این نظریه رواج پیدا کرد که آنها را همراه با سایر غنائم جنگی، تملک نمایند.
روش بردهگیری فراگیر نبود؛ بلکه در بعضی مناطق اصلا رایج نگشت؛ نظیر استرالیا، آسیای مرکزی، سیبریه، آمریکای شمالی، اسکیمو و بعضی از نقاط آفریقا از قبیل شمال نیل و جنوب رامبیز، و در بعضی مناطق رواج داشت؛ نظیر جزیره العرب و قسمت وحشینشین آفریقا و همچنین اروپا و آمریکای جنوبی. روش رفتار امتها با بردگان نیز یکسان نبود؛ بلکه بعضی نسبت به آنان مهربان و بعضی خشن بودند.
این روش همچنان در دنیا معمول بود تا آنکه فکر آزاد کردن بردگان و الغای روش بردهگیری، نخست در قسطنطنیه، سپس در روم شرقی شایع شد، و در قرن ۱۳میلادی بهطور کلی لغو گردید؛ اما در روم غربی، گرچه در آنجا روش بردهگیری بهطور کلی لغو نشد و لیکن آن اعمال اجباری که در سابق به بردگان تحمیل میکردند تعطیل شد و روش جدیدی نسبت به آنان اتخاذ کردند، و آن این بود که آنان را در کار خود که همان زراعت بود آزاد گذاشته، تنها سهمی از دسترنجشان را میگرفتند و وقتی ملکی را خرید و فروش میکردند دهقان را هم ضمیمه ملک معامله مینمودند!
در بیشتر کشورهای اروپایی تا سال ۱۷۸۲میلادی ادامه داشت، چند سال قبل از این تاریخ، معاهدهای سیساله بین دو کشور بزرگ اروپایی، یعنی انگلستان و اسپانیا برقرار شد که دولت انگلستان از بردگان آفریقایی، سالی چهار هزار و هشتصد نفر را به اسپانیا فروخته و در مقابل مبالغ هنگفتی از اسپانیا دریافت کند. لیکن این روش روزبهروز از رونقش کاسته میشد تا آنکه در سال ۱۷۶۱، افکار عامۀ مردم علیه رقیت و بردهگیری بههیجان آمد و طوائفی علیه این روش قیام نمودند؛ از جمله طائفه مذهبی لرزان Quaker بودند که دست از شورش و قیام خود بر نداشتند تا آنکه در سال ۱۷۸۲ قانونی وضع کردند که هر کسی از هر کجا به کشور بریتانیا وارد شود آزاد شناخته میگردد، و در سال ۱۷۸۸ بعد از آمارگیری و پیجویی دقیقی معلوم شد که این کشور سالیانه دویست هزار برده معامله میکرده است، و بردگانی را که از آفریقا جمعآوری نموده و تنها به کشور آمریکا صادر میکردهاند بالغ بر صد هزار نفر در سال میشده.
خلاصه، مبارزات علیه بردگی همچنان ادامه داشت تا آنکه در سال ۱۸۳۳، در بریتانیا روش بردهگیری بهطور کلی لغو و دولت مبلغ بیست میلیون لیره به کمپانیهای نخاسی (بردهفروشی) بابت خسارت غلامان و کنیزانی که از آن کمپانیها آزاد شدند پرداخت و غلامان و کنیزانی که در این واقعه از قید رقیت آزاد گردیدند بالغ بر ۷۷۰۳۸۰ نفر بودند.
در آمریکا نیز بعد از مبارزات دامنهدار و مجاهدتهایی که اهالی این کشور در این راه کردند، در سال ۱۸۶۲ حکم به لغویت روش مزبور گردید، چون نظریه اهالی این کشور در بارۀ این مطلب مختلف بود، سکنۀ آمریکای شمالی، برده را تنها از نظر تجمل نگه میداشتند؛ اما آمریکای جنوبی چونکه شغل رسمی سکنۀ آن، زراعت بود و به کارگران بسیاری نیازمند بودند، غرضشان از بردهگیری، استثمار بردگان و استفاده از نیروی کار آنان بود لذا با لغو بردهگیری مخالفت میکردند، روش مزبور روزبهروز و در کشوری بعد از کشور دیگر لغو میشد، تا آنکه قرارداد بین المللی بروکسل در سال ۱۸۹۰میلادی مبنی بر لغویت روش مزبور منعقد گشت، دولتها و ممالک یکی پس از دیگری آنرا امضا کردند و بدینوسیله روش بردهگیری در دنیا لغو و میلیونها نفر از نفوس بشری از قید بردگی آزاد شدند.
همۀ مجاهدتها و مبارزاتی که علیه بردهگیری شد و همچنین قوانینی که دربارۀ لغویت آن گذرانیدند همه و همه مربوط به بردهگیری از طریق ولایت و زورمندی بوده، به شهادت اینکه بیشتر یا همه بردگانی که آن روز به اطراف دنیا برده و فروخته میشد، آفریقایی بودند و معلوم است که در آفریقا جنگی پیش نیامده بود که آن همه اسیر از آنجا گرفته شود، بلکه به وسیله قهر و غلبه و قلدری مردم را دستگیر کرده به اطراف رهسپار میکردند، پس رقیت و بردهگیری که اسلام آن را امضا فرمود، اصلا موردبحث مبارزین علیه رژیم بردهگیری نبوده است.
بنابراین تا آنجا که تاریخ بشریت نشان میدهد از زمانهای قدیم تا حدود هفتاد سال قبل، مساله بردهگیری و خرید و فروش افرادی از جنس بشر به نام غلام و کنیز مسألهای دائر و معروف در بین مجتمعات بشری بوده، و شاید امروزه هم در بین بعضی از قبایل دورافتاده و عقبماندۀ آفریقا و آسیا معمول باشد، و این مساله آنقدر سابقهدار و قدیمی است که نمیتوان ابتدایی تاریخی برای آن پیدا کرد؛ ولی تاریخ این معنا را نشان میدهد که مسأله بردگی، دارای نظام مخصوصی در میان همه ملتها بوده و مقررات مخصوصی داشته است.
البته با کمی تأمل و دقت، معلوم است که قرارداد بروکسل و آن همه تبلیغات، جز یک بازی سیاسی و گرفتن برده به صورت لغو بردگی چیز دیگری نبود و فقط از تلفظ اسم آن جلوگیری نمودهاند. و تنها چیزی که لغو گشت، فروختن فرزندان و اختهکردن بردگان بود.
بنابراین غربیها با همه آن هو و جنجالهایی که علیه روش اسلام بهراه انداختند، در مقام عمل، همان رفتار اسلام را اتخاذ مینمایند، بلکه از این قسم مشروع بردهداری، تجاوز نموده و بردهگیری بهزور و قلدری را هم که قسم نامشروع آن است معمول میدارند و همیشه چه قبل از قرارداد بروکسل و چه بعد از آن، میلیونها بشر را خرید و فروش کرده و به یکدیگر پیشکش یا عاریه داده و میدهند؛ الا اینکه طبق مثل معروف «یک بام و دو هوا»، بر روی اعمال وحشیانۀ خود، بهجای بردهگیری، اسمهای فریبندهای از قبیل استعمار، استملاک، قیمومیت، حمایت، عنایت، اعانت و غیره میگذارند.
تاریخ بردهداری در عربستان (قبل و بعد از اسلام)
بردهگیری در میان اعراب پیش از اسلام رایج بوده است. بازرگانان برده که آنها را نخّاس میخواندند، از نواحی گوناکون بردگان را به مکه میآوردند و میفروختند. مشهورترین تاجر برده در دوران جاهلیت، عبدالله جدعان تمیمی نام داشت.
جرجی زیدان مینویسد: اگر کسی بردهای خریداری میکرد، ریسمانی به گردنش میافکند و چون حیوانی او را به خانهاش میکشید. راههای بردهگیری در میان عرب جاهلی گوناگون بود.
در کتاب تاریخ بردگی اینگونه آمده است: «اعراب که همواره مشغول جنگ و جدال و غارت و چپاول اموال یکدیگر بودند، زنان و مردان و کودکان قبیلۀ مغلوب را اسیر و بندۀ کرده و آنها را در بازارهای متعدد بندهفروشی که مهمترین آنها «بازار عکاظ» بود به معرض خرید و فروش میگذاشتند.
مادر زید بن حارثه (غلام پیغمبر) از طایفۀ طی و خودش از قضاعه بود. هنگامیکه وی برای دیدن اقوام و خویشاوندان به سفر رفته بود جمعیتی از بنی القین بن جر، به محلی که زید و طایفۀ او میزیستند یورش آوردند و پس از غارت، زید را اسیر ساخته و در بازار عکاظ به حکمابنجرام فروختند. حکم نیز زید را به عمۀ خود حضرت خدیجه بخشید و خدیجه او را به رسول اکرم تقدیم کرد و پیغمبر آزادش نمود.
عربها اسیران جنگی را معمولاً نزد خود نگاه میداشتند تا پول بیاورند و او را آزاد سازند و اگر پول نمیدادند، موی جلوی سر اسیر را میبریدند و آنرا در جعبه تیر گذارده، اسیر را در میان خود رها میکردند و اسیر مزبور نمیتوانست از میان آنان برود.
اما اینکه چرا بر خلاف رومیها که اسرای رومی را بنده نمیکردند، عربها فرقی بین اسیر عرب و غیر عرب نمیگذاشتند، شاید به این علت بود که آنها قبل از اسلام دارای دولتی نبودند که با دولتها و اقوام دیگر بجنگند تا از ملل و نژادهای دیگر اسیر بگیرند و جنگهای آنها همه داخلی و میان قبایل متخاصم بود.
عربها علاوه بر اسیرانی که در یورشها و غارتها بهدست میآوردند، وامدارانی را که نمیتوانستند وام خود را بپردازند، به بردگی میفروختند.
همچنین از آنجا که غالباً آتش جنگ بین دو دولت ایران و روم مشتعل بود و طرفین نیز اسرای جنگی یکدیگر را بنده مینمودند، عدۀ زیادی از بندههای ایرانی و رومی یا ملل تابعۀ آنها که از راه خرید در سوریه یا در عراق بهدست میآمدند، در عربستان به چشم میخوردند، چنانکه سلمان فارسی و صهیب رومی از صحابه بزرگ پیامبر ابتدا در زمرۀ غلامان بودند.
همچنین گاهی اشخاص آزاد در جریان یک قمار خود را میباختند، چنانکه نویسنده کتاب المفصل آورده است: «ابولهب با عاصبنهشام به قمار پرداختند بدین شرط که هر کس در قمار بازنده شد، برده دیگری گردد. ابولهب در آن کار غالب آمد و عاصبنهشام را به بردگی گرفت و او را به شتربانی خود گماشت.»
ابوجعفر طبری گزارش میکند: در روزگار جاهلیت، کنیزان را به روسپیگری و تنفروشی وا میداشتند و مزدشان را برای خود میگرفتند. (تفسیر طبری، ج۹، ص۱۰۴)، چنانکه آیه «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا» نور۲۴، آیه۳۳؛ (کنیزانتان را به زناکاری وا مدارید) ناظر به همین مسئله است.
جرجی زیدان مینویسد: «تازیان با کنیزان خویش هم بستر میشدند و چون فرزندانی برای ایشان زاده میشد آنان را به بردگی میگرفتند، مگر آنکه کسی از آنها نجابت و اصالت خود را به اثبات میرساند که در آن صورت به خویشاوندانش میپیوست و او را میپذیرفتند وگرنه، به حالت بردگی باقی میماند.» او داستان عنترۀ عبسی و پیوستن به پدرش شدّاد را، پس از تحمل سختیها و دلاوریهایی که از خود نشان داد، گویای همین امر میداند. برده مثل کالا جزو ارثیه محسوب میشد، ولی اگر صاحب برده به او میگفت پس از مرگ من آزاد هستی برده جزو ارث در نمیآمد، برده مهر و شیربهای عروس نیز میشد. بردهها را کمتر به جنگ میفرستادند، زیرا به آنان اعتماد نداشتند ولی در جنگها از آنان کمک میگرفتند. در جنگها به برده از غنایم سهم نمیدادند و سهم برده از آن صاحبش بود، همچنین دیۀ برده نصف دیۀ فرد آزاد بود.
یک نوع برده در میان عربها به نام قن مشهور بود، قن، یعنی بردهای که با زمین و ملک خرید و فروش میشود. در روم این نوع بردهها را سرف (serf) میگفتند. عربها در مدت کوتاه بندهها را آزاد نمیکردند، برده میتوانست به موجب قرارداد با صاحبش خود را بخرد و آزاد کند.
قرآن کریم روزگار عرب قبل از اسلام و متصل به ظهور اسلام را روزگار جاهلیت نامیده و این نامگذاری علتی جز این نداشته است که اشاره کند به اینکه حاکم در زندگی عرب آن روز، تنها و تنها جهل بوده، نه علم و در تمامی امورشان باطل و سفاهت بر آنان مسلط بوده است نه حق و استدلال. عرب جاهلیت، بهطوری که قرآن کریم حکایت میکند چنین وصفی داشتند که: «یظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیهِ»؛ درباره خدای تعالی آنچه میپنداشتند غیر حق و پنداری جاهلانه بود. (آل عمران، آیه۱۵۴)، «أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیهِ یبْغُونَ»؛ آیا هنوز پندارهای جاهلیت را دنبال میکنند. (سوره مائده، آیه۵۰)، «إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیهَ حَمِیهَ الْجاهِلِیهِ»؛ چون آنها کافر شدند در دلهای خود دچار حمیت بودند، حمیت جاهلیه (سوره فتح، آیه۲۶). «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیهِ الْأُولی»؛ زنان نباید به رسم جاهلیت اولی، زینت خود را برای اجانب هویدا سازند (سوره احزاب، آیه۳۳).
عرب در آن ایام از سمت جنوب، مجاور با حبشه بود که مذهب نصرانیت داشتند و از سمت مغرب، مجاور بود با امپراطوری روم که او نیز نصرانی بود و از شمال مجاور بود با امپراطوری فرس که مذهب مجوس داشت و در غیر این چند سمت عرب، هند و مصر قرار داشت که دارای کیش وثنیت بودند و در داخل سرزمینشان طوایفی از یهود بودند و خود عرب دارای کیش وثنیت بود و بیشترشان زندگی قبیلهای داشتند و همه اینها که گفته شد، یک اجتماع صحرایی و تاثیرپذیر برایشان پدید آورده بود، اجتماعی که هم از رسوم یهودیت در آن دیده میشد و هم از رسوم نصرانیت و مجوسیت، و در عین حال مردمی سرمست از جهالت خود بودند، همچنان که قرآن کریم درباره آنان فرموده: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، إِنْ یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یخْرُصُونَ»؛ و اگر از بیشتر ساکنان این سرزمین اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد چون غیر از پندار را متابعت نمیکنند و درکی جز اندیشه باطل و دروغ چیزی ندارند (سوره انعام آیه۱۱۶).
از این جهت که بگذریم عشایر عرب که مردمی صحرانشین بودند علاوه بر زندگی پستی که داشتند، اساس زندگی اقتصادیشان را جنگ و غارت تشکیل میداد، ناگهان این قبیله بر سر آن قبیله میتاخت و دار و ندار او را میربود و به مال و عرض او تجاوز میکرد، در نتیجه امنیتی و امانتی و سلمی و سلامتی در بین آنان وجود نداشت، منافع از آن کسی بود که زورش بیشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن کسی که آن را به دست میآورد. اما مردان عرب، فضیلت و برتری در خونریزی و حمیت جاهلیه و کبر و غرور و پیروی ستمگران و از بین بردن حقوق مظلومان و دشمنی و ستیز با دیگران و قمار، شراب، زنا، خوردن میته، خون و خرمای گندیده و فاسد بود.
و اما زنان از تمامی مزایای مجتمع بشری محروم بودند، نه مالک اراده خود بودند و نه مالک عملی از اعمال خود، و نه مالک ارثی از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان ازدواج میکردند، اما ازدواجی بدون هیچ حد و قیدی، همچنان که در یهود و بعضی از وثنیها ازدواج به این صورت بوده و با این حال زنان به این کار افتخار میکردند و هر کسی را که دوست میداشتند به سوی خود دعوت میکردند.
در نتیجه عمل زنا و ازدواجهای نامشروع از قبیل ازدواج زنان شوهردار بین آنان شایع شد و از عجایب زنان آن روز این بود که چه بسا لخت مادرزاد به زیارت خانه کعبه میآمدند.
و اما فرزندان عرب جاهلیت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالی پدر را از دست میدادند، ارث نمیبردند و ارث خاص فرزندان کبیر بود و از جمله چیزهایی که به ارث برده میشد همسر متوفی بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند. البته اگر فرزندان کبیری در بین نبود، اولاد صغار ارث میبردند و لیکن باز خویشاوندان نیرومند، ولی یتیم میشدند و اموال او را میخوردند و اگر یتیم دختر میبود با او ازدواج میکردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنکه همه اموالش را میخوردند آن وقت طلاقش میدادند، در آن حال نه مالی داشت تا قوت لایموتی برای خود فراهم کند و نه دیگر کسی رغبت میکرد با او ازدواج نماید و شکمش را سیر سازد و ابتلای به امر ایتام از هر حادثه دیگری در بین عرب بیشتر مایه نابسامانی بود، برای اینکه در اثر جنگهای پیدرپی و غارتگریها، طبعا آدمکشی شایع بود که در نتیجه یتیم عرب هم زیاد میشده.
و یکی از بدبختیها که گریبانگیر اولاد عرب بوده، این بود که به دست پدر خود کشته میشد، زیرا بلاد عرب خراب و اراضی آن خشک و بایر بود، زراعتی نداشتند و بیشتر اوقات مردمش گرفتار قحطی و گرانی میشدند به این جهت پدران از ترس تهیدستی، فرزندان خود را میکشتند! و دختران را زندهبهگور میکردند و بدترین خبر و وحشتزاترین بشارت این بود که به او بگویند همسرت دختر آورده است! «سوره زخرف، آیه۱۷»
وضع حکومت در میان عرب
در اطراف شبه جزیره عربستان غالبا ملوکی تحت حمایت قویترین امپراطوریهای همجوار و یا نزدیکترین آنها یعنی ایران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرف شرق، حکومت میکردند. اما اواسط این سرزمین از قبیل مکه و یثرب و طائف و غیره در وضعی نظیر جمهوریت زندگی میکردند که البته جمهوریت نبود، عشایر صحرانشین در صحرا و حتی در داخل شهرها، با حکومت رئیس قبیله و شیوخ اداره میشد و چهبسا که وضع آنان به سلطنت هم کشیده میشد.
این وضع، هرجومرج عجیبی بهوجود آورده بود که در هر عده و طایفهای از عرب به شکلی و به رنگی ظاهر میشد و هر ناحیه از نواحی شبه جزیره به شکلی از رسوم عجیب و غریب و اعتقادات خرافی جلوه میکرد. بر همه این عوامل بدبختی و شقاوت، این درد بیدرمان را نیز اضافه کن که حتی در شهرهای این سرزمین سواد و دانش وجود نداشت، تا چه رسد به قبیلهها و عشایر.
کوتاهترین کلمه و در عین حال وافیترین بیان برای افاده همه مطالب از وضع عرب، همان کلمه جاهلیت و تعبیر از آن ایام به عهد جاهلیت است که همه معانی گذشته بهطور اجمال در این کلمه خوابیده و مندرج است، و این بود وضع جهان عرب در آن روز.
اهل کتاب در دوران جاهلیت
قرآن کریم درباره اقوام دیگر از قبیل: روم، فرس، حبشه، هند و دیگران، که پیرامون عرب زندگی میکردند سخنی جز بهطور اجمال درباره آنان ندارد؛ اما اهل کتاب یعنی یهود و نصارا و آنها که ملحق به اهل کتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگی میکردند، و اجتماعاتشان بر مبنای قانون اداره نمیشد، بلکه بر محور خواستههای مستبدانه فردی دور میزد، افرادی به عنوان پادشاه، رئیس، حاکم و عامل بر آنان حکمرانی میکردند.
در نتیجه میتوان گفت که: اهل کتاب در آن روزگاران به دو طبقه حاکم و محکوم تقسیم میشدند؛ طبقه حاکمی که فعال مایشاء بود و با جان و مال و عرض مردم بازی میکرد و طبقه محکومی که قید بردگی طبقه حاکم را به گردن انداخته و در برابر او تن به ذلت داده بود، نه در مال خود امنیتی داشت و نه در ناموسش و نه حتی در جان و ارادهاش. از هیچ آزادیای برخوردار نبود، نمیتوانست چیزی بخواهد مگر آنچه را که مافوقش اجازه دهد.
و این طبقه حاکمه، علمای دین یهود و نصارا را به طرف خود جلب نموده و طرفدار خود کرده بودند و با حاملان شرع، ائتلافی پدید آورده بودند (و با این وسایل یعنی با زور و تزویر) زمام دلهای عامه و افکارشان را به دست گرفته بودند و در حقیقت حاکم واقعی در دین مردم نیز همین طبقه بودند. علمای دین چیزی به حساب نمیآمدند، پس طبقه حاکمه هم در دین مردم حکم میراندند و هم در دنیای آنان، گاهی با زبان و قلم علما، اراده خود را بر آنان تحمیل میکردند و گاهی با شلاق و شمشیرشان.
طبقه محکوم از آنجا که امکانات مادی و قدرت و نیروی غالبگشتن نداشتند به دو طبقه تقسیم میشدند، روابط این دو طبقه هم در بین خود، همان روابطی بوده که دو طبقه اول با هم داشتند (برای اینکه مردم، بر آن دین و سنتی در میآیند که پادشاهان آنها بر آن دین باشند) در نتیجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسیم میشدند: یکی ثروتمندان خوشگذران و عیاش و دیگری طبقه ضعیف و عاجز و برده و سرانجام طبقه ضعیف هم به دو طبقه ضعیف و ضعیفتر تقسیم میشدند تا میرسید به دو طبقه مرد خانه و اهل خانه (زن و فرزند) و همچنین در طبقه زن و مرد، مردان در همه شؤون زندگی دارای حریت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چیز محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هیچگونه استقلال (حتی اندک هم) نداشتند.
جامع تمامی این حقایق تاریخی جمله کوتاه: «وَ لایتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ»؛ بگو ای اهل کتاب! بشتابید به سوی کلمهای که ما و شما در آن شرکت داریم و آن این است که بهجز خدا را نپرستیم و هیچ چیزی را برای او شریک نگیریم و بعضی از خودمان را به جای خدا ارباب بعضی دیگر ندانیم، اگر این دعوت را پذیرفتند که هیچ و اگر روی گرداندند بگویید: پس شاهد باشید که ما تسلیم خداییم. سوره آل عمران، آیه۶۴
و رسول خدا(ص) همین آیه را در نامهای که به هرقل امپراطور روم نوشتند، درج کردند و بعضی گفتهاند: این آیه را برای بزرگان مصر و حبشه و پادشاه ایران و رئیس نجران نیز نوشتند.
و هم چنین آیات زیر هر یک اشاره به گوشهای از آن حقایق تاریخی دارند: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا، إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُم»؛ که در مقابل زر و زور و تزویر تنها ملاک برتری را تقوا معرفی نموده. حجرات، آیه۱۳
«بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ»؛ همه از همدیگرید پس دختران را و کنیزان را با اجازه خانوادهشان به نکاح خود در آورید. سوره نسا، آیه۲۵. که در این آیه دعوت میکند به اینکه با کنیزان و دوشیزگان ازدواج کنند.
«أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ»؛ من عمل هیچ صاحب عملی (از شما) را ضایع و بدون پاداش نمیگذارم، چه مرد باشد و چه زن. چون همه از همید. سوره آل عمران، آیه۱۹۵ که زنان و مردان را یکسان مورد حکم قرار داده است. و این بود تاریخ زندگی اهل کتاب در دوران جاهلیت.
غیر اهل کتاب، در دوران جاهلیت
اما غیر اهل کتاب که در آن روز عبارت بودند از: بتپرستان و پرستندگان چیزهای دیگر. وضع آنها بسیار بدتر و شومتر از وضع اهل کتاب بود، آیاتی هم که در احتجاج و استدلال علیه آنان در قرآن کریم هست کشف میکند که این گروه از مردم، در دوران قبل از اسلام بسیار بدبختتر و در تمامی شئون حیات، محرومتر از اهل کتاب بودند و از سعادتهای زندگی، بویی نبرده بودند، از آن جمله آیات زیر است:
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ* إِنَّ فِی هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِینَ* وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ* قُلْ إِنَّما یوحی إِلَی أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ* فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُکُمْ عَلی سَواءٍ»؛ ما در زبور بعد از سایر کتب آسمانی نوشتیم که زمین را بندگان شایسته من به ارث میبرند. محققا در این اخبار و این مواعظ برای مردم عابد بهقدر کفایت اثر هست و ما تو را نفرستادیم مگر برای اینکه رحمتی برای همه عالم باشی، بگو به من این وحی شده که: هان ای مردم معبود شما معبودی یکتا است، حال آیا تسلیم او خواهید شد؟ اگر دیدی که باز اعراض کردند بگو: من به طریقی عادلانه ماموریت خود را به شما ابلاغ میکنم و نمیدانم آن عذابی که به آن تهدید شدهاید، دور است یا نزدیک سوره انبیا، آیه۱۰۵- ۱۰۹
«وَ أُوحِی إِلَی هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ»؛ و این قرآن به من وحی شد تا شما را و هر که را که پیامم به او برسد از عذاب خدا بیم دهم. سوره انعام، آیه۱۹
دعوت اسلامی چگونه ظاهر گردید؟
وضع جامعه انسانی در آن روز یعنی در عهد جاهلیت این بود که مردم یکسره به سوی باطل رو کرده بودند و فساد و ظلم در تمامی شئون زندگیشان سلطه یافته بود، حال در چنین جوی، دین توحید (که دین حق است) میخواهد بیاید و حق را بر مردم حاکم کند و آن را بهطور مطلق و در همه شئون بشریت بر بشر ولایت دهد تا دلهای بشر را از لوث شرک پاک گرداند و اعمالشان را پاکیزه سازد و جامعههایشان را که فساد در آن ریشه دوانده و شاخه و برگ زده بود و ظاهر و باطن جامعه را تباه ساخته بود، اصلاح نماید.
و کوتاه سخن اینکه: خدای تعالی میخواهد بشر را به سوی حق صریح هدایت کند و نمیخواهد بیهوده بار تکلیفشان را سنگینتر سازد، او میخواهد بشر را پاک کند و سپس نعمت خود را بر آنان تمام سازد. پس آنچه که مردم قبل از دین توحید بر آن بودند، باطل محض بود و آنچه دین توحید به سوی آن میخواند نقطه مقابل باطل بود، و این دو (حق و باطل) دو قطب مخالفند، حال آیا از باب اینکه «هدف وسیله را توجیه میکند!» جایز است بهخاطر رسیدن به هدف، یعنی ازبینبردن اهل باطل با یک دسته از آنان پیمان بست؟ و بهوسیله آن گروه باطل، بقیه آنان را اصلاح نمود یا خیر؟ آیا بهخاطر حرصی که نسبت به ظهور حق داریم، میتوانیم آنرا به هر وسیلهای که بوده باشد تحقق بخشیم؟ همچنان که بعضی اینگونه اظهارنظر کردهاند؟ یا خیر؟
بعضی گفتهاند: میتوانیم چنین روشی را پیش بگیریم، چون اهمیت هدف، مقدمه و وسیله را توجیه میکند، و این همان مرام سیاسی است که سیاستمداران در رسیدن به هدف بکار میبرند و بسیار کم دیده میشود که این روش از رساندن به هدف و غرض تخلف کند، از هر بابی که جاری شود نود درصد آدمی را به مقصد میرساند، الا اینکه در یک باب جاری نیست و آن باب “حق صریح” است، همان بابی که دعوت اسلامی تنها آن راه را دنبال میکند و تنها راه صحیح هم همین راه است، برای اینکه هدف زاییده مقدمات و وسایل است و چگونه ممکن است مقدمات باطل، حق را بزاید و به آن نتیجه بخشد یا چگونه ممکن است بیمار، سالم بزاید؟ با اینکه فرزند مجموعهای است گرفته شده از پدر و مادری که او را به وجود آوردهاند؟
سیاست، هدف و خواستی جز این ندارد که بر حریف خود سلطه و سیطره پیدا کند و گوی سبقت را از او ربوده و صدارت و تفوق و در نتیجه تمتع بهتر، از زندگی را خاص خود سازد، حال از هر راهی که باشد و به هر نحوی که پیش آید، چه خیر باشد و چه شر، چه حق باشد، و چه باطل، و سیاست تنها چیزی را که هدف خود نمیداند حق است، بر خلاف دعوت حقه دین که جز حق، هدفی ندارد و با این حال اگر خود این دعوت در کار خودش متوسل به باطل شود، باطل را امضا کرده و آن را به کرسی نشانده و در نتیجه دعوت به باطل میشود.
نه، پیامبر گرامی اسلام(ص) راه رفق و مدارا و تدریج را در پیش گرفت و برای این حقیقت، در سیره رسول خدا(ص) و ائمه طاهرین از اهل بیتش علیهمالسلام، مظاهر بسیاری دیده میشود و پروردگارش نیز به همین روش دستورش داده و در موارد متعددی که اصحابش آن جناب را وادار میکردند به اینکه با دشمن سازش و مداهنه کند، آیاتی نازل شده و آن جناب را از مساهله با باطل در امر دین هر چند اندک باشد نهی فرمود، از آن جمله آیات زیر است که میفرماید: «قُلْ یا أَیهَا الْکافِرُونَ* لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ* وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ* وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ* وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ* لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ»؛ بگو هان ای کافران آگاه باشید که من برای خدایانی که شما به آنها عبادت میکنید عبادت نخواهم کرد، شما هم نمیپرستید خدایی را که من میپرستم، و من پرستنده نیستم آنچه را که شما میپرستید و شما هم نمیپرستید آن خدایی را که من میپرستم دین شما برای خودتان و دین من برای من. سوره کافرون
و نیز با لحنی تهدیدآمیز میفرماید: «وَ لَوْلا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیهِمْ شَیئاً قَلِیلًا* إِذاً لَأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاهِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ»؛ و اگر نبود که ما تو را ثبات قدم دادیم، چیزی نمانده بود که به کفار اعتماد و رکون کنی، که اگر میکردی تو را در زندگی و مرگ دو برابر دیگران عذابت میچشاندیم. سوره اسراء، آیه۷۵و۷۶
و چون حق با باطل مخلوط نگشته و با آن ائتلاف نمیکند، لذا خدای سبحان، به آن جناب دستور میدهد برای اینکه در زیر بار سنگین رسالت از پای در نیاید، طریق رفق و مدارا را پیش بگیرد و به سوی هدف به تدریج قدم بردارد تا هم دعوتش بهتر پیش برود و هم مردمی که آنان را دعوت میکند پذیراتر شوند و هم دین خدا که به سویش دعوت میکند.
منبع: کتابخانه طهور